گذر دارد زمان بر جاده‌ی شب سوگوار امشب

(بال شوق)

گذر دارد زمان بر جاده‌ی شب سوگوار امشب
مَه از غم کرده روی خویش پنهان در غبار امشب

چه افتاده است یا رب در حریم گنبد گردون
که می‌ریزند انجم اشک حسرت در کنار امشب

مگر کشتند در محراب آن دلداده‌ی حق را
که دل در سینه می‌گرید ز ماتم زار زار امشب

نسیم مویه ، گر غمگین به گوش نخل می‌گوید
دوتا شد پشت چرخ از سوگ آن یکتاسوار امشب

ز تیغ شب پرستان در حریم مسجد کوفه
رخ فرزند قرآن شد ز خون سر، نگار امشب

علی مولود کعبه ، حجّت حق ، یار محرومان
به خون غلتید و شد فارغ ز رنج و انتظار امشب

سوی معبود شد، زندانی زندان آب و گل
شد از «فُزت و ربّ الکعبه» این راز آشکار امشب

علی در چاه غم فریاد زد تنهایی خود را
شنو پژواک آن را از ورای شام تار امشب

بنال ای همنوا با من ، سرشک از دیده جاری کن
که خون می‌گرید از این قصه چاه رازدار امشب

گل گلزار مسکینان مگر شد از خزان پرپر
که می‌بارند اشک از دیده چون ابر بهار امشب

دگر آن ناشناس مهربان از در نمی آید
که بنوازد یتیمان را به لطف بی‌شمار امشب

دلا پرواز کن سوی نجف آن قبله‌ی دل‌ها
سلام ما به بال شوق بر تا آن دیار امشب

بگو ای یار محرومان! شب قدرت مبارک باد
تورا قدر آفرین داده‌ست قدر بی‌شمار امشب

(سپیده) سر به درگاه علی بهر شفاعت نه
مگر در پرتو لطفش دلت یابد قرار امشب

"سپیده کاشانی"

خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی

(سر کوی دوست)

خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیده‌ی ما، مهر جاودانه‌ی شامی

شکفتی ای گل صبر و شکیب دامن زهرا
تو زینبی و چو نام تو نیست نادره نامی

اگر پرنده‌ی جانم سلام من نرساند
"مَنِ المبلّغُ عَنّی اِلی سُعادَ سلامی"

چگونه وصف تو گویم که در کلام نگنجی
چه از قیام تو گویم ، که قامتی ز قیامی

سخن ز صبر نگویم، که خویش اسوه‌ی صبری
رسالتت نستایم ، که در پیام تمامی

تویی تو، زینت "اَب" زینب ای عصاره‌ی عصمت
تو حلم فاطمه ، علم علی ، تو روح پیامی..

جمال عشق درخشید با پیام تو آن‌سان
که در کمال بدین جلوه کس ندید کلامی

سزد که از تو شود سرفراز رایت قرآن
که زآن خطابه بلرزد ز خشم، دشمن خامی

اگر کلام شود هر نفس که شرح تو گوید
کجا ز عهده برآید ز وصف چون تو مقامی

تو سایه‌بان یتیمان ، طلایه‌دار حسینی
صلای نهضت حق، قسط و عدل را تو دوامی

مراست آرزوی آن‌ که آستان تو بوسم
تو ای فروغ دل ما، تو ای که زینت شامی

خوشا طواف سر کوی دوست کردن و مردن
چنین خوش‌است (سپیده)! سفر به حُسن ختامی

شادروان سپیده کاشانی

هلا ای عندلیب گلشن عرفان خداحافظ

(در سوگ استاد شهریار)

هلا ای عندلیب گلشن عرفان خداحافظ
هلا ای شهریار قله ی ایمان خداحافظ

سفر کردی چه تلخ ای آنکه شیرین است گفتارت
پریشان کرده‌ای مجموع مشتاقان خداحافظ

چه پر معنا سرودی پیر ما «حافظ، خداحافظ»
نمودندت یقین کروبیان سامان خداحافظ

جرس ای کاش میزد مهر بر لب تا دمی دیگر
سرایی بیتی و شکّر کنی افشان خداحافظ

سبک رفتی ز پیراهن برون ای طایر قدسی
رسید از بیستون گویا تو را فرمان خداحافظ

نه هر چشمی تواند خط سبز عشق را خواندن
تو ای آن راز کرده نقش بر دیوان خداحافظ

ز طوفان غمت پر ریخت گل‌های وداع آن‌گه
که‌ گلباران‌ ره‌ بر دیده‌ شد دامان‌، خداحافظ

ز سوگت خلوتی با شعر حافظ داشتم، فرمود:
بگو ای خضر دانای سخندانان خداحافظ

بگو ای آنکه بنشستی کنار تربتم روزی
روان شد از پی‌ات روحم روان، ای جان خداحافظ

غزالان غزل را خوش به بند آورده‌ای اینک
بمان ای حافظ تبریز جاویدان ، خداحافظ

"سپیده کاشانی"

چه کردی انتظار ، ای انتظار لاله گون با من

(با من)

چه کردی انتظار ، ای انتظار لاله گون با من
که این‌سان همسفر شد جای دل یک لُجّه خون با من؟

