تضمین غزلِ وحدت کرمانشاهی ـ (شمس قمی)
(رمز مقامات)
اشک انابت چو شست ، لوح مکافات را
دست رضايت نوشت سرخط حاجات را
عقل برون شد چو ديد ، رمز مقامات را
(آتش عشقم بسوخت خرقهٔ طاعات را
سيل جنون در ربود رَختِ عبادات را)
عشق، شراری بوَد در دل عاشق نهان
كز رخ عاشق شود نور منيرش عيان
از خرد و علم و دين عشق ندارد نشان
(مسألهٔ عشق نيست درخور شرح و بيان
بهْ، كه به يک سو نهند لفظ و عبارات را)
هر كه پی قيل و قال جانب مردم شتافت
فيض جماعت نبرد، نور تجرّد نيافت
جلوه ی جانان نديد حال تهجّد نيافت
(دامن خلوت ز دست كِی دهد آنكو كه يافت
در دل شب های تار ، ذوق مناجات را)
پير مغانم ز مهر ، وعدهٔ جامی دهد
ساقی عشقت مرا جام مدامی دهد
پيک وصالش سپس مژدهٔ كامی دهد
(هر نفسم چنگ و نی از تو پيامی دهد
پی نبرد هر كسی ، رمز اشارات را)
جرعهكش عشق را نيست خماری به سر
كز می وصل حبيب، مست و خرابم دگر
كعبه و ميخانه ام هست يكی در نظر
(جای دهيد امشبم مسجديان تا سحر
مستم و گم كردهام ، راه خرابات را)
در شب زلفش دلم ، كرده به معراج، سير
جانب عرش رخش مرغ صفت كرده طير
تا كه كنم ترک و درک، مرحلهٔ شرّ و خير
(دوش، تفرجكنان خوش ز حرم تا به دير
رفتم و كردم تمام ، سير مقامات را)
ما به هوای حبيب ، ترک هوا كردهايم
هستی خود در رهش پاک فنا كردهايم
از لب جانپرورش ، كسب بقا كردهايم
(غير خيالات نيست عالم و ما كردهايم
از دم پير مغان ، رفع خيالات را)
در نظر اهل حال، كفر بود قال و قيل
حاجت مشاطه نيست چهره اگر شد جميل
رهرو ِ آگاه را ، نيست نياز دليل
(خاک نشينان عشق بی مدد جبرئيل
هر نفسی میكنند سير ، سماوات را)
معركهٔ عشق نيست صحنهٔ جنگ و گريز
گه به صلاح و صفا گه به نبرد و ستيز
يوسف بازار حسن، خواهد و اهل تميز
(در سر بازار عشق كس نخرد ای عزيز
از تو به يکجو هزار كشف و كرامات را)
جام مراد مرا ، ساقی غفلت شكست
ورنه می عشق دوست تا ابدم داشت مست
فرصت (شمس قمی) صرف جماعت شده ست
(وحدت) ازين پس مده دامن خلوت ز دست
صرفِ خرابات كن ، جمله ی اوقات را)
شادروان سيد عليرضا شمس قمی