دوباره داغ کرده‌ام ، برای من غزل بگو

(غزل بگو)

دوباره داغ کرده‌ام ، برای من غزل بگو
بپاش دل در آسمان ز عشق با زُحل بگو

شراب تلخ دور کن دو جام مثنوی بده
دو بیت از سحر بخوان سه مصرع از عسل بگو

ستاره را سه تار کن بزن به سیم آخرش
دو قطعه از قمر بخوان سپیدی از عمل بگو

نوای دل سه گاه شد بیا و شور تازه کن
ترانه از ابد بخوان حکایت از ازل بگو

در آسمان‌ترین زمین طلوع می‌کنی یقین
سپیده را خمار کن ز عشق بی بدل بگو

سحر شد از سرم ببر خماری شبانه را
پیاله‌ای مَثل بریز از عشق بی دغل بگو

دوباره آسمان تهی زمین پر از خدا شده
بیا و بار دیگر از خدای لم یزل بگو

(وصال)! در هوای شب سپیده را صدا بزن
بگیر دف به کف بزن سبد سبد غزل بگو

محمدعلی رستمی (وصال)

در باغ تو گل وا شده، از باغبانی دیگر است

(باغبان)

در باغ تو گل وا شده، از باغبانی دیگر است
زیبایی ویرانه ات از نکته دانی دیگر است

فرهاد بودم کوه بود ، من راه بر کوهت زدم
این راه هموار تو از کوی و مکانی دیگر است

دیوار ما کوتاه بود ، کوتاهتر هم می‌شود
دیوار تو بالا شده ، از نردبانی دیگر است

در را مبند ای باغبان ، زیرا نمی‌دانی هنوز
فردا نیازت بیشتر بر دوستانی دیگر است

این روزها پایان شود از همدلی غافل مشو
این باغ مهرش بیشتر بر باغبانی دیگر است

محمدعلی رستمی (وصال میانه‌ای)

نمی‌دانم چرا دیگر من از دنیا نمی‌ترسم

(نمی‌ترسم)

نمی‌دانم چرا دیگر من از دنیا نمی‌ترسم
گمانم رو شده دستش ازین زیبا نمی‌ترسم

حقیقت می‌برد آیا و یا غرق مجازم من
که از افکار هول انگیزِ بی پروا نمی‌ترسم

در اینجا بس‌که رنجیدم فرو رفتم به تنهایی
نه از نوکر ، نه از کلفت ، نه از آقا نمی‌ترسم

از اینجا کشتی بی بادبانم می‌برد من را
نه دیگر هرگز از درجا زدن اصلا نمی‌ترسم

سیاهی می‌رود من هم امیدی بر سحر دارم
دوباره مدعی هستم من از فردا نمی‌ترسم

ز بس زخمم زده خنجر و یا چشمان ویرانگر
نه از دشنه نه از ویرانگر شهلا ، نمی‌ترسم

بیا در فرصتی دیگر کمی با من مدارا کن
که اینجا فرصتی آمد شدم بینا نمی‌ترسم

(وصالت) را طلب کردم جوابم را چنان دادی
که دیگر هرگز از پنهانی و پیدا نمی‌ترسم

محمدعلی رستمی (وصال میانه ای)

غرقم درون برکه ی آرام چشمت

(جام چشمت)

وقتی نگاهم می‌کند بادام چشمت
دل را به یغما می‌بری با ، دام چشمت

تو قطره قطره می‌چکانی از نگاهت
من جرعه جرعه می‌خورم از جام چشمت

چون ماهی بی‌تاب ِ یک تالاب شیرین
غرقم درون برکه ی آرام چشمت

زیباترین تندیس شعرم ، وصف رویت
سرکش‌ترین اسب غرورم ، رام چشمت

انگار بر من وحی نازل کرده خورشید
وقتی به چشمم می‌رسد پیغام چشمت

محکوم تبعیدم به شهر دور عشقت
طبق همین قانون استعلام چشمت 

محمدعلی رستمی (وصال میانه ای)

برون نمی‌رود از دل خیال خام وصالت

(سایه‌های خیالت)

برون نمی‌رود از دل خیال خام وصالت
اگرچه رفته وصالت ولی خوشم به خیالت

شبیه معجزه هستی پر از سؤال و معما
هنوز مانده به ذهنم جواب خیل سوالت

به پشت شهر تو مانده نزاع ماهی و دریا
درون شهر تو یک کس نمی‌رسد به کمالت

شبی که با تو نشستم شروع زندگی‌ام شد
شروع تازهٔ شعرم، سرودن از خط و خالت

ببین که منتظرم تا دوباره مست تو باشم
عزیز بتکده باشی نگاه من به جمالت

اگر چه چیده ای از باغ ما فراوان سیب
بگو ز باغ تو چینم کمی ز سیب حلالت

(وصال) شهر تو باشم کنار خلوت باران
دوباره دل بسپارم به سایه های خیالت

محمدعلی رستمی (وصال میانه‌ای)

