دوشینه، سخن از خَم آن زلف دوتا رفت

(زلف دوتا)

دوشینه، سخن از خَم آن زلف دوتا رفت
دل بسته‌ر او گشت و روان از بر ما رفت

گویند جدایی نبوَد سخت، ولیکن
بر ما ز فراق تو چه گویم که چه‌ها رفت؟

طوفان تنوری که از او مانده اثرها
آن خونِ دلی بود که از دیده‌ی ما رفت

از آمدن و رفتن دلبر عجبی نیست
از راه وفا آمد و ، از راه جفا رفت

بودش لب لعل تو تمناگه رفتن
چونان که سکندر ز پی آب بقا رفت

تا لب بنهد بر لب بلقیس، سلیمان
هدهد چو صبا بی‌خبر از او به سبا رفت

زاهد سوی میخانه شو و صومعه بگذار
تا خلق نگویند که از روی ریا رفت

می خوردن ما روز ازل خود بنوشتند
هان! بر قلم صنع مپندار خطا رفت

مجنون صفت ار شد به سر کوی خرابات
(وحدت) به گمانم که هم از راه دعا رفت.

«وحدت کرمانشاهی»

تا سر زلف پریشان تو چین در چین است

(رند حقیقت بین)

تا سر زلف پریشان تو چین در چین است
زیر هر چینی از آن جای دلِ غمگین است

بی مَه روی بتان شب همه شب تا به سحر
دامن و دیده‌ام از اشک، پُر از پروین است

مکن از عشق بتان منع مرا ای ناصح!
که مرا عشق بتان رسم و ره دیرین است

شیوه‌ی کوهکنی شیوه‌ی فرهاد بوَد
صفت حسن‌فروشی صفت شیرین است

باغ حسن تو چه باغی‌است که پیوسته در او
سنبل و نرگس و ریحان و گل و نسرین است

عاشق ار خواب سلامت نکند نیست عجب
عشق را درد بود بستر و، غم بالین است

(وحدت) از صومعه گر رخت به میخانه کشید
عارف حق‌نگر و، رند حقیقت‌بین است .

"وحدت کرمانشاهی"

شکست گر دلت از کس مرنج ای عاقل

(کمال و فضل)

شکست گر دلت از کس مرنج ای عاقل
از آنکه خانه‌ی حق می‌شود شکست چو دل

همیشه لازمه‌ی زندگی‌ست کوشش و کار
به دهر بهره ز هستی نمی‌برد کاهل

کمال و فضل ز علم است و معرفت ای دوست
کسی کمال و فضیلت نخواهد از جاهل

درخت خشک ز سعی و عمل ثمر ندهد
مکن تلاش و حذر کن ز سعی بی‌حاصل

شود همیشه چو مرآت مقتبس از شمس
اگر غبار کدورت ز دل شود زایل

اگر به قدرت خود پی بَرد دمی انسان
زند چو بحر خروشنده موج بر ساحل

شوی مقرّب درگاه کبریا (وحدت)
اگر که پاک شود لوحه دلت از غل

"وحدت کرمانشاهی"

یأس را هرگز مباد ای دوست در دل ره دهی

(ناامیدی)

یأس را هرگز مباد ای دوست در دل ره دهی
زآن که در این راه می‌افتی به چاه گمرهی

ناامیدی می‌کند محرومش از الطاف حق
گر کسی را نیست از الطاف یزدان آگهی

از عدم یک گام نبوَد بیش تا ملک قدم
همچنین یک گام باشد از گدایی تا شهی

گشته زندانی مخوف از بهر دانایان محیط
فتنه‌ها از ابلهان خیزد امان از ابلهی

مقصد از خلق بشر عرفان حق بود از ازل
ساغر (وحدت) مباد از باده‌ی عرفان تهی

"وحدت کرمانشاهی"

عشق به یک سو فکند پرده چو از روی ذات

(معتکف سومنات)

عشق به یک سو فکند پرده چو از روی ذات
شد ز میان غیر ذات جمله فعل و صفات

هر من و مایی که هست می‌رود اندر میان
چون که به آخر رسید سلسله ی ممکنات

دست ز هستی بشوی تا شودت روی دوست
جلوه‌گر از شش جهت گرچه ندارد جهات

همرهی خضر کن ، در ظلمات فنا
ور نه به خود کی رسی بر سر آب حیات

هر که به لعل لبش خضر صفت پی برد
یافت حیات ابد رست ز رنج ممات

سر به ارادت بنه در قدم رهروی
کز سخن دلکشش حل شودت مشکلات

بعد چهل سال زهد (وحدت) پرهیزکار
ترک حرم کرد و گشت معتکف سومنات

"وحدت کرمانشاهی"

