دریا دلم، از خشم طوفانم مترسان

(دریا دل)

دریا دلم از خشم طوفانم مترسان
رود خروشانم ز بارانم مترسان

چون گِردباد آسمان‌سيرِ كويرم
از رویش خار بیابانم مترسان

هم‌پایه با البرز و الوند و سهندم
از رانش تلّ سبک جانم مترسان

رخش زمانه با نگاهم رام گردد
از رپ رپ سُمّ ستورانم مترسان

هم از تبار دارم و هم سربه‌داران
از چوب دار و تیر بارانم مترسان

در سنگر آزادمردی سر سپارم
از ردّپای بَرده دارانم مترسان

در رگ رگِ من خون ایرانی به جوش است
از قیل و قال باج خواهانم مترسان

در سینه گل‌زخم شهادت می‌سُرایم
از خنجر ایران‌ستيزانم مترسان

من پاسدار حرمت این مرز و بومم
از مردنِ در راه ایرانم مترسان

آیینه‌ی آگاه باورهای خویش‌ام
از دشمنان دین و ایمانم مترسان

«ایرانی‌ام ایران‌زمین را دوست دارم»
از فتنه‌ی میهن‌فروشانم مترسان

پرچم فراز قله‌ی عزم خليل‌ام
از قدرت نمرود و نیرانم مترسان

گر باغ شعر شایگان را در گشودم
شعر بلند نام ایران را سرودم .

محمدتقی مردانی (فراز)

کیست این پنهان که بی آواز می‌خواند مرا

(صدای آشنا)

کیست این پنهان که بی آواز می‌خواند مرا
با سکوت خویش از آغاز می‌خواند مرا

یک صدای آشنا در خلوت پنهان من
با زبان بی زبانی باز می‌خواند مرا

از درونِ دائماً در جوشِ گویای خموش
با نوای گرمِ سوز و ساز می‌خواند مرا

تا رموز عشق را بر من كند افشا ز مهر
مَحرم خويش و امين راز می‌خواند مرا

تا به نور چلچراغ طور مهمانم کند
آفتاب عالم اعجاز می‌خواند مرا

می‌کشد بر سینه‌ام تصویری از رمز بقا
سوی یک دنیای هستی‌ساز می‌خواند مرا

از میان کوچه‌ی تاریک این زندان تن
از برای یک جهان پرواز می‌خواند مرا

در سكوتِ خلوت تنهایی اندیشه‌ام
تا شوم با یاد او دمساز می‌خواند مرا

گرچه من بیگانه‌ام با او ولی او دم‌به‌دم
بر (فرازِ) قلّه‌ی اعزاز می‌خواند مرا .

محمدتقی مردانی (فراز)

گفتم که شعر ناب سرایم به رنگ تو

(به رنگ تو)

گفتم که شعر ناب سرایم به رنگ تو
از آب و آفتاب سرایم به رنگ تو

شاعر شدم که در غزلستان باورم
از شعر بی نقاب سرایم به رنگ تو

مست زلال جام تو گردم به شهر عشق
از سرخی شراب سرایم به رنگ تو

از دشت پُرسکوت کویر ستاره ها
از بارش شهاب سرایم به رنگ تو

باران که می‌زند دلم اصرار می‌کند
تا از زلال آب سرایم به رنگ تو

وقتی سوار موج خیال تو می‌شوم
از ساحل و حباب سرایم به رنگ تو

گفتم که بر فرازِ (فرازِ) ستاره ها
اشعار ناب ناب سرایم به رنگ تو

پیری زیاد رفت و جوانی جوانه زد
تا شادی و شباب سرایم به رنگ تو

محمدتقی مردانی (فراز)

از نگاه عالم هستی نظر کن آب را

(سرچشمه‌ی اطیاب)