برای گریه ی باران غمی بهانه کنیم

(طراوت باران)

برای گریه ی باران غمی بهانه کنیم
درون قصه‌ ی لیلا دلی نشانه کنیم

سیاهی از شب و روزم رها نشد که نشد
میان صبح و سیاهی زهی کمانه کنیم

سکوت و حسرت و آهم مرا به درد آورد
بیا انیس شبم ، خلوتی شبانه کنیم

به بغض هم بنوازیم و در سکوت شبت
تمام زلف کجت را دوباره شانه کنیم

در امتداد نگاهت به وزن سوسن و یاس
به پای ناله ی بلبل ، غزل ترانه کنیم

به سوی ساحل فردا پلی زنیم از دل
برای شادی دل‌ها دعا روانه کنیم

برای فصل (وصالت) هوا چه بارانی‌ست
پس از طراوت باران هوای خانه کنیم

محمدعلی رستمی (وصال میانه‌ای)

ذهن را درگير با عشقی خيالی كرد و رفت

https://uploadkon.ir/uploads/522c26_23محمدعلی-رستمی-وصال-.jpeg

(بیوگرافی)

آقای محمدعلی رستمی ـ متخلص به (وصال) در سوم مرداد 1339 در شهر میانه متولد شد او دوره ی ابتدایی را در دبستان بحری میانجی شهر میانه تحصیل نمود و به عنوان اولین فرزند یک خانواده‌ی پرجمعیت از همان سال‌های نوجوانی مجبور بود برای تأمین کمک خرجی خانواده در کنار تحصیل کار هم بکند. سال 1353 در حالی که بیش از 14 سال نداشت راهی دیار غربت شد و همان جا بود که معنای واقعی تبعیض را از عمق وجود احساس کرده و برای بیان احساسات درونی دست به قلم شد و نویسندگی پیشه کرد.

در اوایل ورود به دبیرستان چندین نمایشنامه با درونمایه‌ی انقلابی نوشت و در تنها سالن نمایش شهر به صحنه برد و به دلیل ماهیت افشاگرانه‌ی نمایشنامه ها استقبال زیادی از کارهای او می‌شد ولی خیلی زود از ادامه‌ی کارش جلوگیری کردند.

به خاطر علاقه به شغل معلمی بعد از اتمام سال دوم دبیرستان در دانشسرای مقدماتی مراغه ثبت نام کرد و برای ادامه‌ی تحصیل به شهر مراغه مراجعه نمود. تحصیل در مراغه مصادف بود با جریان پیروزی انقلاب اسلامی و او نیز در جریان مبارزات مردم ایران فعالیت هایی نیز انجام داد که مهمترین آنها نوشتن نمایشنامه‌ی صید و اجرای آن با همکاری هنرمندان مراغه‌ای است.

بعد از استخدام در آموزش و پرورش در جریان خدمت 30 ساله تلاش زیادی جهت ارتقای فرهنگی منطقه انجام داد و در حین خدمت توانست در رشته‌ی علوم تربیتی مدرک لیسانس بگیرد.

به دلیل انجام فعالیت های شاخص از جمله برگزاری چندین همایش در سطح کشوری و جدیت در پست های کارشناسی مختلف توانست حدود 50 لوح تقدیر استانی و کشوری دریافت کند. و اینک در قالب های متعدد ادبی شعر می‌سراید و اشعار زیادی از وی در مجلات و نشریات محلی و کشوری به چاپ رسیده است.

آثار :

۱ - تا آسمان تا خدا
2- خیال محال
3 - خورشید خاموش
4 - میانه پایتخت ورزشی ایران

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(عشق خیالی)

ذهن را درگير با عشقی خيالی كرد و رفت
جمله های واضح دل را سؤالی كرد و رفت

من درين زندان تن ، حس رهايی داشتم
فرصت آزادی‌ام را او محالی كرد و رفت

چون رميدن‌های آهو ، ناز كردن‌های او...
دشت چشمان مرا حالی به حالی كرد و رفت

كهنه ای بودم برای اشک‌های اين و آن
هركسی ما را به نوعی دستمالی كرد و رفت !

ابر هم در بارش‌اش قصد فداكاری نداشت
عقده در دل داشت، روی خاک خالی كرد و رفت

آرزويم با تو بودن بود ، كوشيدم ، ولی...
واقعيت را به من تقدير، حالی كرد و رفت

در (وصال)اش تا ابد مشتاق ديدارم كه او
رتبه ی صبر مرا ، آهسته عالی كرد و رفت

محمدعلی رستمی (وصال میانه‌ای)