آنقدر پُرم از تو، که کم مانده ببارم

(کم مانده ببارم)

آنقدر پُرم از تو، که کم مانده ببارم
در متن نگاهت ، غزلی تازه بکارم

من بی‌تو دلم را چه کنم، بی‌تو دلم را
اما نه در این سینه دلی بی‌تو ندارم

باشد برو آسوده خدا با تو عزیزم
باید که به این خاطره‌ها دل بسپارم

حالا همه شب حال و هوای شب مرگ است
حالا که غمت مانده به جای تو کنارم

ای کاش بیایی و ببینی به چه حالی
افتاده از آن کوچه‌‌ی بی ماه گذارم

شاید به تمنای تو یک شب بروم تا
آنجا که نباشد کسی از ایل و تبارم

می‌یابمت آری به دلم فال تو افتاد
هرچند کمی زود ، کمی دیر، بهارم

"غلامرضا طریقی"

من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد

(راز ناتمام)

من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد

من آن گُلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک در آمد ولی گلاب نشد

نه گل که خوشه‌‌ی انگورِ گور خود شده‌‌ای
که روی‌ شاخه دلش خون‌ شد و شراب نشد

پیمبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد

نه من که بال هزاران چو من به‌ خون غلتید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد

هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد

به‌ خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد

"غلامرضا طریقی"

با چنگ خویش موی تو را تار کرده است

(اعجاز)

ایزد که سینه های تو را سار کرده است
بیش از دو ماه روی لبت کار کرده است

با این هدف که روی من و ماه کم شود
در صورت تو دقت بسیار کرده است

آن کس که شیخ دشمن سازَش خطاب کرد
با چنگ خویش موی تو را تار کرده است

اعجاز کرده است که در ابروان تو
طی دو شب دو ماه پدیدار کرده است

یک لایه پنبه جان مرا حفظ می کند
از آتشی که در تنت انبار کرده است

آتش نهاده در تنت و پیش روی من
اخم تو را علامت هشدار کرده است

با این همه همیشه لب روزه دار من
از راه دور با لبت افطار کرده است

غلامرضا طریقی

به هر کویر که کردی نگاه "بندر" شد

(به لطف عشق تو)

همین که آینه ی چشم آبی ات ، تر شد
به هر "کویر" که کردی نگاه "بندر" شد

زمان به روز نخستین معاشقه برگشت
زمین به بوی نخستین هوس، معطر شد

تفنگ ها همه با یک اشاره چوب شدند
دوباره نامه بر شهرمان کبوتر شد

به لطف عشق  ،تو ماه ستارگان شدی و
به دست باد گل آفتاب پرپر شد

خدا برای تو اسپند روی آتش ریخت
و روی ماه حسود از حسد مکدر شد

تو گل شدی و نتیجه درین رقابت سخت
میان هر دو جهان ، باز هم برابر شد

بنای فاصله ـ دیوارـ از میان برخاست
چراغ رابطه روشن ، جهان پر از در شد

ولی دوباره در آیینه های چشمانت
خیال روی کس دیگری مصور شد

و ناگهان همه ی آن هزار و یک رؤیا
بدل به خاطره‌ای تلخ و گریه آور شد

تو چشم بستی و کم کم سکوت سرد کویر
هوای دائمی آسمان بندر شد

غلامرضا طریقی

روزی خدا به سینه ی من پا گذاشته

(تنها گذاشته)

روزی خدا به سینه ی من پا گذاشته
مهر تو را درون دلم جا گذاشته !

تا من برای یافتن ات دربدر شوم
دیوار را کشیده و در را گذاشته !

بی شبهه آفریده تو را از ژن شراب
آنکس که در خمار تو ما را گذاشته !

با زر کشیده خط لبت را و ناگزیر
در موزه اش برای تماشا گذاشته !

چون آسمان حسود شده از دل زمین
چشم تو را گرفته و دریا گذاشته !

تا تو جهان بگیری بر روی روی تو
سرمایه ای به وسعت دنیا گذاشته !

هم قند در قبال سمرقند داده و
هم خال در ازای بخارا گذاشته

تحریم کرده نعمت می را برای ما
در سفره ی لبان تو اما گذاشته

او خاک را به پای تو پایین کشیده و
خورشید را به دست تو بالا گذاشته !

با فاصله کشیده اگر مهر و ماه را
ما بین شان برای شما جا گذاشته !

