تا آشنای ذوق استغنا شدم
(اوج استعلا)
تا آشنای ذوق استغنا شدم
بیگانه از بیش و کم دنیا شدم
در قطرهای جستم علاج تشنگی
از قطره چون رخ تافتم دریا شدم
مردارخواری کرکسان را خوش که من
در بی نیازی همدم عنقا شدم
خوشتر نبود از گوشهی عزلت و گر
در سیر جابلقا و جابلسا شدم
از دوزخی طبعی رهانیدم چو جان
جنت شدم، کوثر شدم، طوبی شدم
خاشاک ره بودم شدم همسنگ زر
گِل مهره بودم، لؤلؤ لالا شدم
وز نفس دون چون دور گشتم هر نفس
فارغ ز واويلا و وانفسا شدم
دادند رفعت در فرودستی مرا
افتادگی چون يافتم والا شدم
اینم سزا گر خود فروتن داشتم
شایستهی بالا نشینی ها شدم
در خویشتن گم کرده بودم خویش را
از خود چو بیرون آمدم پیدا شدم
ذوق جنونم رهنمونی کرد و من
کم کم به کار خویشتن اُستا شدم
ننشستم از پا در بیابان طلب
تا عاقبت مجنون این صحرا شدم
کشف فلک ارزانی افلاکیان
من خوشهچین خرمن لیلا شده
پروانهسان، بر جان خریدم شعله ها
در عاشقى يارب چه بی پروا شدم
از دیولاخ شرک با امداد لا
زی شارسان اعظم الا شدم
بر چنبر طاعت نهادم سر، وزان
زيبندهی ديهيم كرّمنا شدم
معراج پویان بر براق مَعرفت
در ذكر سبحان الذي أسرى شدم
سلطانی اقليم معنى يافتم
تا بندهی خاک در مولا شدم
مدحتسراى درة التاج شرف
يعنى على عالی اعلا شدم
با دولت مدحش سخن سنجی کزین
در گلشن وصلش هزار آوا شدم
مدح على گفتم که با تیغ زبان
اُرجوزه خوان منطق گویا شدم
وصف علی گفتم که گفتی در سخن
صد گلشن از یک لفظ و یک معنا شدم
گفتم: علی، گفتم: علی تا همنوا
با طایران جنت الماوا شدم
گفتم: علی گفتم: علی، گفتم: علی
تا از علی (ع) بر اوج استعلا شدم .
"محمود منشی کاشانی"
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب