داغ حسرت بر دل دردیکشان عشق ماند
(داغ حسرت)
داغ حسرت بر دل دردیکشان عشق ماند
قصهی رسوایی ما بر زبان عشق ماند
تیرها پرتاب شد از چله، اما زآن میان
جای پای تیر آرش، بر کمان عشق ماند
هر کسی دارد نشانی از تبار خویشتن
رقعهب خون و جنون در دودمان عشق ماند
موج تکبیر اناالحق گرچه با منصور مُرد
بر لب گلدستهی هستی، اذان عشق ماند
لاشهی پروانه با مهماننوازی های شمع
عاقبت در زیر پای میزبان عشق ماند
نیم خشتی از گل ایجاد ما شد سهم ما
نیم دیگر بر خم پیر مغان عشق ماند
طرح موضوعی دگر سازید از بهر خدای
عقل کاراندیش زاهد در بیان عشق ماند
قلب میپرسید شیخ و، شوخ چرخی خورد و گفت
کاروانسالار هم از کاروان عشق ماند
یک به یک رفتند یاران از بَرم تنها مرا
یک دل دیوانه، یعنی، ارمغان عشق ماند
از همان روزی که (ارفع) از عِقال عقل رست
نام او بر سر درِ دارالامان عشق ماند.
سید محمود توحیدی (ارفع کرمانی)