از نگاه عالم هستی نظر کن آب را
تا ببینی جلوه های این شراب ناب را

با زلال جاری رود و سرود آبشار
می‌نوازد دائماً بر‌گوش جان مضراب را

تا بخندد نوعروس گل به دامان چمن
در حجاب ابر گیرد مهر عالمتاب را

گاه گردد ژاله و سرمست در آغوش گل
گاه در آغوش می‌گیرد گل مهتاب را

گاه گردد اشک شوق و از سر مژگان چکد
گاه بوسد دامن سجاده و محراب را

گاه دل بر سینه‌ی آرام ساحل می‌زند
گاه از ساحل‌نشینان می‌رباید خواب را

پاک سازد از پلیدی ها درون خویش را
کز برون يابد توان شستن مرداب را

کاش چشم باور ما چون زلال آب بود
خالی از رنگ ریا می‌دید شیخ و شاب را
آب را در رگ رگ هستی تماشا می‌کند

آنکه پیدا می‌کند سرچشمه‌ی اطیاب را

آب گنج پُربهای زندگی باشد (فراز)
بی‌سبب ارزان مده این گوهر کمیاب را

محمدتقی مردانی (فراز)

من از عشیره‌ی دردم تو از تبار دوایی

(شبیه آه)

من از عشیره‌ی دردم تو از تبار دوایی
من آفتاب غروبم تو صبح نور فزایی

منم مسافر تنها به شهر خسته‌ی غربت
تو از سلاله‌ی نوری و همنشین خدایی

دلم گرفته در این شهر بی نشان غم آگین
نه مانده پای گریزی نه مانده راه به جایی

شبیه آه شدم در گلوی بغض نشستم
و تو که بر صدف سینه ابر عقده گشایی

منم که دیده نگیرم از آستان وصالت
تویی که از غم این آرزو رهای رهایی

بیا بیا که دلم از غم فراق تو تنگ است
دگر بس است غریبی دگر بس است جدایی

غبار غربت پاییز برده عطر چمن را
بهار گل کند ای گل اگر تو رخ بنمایی

تو بر (فراز) زمانی و من فرود زمینم
چقدر فاصله داری چقدر دور نمایی

هنوز مانده نگاهم به کوچه‌های نگاهت
خدا کند که بمانم خدا کند بیایی.

محمدتقی مردانی (فراز)

صدای ساز غمت با دلم هماهنگ است

(تبسم نور)

صدای ساز غمت با دلم هماهنگ است
بزن که نغمه‌‌ی عشق خدا ازین چنگ است

به رنگ آبیِ آیینه با تو می‌گویم
دل تو جام بلور و دل من از سنگ است

تو لحظه‌لحظه مرا با نگاه می‌خوانی
و این صداقت چشمت چقدر خوش‌رنگ است

تو از تبسم نوری من از تجسم خاک
میان ما و تو صدها هزار فرسنگ است

به وسعت همه آفاق سینه‌ای دارم
که از برای غم بیکرانه‌ات تنگ است

پگاه عطر حضور تو ای مؤذن نور
به کوچه‌های دعای سحر خوش‌آهنگ است

تمام می‌شوم اما صدای باور تو
ز سنگ فرش مزارم به هفت اورنگ است

(فراز) ساز غزل را مکن خموش امشب
که این صدای دل دوستان یکرنگ است

محمدتقی مردانی (فراز)

شهر مدینه، شاهد آیات دیگر است

تقدیم به پیشگاه مقدسه حضرت فاطمه‌ی معصومه سلام‌الله علیها

(آیات کوثر)

شهر مدینه، شاهد آیات دیگر است
هر نقطه‌اش ز نور ولایت معطّر است
عطر حضور حضرت معصومه بی‌گمان
زیباترین تجلّی ِ زهرای اطهر است.

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

سروِ بلندِ باع ولا، سایه‌گستر است
گاهِ طلوع تابش خورشید دیگر است
باید تمام مأذنه‌ها را خبر کنید
میلاد سبز دختر موسَی بن جعفر است.

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

وقتی که ابر عاطفه‌ها سایه‌گستر است
وقتی مشام، از گل شادی معطّر است
وقتی که شادمان دل موسی بن جعفر است
روز شکوفه‌باری اکرام دختر است.

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

قلب زمان ز نور ولایت، منوّر است
خورشید دین، به عرصه‌ی گیتی مصوّر است
عطر حضور حضرت معصومه می‌رسد
روز مقام و منزلت و روز دختر است.

محمدتقی مردانی (فراز)

اگر که زائر دل_بی‌قرارم ای بانو

میلاد بانوی کرامت حضرت فاطمه‌ی معصومه (س) مبارک

(دل بی‌قرار)

اگر که زائر دل_بی‌قرارم ای بانو
نظر به ساحت قدس تو دارم ای بانو

برای آنکه بکوچم به کوچه‌ی حرمت
رفیق قافله‌ی انتظارم ای بانو

ز شوق باور طوف حریم اطهر تو
مدام مُحرم و لحظه‌شمارم ای بانو

مرا ، مران ز در آستان پُر مهرت
که جز پناه تو جایی ندارم ای بانو

تمام هستی من یک دل ِ شکسته بوَد
که در حریم تو جا می‌گذارم ای بانو

تویی که دختر موسَی بن جعفری در قم
و من که خاکِ ره آن دیارم ای بانو

تو ای تبلور آیینه‌ی امام رضا
ره رضای تو را م‌سپارم ای بانو

چگونه خوار شمارد مرا کسی وقتی
به پای گلبن مهر تو خارم ای بانو

درین غزل که صدای طنین قلب من‌است
صفات سبز تو را می‌نگارم ای بانو

زهر (فرازِ) مدیح تو سرفراز شدم
وگر نه شاعر بی اعتبارم ای بانو

محمدتقی مردانی (فراز)

آریم رو به سوی تو یا سیدالکریم

(همای بلند آشیان)

آریم رو به سوی تو یا سیدالکریم
ماییم و عشق روی تو یا سیدالکریم

نور ولا ، اگر که بتابد به جان ما
باشد ز نور روی تو یا سید الکریم

هر لحظه ، ای همای بلند آشیان دل
جان پر کشد به کوی تو یا سیدالکریم

تا در حریم یاد تو لب باز می‌کنم
باشم به گفتگوی تو یا سیدالکریم

من باده‌ی ولای علی را به صبح و شام
می‌نوشم از سبوی تو یا سیدالکریم

آری اگر که حاجت ما می‌شود روا
باشد ز آبروی تو یا سیدالکریم

این حُسن خُلق مردم ایران زمین ما
باشد ز خُلق و خوی تو یا سیدالکریم

عبدالعظیمی و خَلَف پاک مجتبی
نابود باد عدوی تو یا سیدالکریم

هر شب (فراز) با گل نور نگین ری
آید به جستجوی تو یا سیدالکریم

محمدتقی مردانی (فراز)

از عطر یاد لاله عِذاران کربلا

(شیعه تباران)

از عطر یاد لاله عِذاران کربلا
گُل کرده نام نیک شعاران کربلا

پیچیده در فضای فراخوان واژه ها
فریاد سرخ آینه داران کربلا

در راستای نهضت آیین احمدی
استاده‌اند شیعه تباران کربلا

هابیلیان عرصه‌ی پیکار کفر و دین
پیوسته‌اند بر صف یاران کربلا

تیغ ظفر به پیکر شب باوران زدند
گاه سپیده ، نور تباران کربلا

شعر بلند صبر و صلابت سروده‌اند
مرحب کُشان و شیرشکاران کربلا

تا در طریق مکتب قرآن صلا زنند
صف بسته‌اند لحظه‌ شماران کربلا

در بحر بیکران شهادت زدند دل
دریادلان و موج سوران کربلا

در قرب دوست مست می معرفت شدند
از جام نور باده گساران کربلا

جوشد زلال جاری کوثر هنوز هم
از جای پای پایه گذاران کربلا

با گوهر ولا پر و بالی بزن (فراز)
در آسمان عاطفه باران کربلا

محمدتقی مردانی (فراز)