تا از صفت وجود، فانی نشوی

(رباعی)

تا از صفت وجود، فانی نشوی

باقی به جمال جاودانی نشوی

در دفع دویی کوش که در طور وفا

محجوب جواب لن ترانی نشوی . ۱

«بابافغانی شیرازی»

۱. محجوب: شرمنده

گر با توام از تو جان دهم آدم را

(رباعی)

گر با توام از تو جان دهم آدم را

از نور تو ، روشنی دَهَم عالم را

چون بی تو شوم قوّت آنم نبوَد

کز سینه به کام دل، برآرم دم را .

«باباافضل کاشانی»

ساقی چه بوَد باده و زین آب چه خیزد

(قطره‌ی خوناب)

ساقی چه بوَد باده و زین آب چه خیزد
من تشنه‌ی عشقم ز می ناب چه خیزد

گل، دیده نیفروزد و ، مه دل نرباید
مقصود تویی از گل و مهتاب چه خیزد

خنجر مکش از دور که من صید هلاکم
نزدیکتر از این غضب و تاب چه خیزد

در هم مکش ابرو ز تمنای دل من
جز حاجت درویش، ز محراب چه خیزد

چون تیر تو خوردیم چرا تیغ کشد غیر
تسلیم چو شد صید ز قصاب چه خیزد

در خواب شد آن شوخ به شکلی که مرا کشت
تا باز چه بنماید و، زین خواب چه خیزد

اشک تو نیارَد گل مقصود (فغانی)!
پیداست کزین قطره‌ی خوناب چه خیزد.

«بابافغانی شیرازی»

در دل نشانم هر نفس، خار تو، در گلزارها

(اهل جنون)

در دل نشانم هر نفس، خار تو، در گلزارها
شاید که روزی بردَمد شاخ گلی زین خارها

شد خشت کویت لاله‌گون، گل‌ها دمید از خاک و خون
سرها زده اهل جنون، هر گوشه بر دیوارها

افکنده چنگ از ضعف تن، شوری عجب در انجمن
گویا شرار آه من، پیچیده شد بر تارها

ای از تو خوبان تنگدل، گل‌ها ز رویت منفعل
بیرون ز نقش آب و گل، حسن تو را بازارها

کار بتان عشوه‌گر ، بازی نماید سر به سر
آنجا که بر اهل نظر، حسنت نماید کارها

زآن‌روی چون برگ سمن، گل‌های نو در انجمن
آب لطافت در سخن، با آتش رخسارها

چون از بیاض سیم‌گون نقش خطت آید برون
سازند تعویذ جنون ، صورتگران طومارها

از لعلت ای کان نمک! عیسی‌دمان را یک به یک
پیوسته تسبیح ملک ، در حلقه‌ی زنارها

شمعی تو در هر محفلی، ناری تو در هر منزلی
یک‌بار سوزد هر دلی، مسکین فغانی بارها

سوزد (فغانی) هر نفس از شعله‌ی داغ هوس
نالان چو بلبل در قفس، دارد ز گل آزارها .

«بابافغانی شیرازی»

درین چمن چه گلی باز شد به منزل ما

(ترانه‌ی طرب)

درین چمن چه گلی باز شد به منزل ما
کز آن به باد فنا رفت غنچه‌ی دل ما

ندیده روشنی دیده‌ی امید هنوز
فلک نشاند به یک دم چراغ محفل ما

دگر برای چه نخل امید بنشانیم
چو گل نکرد نهالی که بود حاصل ما

به خون ز لاله‌رخان پنجه‌ی که برتابیم؟
که در میانه عیان نیست دستِ قاتل ما

قیامت است ملاقات یار غایب خویش
فغان که تا به قیامت بماند مشکل ما

چنان مَهی که مقابل به چشم روشن بود
ببین که چون فلکش بُرد از مقابل ما

بلند ساز (فغانی) سرود نوحه که رفت
ترانه‌ی طرب و ، بی‌غمی ز منزل ما

«بابافغانی شیرازی»

شب‌ها چراغ خلوت تنهای کیستی؟

(ای لاله‌ی غریب!)