روزی که یاد داده به تو ناز و غمزه را
انگشت روی ضعف دل ما گذاشته !

چشمت چنان فریفت ندانستم از سرم
برداشته کلاه مرا یا گذاشته !

من از خدا چگونه بپرسم که پس چرا
جفت مرا کشیده و تنها گذاشته !

غلامرضا طریقی

ای بازی زیبای لبت بسته زبان را

 (فن بیان)

ای بازی زیبای لبت بسته زبان را
زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را

ای آمدنت مبدأ تاریخ تغزُل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را

نقل است که در روز ازل مجمع لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را !

عشق تو چه دردی ست که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته حتی سرطان را

کافی ست به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را

روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را

خورشید هم از چشم سیاه تو می افتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را

یک عمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنان که به دستت نسپردند عنان را

بر عکس تو می‌گریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حداقل نقش جهان را !

"غلامرضا طریقی"

چشم زیتون سبز در کاسه، سینه‌ها سیب سرخ در سینی

(چشم زیتون)

چشم زیتون سبز در کاسه، سینه‌ها سیب سرخ در سینی
لب میان سفیدی صورت، چون تمشکی نهاده بر چینی

سرخ یا سبز؟ سبز یا قرمز؟ ترش یا تلخ؟ تلخ یا شیرین؟
تو خودت جای من اگر باشی ابتدا از کدام می‌چینی؟

با نگاهی، تبسمی، حرفی، در بیاور مرا از این تردید
ای نگاهت محصّل شیطان، اخم‌هایت معلم دینی

هر لبت یک کبوتر سرخ است، روی سیمی سفید، با این وصف
خنده یعنی صعود بالایی، همزمان با سقوط پایینی

می‌شوی یک پری دریایی از دل آب اگر که برخیزی
می‌شوی یک صدف پر از گوهر روی شن‌ها اگر که بنشینی

هرچه هستی بمان که من بی تو، هستی بی هویتی هستم
مثل ماهی بدون زیبایی، مثل سنگی بدون سنگینی

غلامرضا طریقی

قسمت این بود که من با تو معاصر باشم

(مسافر باشم)

قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم

حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم

تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم

قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟
یا در این قصه به دنبال مقصر باشم؟

شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اسم خوش شاعر باشم

شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ایمان به تو کافر باشم

دردم این است که باید پس از این قسمت‌ها
سال‌ها منتظر قسمت آخر باشم

"غلامرضا طریقی"

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

(عشق)

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است
که به عشق تو بشر قاری قرآن شده است

مثل من باغچه ی خانه هم از دوری تو
بس‌که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس‌که هر تکه ی آن با هوسی رفت ، دلم
نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو مَنعم می‌کرد
خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او
نرده ی پنجره‌ها میله ی زندان شده است

عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز
چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشق دانشکده‌ ی تجربه ی انسان‌هاست
گرچه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است
روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می‌گذری
بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

"غلامرضا طریقی"

ذکر کمالات تو تذکرة الاولیا ست

(اول یک ماجراست)

ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست
ذکر کمالات تو تذکرة الاولیا ست

مثنوی معنوی‌ست قصه ی ما که در آن
آخر هر ماجرا اول یک ماجراست

در صف قند و شکر زندگی‌ام تلخ شد
قند من افتاده است پس صف بوسه کجاست

بوسه ی گرمی بده تا لبم اذعان کند
بین دو قطب رخت خط لبت استواست

باز هم افتاده در پیچ و خم قامتت
شکر خدا که دلم گمشده در راه راست

ای نه چنین نه چنان در دل من همچنان
عشق زمینی بمان عشق هوایی هواست

غلامرضا طریقی

مشتاق تو هستند هزاران شنونده

(گریه و خنده)

جا می‌خورد از تردی ساق تو پرنده
ايمان منی سست و ظريف و شکننده

هم، چون کف امواج «خزر» چشم گريزی
هم، مثل شکوه «سبلان» خيره کننده

می خواست مرا مرگ دهد آنکه نهاده ست
بر خوان لبان تو، مربای کشنده

چون رشته ابريشم قاليچه شرقی ست
بر پوست شفاف تو رگ های خزنده

غير از تو که يک شاخه گل بين دو سيبی
چشم چه کسی ديده گل ميوه دهنده؟

لب های تو اندوخته آب حيات است
اسراف نکن اين همه در مصرف خنده

ای قصه موعود هزار و يکمين شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده

افسوس که چون اشک توان گذرم نيست
از گونه سرخ تو پل گريه و خنده

"غلامرضا طریقی"

بیوگرافی و اشعار آقای غلامرضا طریقی

https://uploadkon.ir/uploads/233c13_25غلامرضا-طریقی.jpg

(بیوگرافی)

آقای غلامرضا طریقی ـ به سال 1356 شمسی، در زنجان متولد شد. او کار شعر را از سال 1374 با راهنمایی‌های «حسین منزوی » آغاز کرد. طریقی دارای نشان درجه‌ی یک هنری است. و تاکنون آثارش در جشنواره‌های متعدد کشوری از جمله «کتاب سال شعر جوان»، «گام اول» و… به عنوان آثار برگزیده انتخاب شده‌اند.

طریقی عضو هیٱت علمی، دبیر و داور جشنواره‌های ملی مختلف در حوزه‌ی شعر بوده و کارگاه‌های ادبی متعددی را نیز مدیریت کرده است. در کارنامه‌ی ادبی او ۱۳ کتاب منتشر شده در حوزه‌های شعر، ناداستان و روایت، ترجمه و پژوهش وجود دارد. او همچنین به عنوان ترانه‌سرا با هنرمندانی چون علیرضا قربانی، همایون شجریان، محمد معتمدی، حسام‌الدین سراج، لوریس چکناواریان، پرواز همای، آرمان گرشاسبی و… همکاری کرده است.

از جمله مجموعه اشعار منتشر شده طریقی می‌توان به این عناوین اشاره کرد: «شلتاق» در نشر چشمه، «جهان غزلی عاشقانه است»، «با یاد شانه‌های تو»، «ایمان بیاورید به تمدید فصل سرد» و «باران اگر ببارد» جملگی با نشر نیماژ، «هر لبت یک کبوتر سرخ است» در انتشارات سوره مهر، «گزینه غزل» و «به جهنم» در فصل پنجم و «آنقدر پرم از تو که کم مانده ببارم»‌ در نشر نیل.

همچنین «رنجین کمان» در نشر جام جم، «ماضی قریب» در نشر مهرستان، «اما تو را ای عاشق انسان کسی نشناخت؛ شعر حسین منزوی» در نشر نیماژ و ترجمه کتاب «آکواریوم» در نشر نیماژ نیز به قلم طریقی منتشر شده‌اند.

از جمله سوابق شغلی غلامرضا طریقی نیز می‌توان به این موارد اشاره کرد: «مشاور مدیر عامل و مدیر امور فرهنگی خانه کتاب و ادبیات ایران»، «مدیر دفتر گسترش شعر و ادبیات داستانی خانه کتاب و ادبیات ایران»، «مدیر واحد شعر بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان»، «سردبیر پایگاه نقد شعر» و «دبیر مجمع انجمن‌های ادبی کشور».

مجموعه‌های اشعار چاپ شده او «جهان غزلی عاشقانه است»، «هر لبت یک کبوتر سرخ است»،

«آکواریوم»، «باران اگر ببارد»، «به جهنم»، «ایمان بیاورید به تمدید فصل سرد»، «آنقدر پرم از تو که کم مانده ببارم»، «با یاد شانه‌های تو» و «سفید تو، سیاه من» هستند.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(خون مقطر)

اشکی که روی گونه‌ی ما خط کشیده است
خون مقطری‌‌ست که رنگش پریده است

هر اشک ما چکیده‌ی صدها شکایت است
امشب ببین چقدر شکایت چکیده است

قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن
روح رحیم حضرت عشق آرمیده است

مقرون به صرفه نیست که عاشق شویم چون
دوران اوج عشق، به پایان رسیده است

اینجا مشخص است که گنجشک چند بار
از لانه‌اش بدون مجوّز پریده است

حتی مشخص است کجا و چگونه شمع
پروانه را شبانه به آتش کشیده است

در شهر ما بهارِ پر از گل رباعی است
پاییز مثنوی‌‌ست، زمستان قصیده است

من شاعر قصیده‌ام اما دو خط کج
با پنبه‌ای سرِ سخن‌ام را بریده است

طبق مقررات غزل گفته‌ام ولی
حرفی غریبه بین حروفم خزیده است

شاعر پس از تحمل تبعید در وطن
بنیانگذار دولتِ قدرت ندیده است .

"غلامرضا طریقی"