گرفتم تیشه ‌ی تیز قلم ، هموار سازم ره
نگر چون کرد؟ ای محبوب! رنج بیستون با من

تو را فریاد کردم در سکون لحظه ‌ها ، اما
به پژواک صدا دمساز شد شور جنون با من

گواهی می ‌دهد دل ، از ورای ابر می‌‌تابی
نتابی گرچه خواهد کرد شام قیرگون با من

حضورت طرفه گلزاری‌ست چشمِ انتظاران را
بیا مپسند ، از این بیش ، پاییز درون با من

شکسته دل ز سنگ هجر تو ای منتظر ، بنگر
روان این قایق بشکسته بر دریای خون با من

مبادا بی تو جایت در دلم ، ای همنشین دل!
تو بنشین تا که ننشانند اغوای فسون با من

سپیده کاشانی

حریم جان مصفا کرده ‌‎ام، در جان من بنشین

(حریم جان)

سرم را نیست سامان جز تو، ای سامان من بنشین
حریم جان مصفا کرده‌‎ام، در جان من بنشین

ز اوج آسمان آرزوها سر بر آوردی
کنون ای مهر روشن در دل ایمان من بنشین

دو چشمم باز اما غیر تاریکی نمی‎بینم
شب تاریک من بشکاف و در چشمان من بنشین

بیا کز نور روی تو چراغ دل بر افروزم
بیا تا بشنوی اندوه بی‎پایان من بنشین

دل هر ذره لبریز است از نور جهان‎گیرت
امید من بیا در باور پنهان من بنشین

به خوابم آمدی کز شوق رویت دیده نگشایم
سحر چون عطر گل آهسته بر مژگان من بنشین

مرا عهد تو با جان بسته دارد رشته ی الفت
تو نیز ای دوست لختی بر سر پیمان من بنشین

مرا هرگز نشاید تا تو را در شعر بسرایم
طبیبا، غمگسارا، از پی درمان من بنشین

"سپیده کاشانی"

بیوگرافی و اشعار بانو سپیده کاشانی

https://uploadkon.ir/uploads/d6f920_23‪سپیده-کاشانی.jpeg

(بیوگرافی)

شادروان سرور اعظم باکوچی مشهور به (سپیده کاشانی) در سال 1315 خورشیدی در شهر کاشان متولد شد. سپیده کاشانی از سال 1347 همکاری خود را با مطبوعات کشور آغاز کرد. پس از آن، بیشتر مجله‌هایی که صفحات ادبی پرباری داشتند، اشعار او را به چاپ رساندند.

او از 16 سالگی با اقامت در تهران به عرصه شعر و ادبیات ایران وارد شد و در سال 1352 نخستین مجموعه اشعارش را با نام «پروانه‌های شب» منتشر کرد.

بنا به نقل قول آشنایان؛ در پاسخ به مشتاقانی که تکرار چاپ «پروانه‌های شب» را از او می‌خواستند، پاسخ می‌داد: «من شعر دیروز خود را قبول ندارم. از چاپ این کتاب که یک سال گذشته‌است!»

بسیاری از شاعران معاصر همچون مشفق کاشانی، مهرداد اوستا، یاور همدانی، محمود شاهرخی و… از آشنایان و همکاران او بودند

او در سال 1358 خورشیدی، به سازمان رادیو دعوت شد و نخستین شعرش در رادیو (خاک آزادگان) خوانده شد. شعر خاک آزادگان او را در فارسی درس یازدهم پایهٔ دهم نظام جدید آموزشی، نیز آورده‌اند.

فرزندان او سعید، سودابه، علی (سیامک) هستند.

سپیده کاشانی به دو شیوه کلاسیک و نو شعر می‌سرود و سروده‌های او پس از مرگش در دو کتاب «سخن آشنا» و «هزار دامن گل سرخ» به چاپ رسید. او در ۵۶ سالگی درگذشت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

محل خاکسپاری او مقبره ۹۵۳، جنب قطعه ۲۶ بهشت زهرا است.


روحش شاد و یادش گرامی باد.


آثار :

پروانه‌های شب
هزار دامن گل سرخ
سخن آشنا
آنان که بقا را در بلا دیدند
گزیده آثار

(مبشّر نور)

ز كعبه عزم سفر كن! به اين ديار بيا
چو عطر غنچه نهان تا كى؟ آشكار بيا

حريم دامن نرجس شد از تو رشک بهار
گل يگانه ی گلزار روزگار، بيا

تويى تو نور محمد، تو جلوه‌ای ز على
تو سيف منتقمى، عدل پايدار، بيا

زمان، گذرگه پژواک نام نامى توست
زمين ز راى تو گيرد مگر قرار، بيا

زلالِ چشمه تويى، روح سبزه، رمز بهار
بيا كه با تو شود فصل‌ها، بهار بيا

براى آن‌كه نشانى تو اى مبشر نور
درخت ‌خشک عدالت ‌به برگ و بار، بيا

براى آمدنت، گرچه زود هم دير است!
شتاب كن كه برآرى ز شب دمار، بيا

نگاه منتظرانت فسرد و مى‌ترسم
كه پژمرَد همه گل‌هاى انتظار، بيا

فشانده‌ايم به راهت‌ بسى شكوفهٔ خون
به كربلاى غريبان اين ديار بيا

به انتظار تو تا كى، طلايه‌دار بهار
تو اى قرار، به دل‌هاى بیقرار بيا

قسم به اشک يتيمان بيا! بيا مهدى
قسم به حسرت دل‌هاى داغدار، بيا

"سپيده كاشانی"