بس تازه و تری، چمن آرای کیستی؟
نخل امید و ، شاخ تمنّای کیستی؟

روز آفتاب روزن و بام که می‌شوی؟
شب‌ها چراغ خلوت تنهای کیستی؟

رنگت چو بوی دلکش و بویت چو روی خوش
حوری سرشت من! گل رعنای کیستی؟

گل این وفا ندارد و گلزار، این صفا
ای لاله‌ی غریب! ز صحرای کیستی؟

حالی ز غنچه‌ی دل ما باز کن گره...
در انتظار وعده‌ی فردای کیستی؟

چون من به بند عشق تو صد ماهرو اسیر
تو زلف تاب داده به سودای کیستی؟

بزمی پُر از پَری‌است (فغانی) تو در میان
دیوانه‌ی کدامی و ، شیدای کیستی؟

«بابا فغانی شیرازی»

ای از نظاره‌ی تو خجل ، آفتاب صبح

(می صبوح)

ای از نظاره‌ی تو خجل ، آفتاب صبح
لعلت به خنده‌ی نمکین برده آب صبح

تابان ز جیب پیرهنت سینه‌ی چو سیم
چون روشنی روز، سفید از نقاب صبح

ما را چو شمع ، با تو نشانند رو به رو
سوز و گداز نیم‌شب و اضطراب صبح

دل را فراغ می‌دهد و دیده را فروغ
دیدار آفتاب‌وَشان و شراب صبح

دیوانه‌ی جمال تو از مستی خیال
ذوق میِ شبانه ندانست و خواب صبح

خون شد دلم ز سیر مَه و مِهر، چون شفق
از دیر ماندن شب تار و شتاب صبح

بِستان می صبوح (فغانی) به فال سعد
آن دم که آفتاب گشاید نقاب صبح .

«بابا فغانی شیرازی»

بیوگرافی و اشعار بابا فغانی شیرازی

https://uploadkon.ir/uploads/26c102_25بابا-فغانی-شیرازی.png

(بیوگرافی)

«بابا فغانی شیرازی» شاعر نامدار ایرانی شیعه در قرن نهم هجری ـ و متخلص به (فغانی) است. بابافغانی در اقسام مختلف شعر به ویژه غزل‌ استاد بوده و اشعاری سروده، و نزدیک به 600 غزل در دیوان او ثبت است.

بابا فغانی در اواسط عمر از موطن خود شیراز به هرات رفت. هرات در آن روزگار بزرگترین مرکز شعر و ادب فارسی بود و کسانی چون عبدالرحمن جامی، اهلی تُرشیزی، هاتفی، بنائی، هلالی و بسیاری دیگر از ادبا و شعرای آن زمان در دربار سلطان حسین میرزا بایقرا و در اطراف وزیر علم دوست و هنر پرورش، امیرعلی شیر نوائی گرد آمده بودند. ولی فغانی در هرات اقبالی نیافت و شاعران خراسان شعر او را نپسندیدند‌ سدس فغانی از هرات به آذربایجان سفر کرد و در تبریز به خدمت سلطان یعقوب آق قوینلو (حک: ۸۸۳ـ۸۹۶) پسر اوزون حسن که مردی ادب پرور بود، درآمد و مورد محبت و التفات او قرار گرفت و به «بابای شعرا» ملقب شد.

در دوران حیاتِ سلطان یعقوب، فغانی همواره با او بود و در سفرها و لشکرکشی ها همراهیش می کرد. گفته اند که در یکی از جنگها دیوان اشعار بابافغانی به غارت رفت و ناچار به برادر خود که در شیراز بود نامه نوشت و از او خواست که هر چه از اشعارش که در آنجا بدست می آید گردآورد و به تبریز بفرستد. ولی به گفته تقی الدین اوحدی در عرفات العاشقین، دیوانی که امروز در دست است بعد از مرگ او فراهم آمده و معلوم نیست که اشعاری که او خود گردآورده بوده چه شده است.

پس از مرگ سلطان یعقوب در ۸۹۶ ق، اوضاع آذربایجان آشفته شد و شاعران و هنرورانی که در دربار او گردآمده بودند، پراکنده شدند. بابافغانی مسلماً تا دوران حکومت رستم بیگ (پسر مقصودبیگ و نواده اوزون حسن) در تبریز بوده، زیرا جلوس او را (۸۹۷ ق) تهنیت گفته، ولی ظاهراً پس از این دوران به زادگاه خود بازگشته است. اگر آمدن او به تبریز بعد از جلوس سلطان یعقوب در ۸۸۳ ق. و بازگشتش از تبریز بعد از مرگ رستم بیگ در ۹۰۲ ق. بوده باشد، مدت اقامتش در آذربایجان بیش از هفده سال بوده است.

بابافغانی در اقسام مختلف شعر از قصیده و غزل و رباعی و ترکیب بند و ترجیع بند و مستزاد استاد بوده و در این انواع اشعاری سروده است، ولی کار اصلی او غزل‌سرایی بوده و نزدیک به ششصد غزل در دیوان او ثبت است. قصایدی در مدح سلاطین آق قوینلو و مرثیه‌ای در ده بند در مرگ سلطان یعقوب سروده و اشعاری در ستایش رسول اکرم (ص) و مناقب امام علی و امام رضا (ع) گفته که نمونه هایی از آن در «مجالس المؤمنین» قاضی نوراللّه شوشتری آمده است.

در قصیده سرایی بیان او ساده و روان است و از تکلف و تصنعی که معمولاً در کلام قصیده سرایان دیده می‌شود خالی است و در مدیحه‌گویی از مبالغه اجتناب دارد. او در غزل شیوه‌ای خاص دارد که از مختصات آن یکی همان سادگی و روانی کلام است و دیگر آوردن تعبیرات و مضامین بدیع و تشبیهات و استعارات نو و سوم، بیان احوال عاطفی و احساسات عاشقانه محض، بی آنکه رنگ و حالت صوفیانه بر سخن و اندیشه او غالب باشد.

شیوه‌ی غزل‌سرایی فغانی با شیوه های رایج و مأنوس آن زمان تفاوت داشت. واله داغستانی در ریاض الشعرا می‌گوید که «بابای مغفور مجتهد فن تازه‌ای است که پیش از وی احدی به آن روش شعر نگفته» و به گفته‌ی تقی الدین کاشی در خلاصة الاشعار «اهل خراسان در زمان وی اشعارش را نپسندیده‌اند و منکر آن طرز بوده‌اند، زیرا سخنانش منافی طرز ایشان است؛ لیکن همین شیوه در دوره‌های بعد رواج یافت و در کلام شاعرانی چون وحشی و نظیری و عرفی و ضمیری و حتی صائب مؤثر افتاد. صائب خود از ستایشگران شعر بابا فغانی است و تتبع دیوان او و اقتدا به سخن او را واجب می‌شمارد.

بابا فغانی شیرازی از آخرین شاعران «سبک عراقی» در سدهٔ نهم هجری بود و برخی او را از پیشگامان «سبک هندی» و به ویژه «سبک وقوع» در شعر فارسی می‌دانند. نخستین جلوه‌های مکتب وقوع و نیز شیوه‌ای که بعداً به سبک هندی معروف شد، در اشعار فغانی به روشنی مشهود است ولی در شعر او مضمون سازی و خیال آفرینی و آوردن تشبیهات و تعبیرات نو با اعتدال و تناسب همراه است و افراط و مبالغه‌ای که از این لحاظ در آثار شاعران سبک هندی دیده می‌شود، در سروده های او نیست.‌

‌آثار :

دیوان بابافغانی دوبار به طبع رسیده است؛ بار اول در لاهور و بار دوم در تهران، چاپ احمد سهیلی خوانساری ۱۳۱۶ ش. که پس از آن هم چندین بار با اضافاتی چاپ شده است. گزیده ای از اشعار او به قلم حسین آزاد به زبان فرانسه ترجمه و در ۱۹۰۳ م. در پاریس منتشر شده است.‌

بابافغانی در اواخر عمر به مشهد رضوی رفت و در آنجا ظاهراً مفلوج شد و سرانجام در سال 925 هجری در شصت و چند سالگی در مشهد درگذشت و پیکرش در قدمگاه‌ به خاک سپرده شده است.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(غزل)

ای از لب تو خطبه ، کلام قدیم را
باعث، رسوم شرع تو امّید و بیم را

اول عظیم داشته شأن تورا خدای
وآنگاه برفراشته عرش عظیم را

چرخ اثیر تا شرف از گوهرت نیافت
درهم نریخت این همه درّ یتیم را

بر شاهراه عقل نهادی چراغ شرع
تا خلق ، پی بَرند ره مستقیم را

قول تو هر کجا که دلیل آورَد فقیه
دیگر مجال بحث نماند حکیم را

دارد چنان دمی که به معجز فرو برد
شمشیر خطبه‌ی تو عصای کلیم را

روی تو در سلامت خلق است وین سخن
روشن بود چون آینه طبع سلیم را

آن دم که فخر داشت بدان سال‌ها مسیح
در گلشن تو گشت کرامت نسیم را

بر حرف زلف و خال، (فغانی) قلم کشید
وز دفتر تو خواند : «الف ـ لام ـ میم» را

«بابا فغانی شیرازی»