(برات اندوه)

گر نگیری ز من امشَب خبری، وای به من
نکنی بر منِ بیدل نظری، وای به من

دل پی‌ گمشده می‌گردد و من در پی دل
این همه گردش و این بی ثمری، وای به من

خانه‌ی سینه ز خونابِ جگر، رنگین است
نزنی گر به چنین خانه سری، وای به من

غیر شب‌نامه‌ی اندوه براتم نبوَد
بعد یک عمر غم و دربه‌دری، وای به من

همچو نی ناله بلند است ز بندابندم
ناله‌ام در تو ندارد اثری، وای به من

دانی ای دوست! به خاکسترِ غم گشت فرو
خرمنِ هستی من از شرری، وای به من

نقش از صبحِ ازل بود به پیشانی ما
درد و اندوه و غم و خون‌جگری، وای به من

نفسی بیش نمانده ست ز (ارفع)، هیهات
گر نگیری ز من امشب خبری، وای به من

سید محمود توحیدی (ارفع کرمانی)