اشک انابت چو شست ، لوح مکافات را

تضمین غزلِ وحدت کرمانشاهی ـ (شمس قمی)

(رمز مقامات)

اشک انابت چو شست ، لوح مکافات را
دست رضايت نوشت سرخط حاجات را
عقل برون شد چو ديد ، رمز مقامات را

(آتش عشقم بسوخت خرقهٔ طاعات را
سيل جنون در ربود رَختِ عبادات را)‌

‌عشق، شراری بوَد در دل عاشق نهان
كز رخ عاشق شود نور منيرش عيان
از خرد و علم و دين عشق ندارد نشان

(مسألهٔ عشق نيست درخور شرح و بيان
بهْ، كه به يک سو نهند لفظ و عبارات را)‌

‌هر كه پی قيل و قال جانب مردم شتافت
فيض جماعت نبرد، نور تجرّد نيافت
جلوه ی جانان نديد حال تهجّد نيافت

(دامن خلوت ز دست كِی دهد آنكو كه يافت
در دل شب های تار ، ذوق مناجات را)‌

‌پير مغانم ز مهر ، وعدهٔ جامی دهد
ساقی عشقت مرا جام مدامی دهد
پيک وصالش سپس مژدهٔ كامی دهد

(هر نفسم چنگ و نی از تو پيامی دهد
پی نبرد هر كسی ، رمز اشارات را)‌

‌جرعه‌كش عشق را نيست خماری به سر
كز می وصل حبيب، مست و خرابم دگر
كعبه و ميخانه ام هست يكی در نظر

(جای دهيد امشبم مسجديان تا سحر
مستم و گم كرده‌ام ، راه خرابات را)‌

‌در شب زلفش دلم ، كرده به معراج، سير
جانب عرش رخش مرغ صفت كرده طير
تا كه كنم ترک و درک، مرحلهٔ شرّ و خير

(دوش، تفرج‌كنان خوش ز حرم تا به دير
رفتم و كردم تمام ، سير مقامات را)‌

‌ما به هوای حبيب ، ترک هوا كرده‌ايم
هستی خود در رهش پاک فنا كرده‌ايم
از لب جانپرورش ، كسب بقا كرده‌ايم

(غير خيالات نيست عالم و ما كرده‌ايم
از دم پير مغان ، رفع خيالات را)‌

‌در نظر اهل حال، كفر بود قال و قيل
حاجت مشاطه نيست چهره اگر شد جميل
رهرو ِ آگاه را ، نيست نياز دليل

(خاک نشينان عشق بی مدد جبرئيل
هر نفسی می‌كنند سير ، سماوات را)‌

‌معركهٔ عشق نيست صحنهٔ جنگ و گريز
گه به صلاح و صفا گه به نبرد و ستيز
يوسف بازار حسن، خواهد و اهل تميز

(در سر بازار عشق كس نخرد ای عزيز
از تو به يک‌جو هزار كشف و كرامات را)‌

‌جام مراد مرا ، ساقی غفلت شكست
ورنه می عشق دوست تا ابدم داشت مست
فرصت (شمس قمی) صرف جماعت شده ست

(وحدت) ازين پس مده دامن خلوت ز دست
صرفِ خرابات كن ، جمله ی اوقات را)

شادروان سيد عليرضا شمس قمی

مستم و گم کرده‌ام ، راه خرابات را

(خرقه ی طامات)

آتش عشقم بسوخت خرقه ی طامات را
سیل جنون در ربود ، رخت عبادات را

مسأله ی عشق نیست درخور شرح و بیان
به که به یک سو نهند ، لفظ و عبارات را

دامن خلوت ز دست کی دهد آنکو که یافت
در دل شب‌های تار ، ذوق مناجات را

هر نفسم چنگ و نی ، از تو پیامی دهد
پی نبرد هر کسی ، رمز اشارات را

جای دهید امشبم مسجدیان تا سحر
مستم و گم کرده‌ام ، راه خرابات را

دوش تفرج‌کنان خوش ز حرم تا به دیر
رفتم و کردم تمام ، سیر مقامات را

غیر خیالات نیست عالم و ما کرده‌ایم
از دم پیر مغان  رفع ، خیالات را

خاک‌نشینان عشق بی مدد جبرئیل
هر نفسی می‌کنند سیر ، سماوات را

بر سر بازار عشق کس نخرد ای عزیز
از تو به یک جو هزار کشف و کرامات را

(وحدت) ازین پس مده دامن رندان ز دست
صرف خرابات کن ، جمله ی اوقات را

وحدت کرمانشاهی

بیوگرافی و اشعار وحدت کرمانشاهی

https://uploadkon.ir/uploads/399b07_24وحدت-کرمانشاهی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان طهماسب‌قلی بن رستم کلهر کرمانشاهی ـ متخلص به (وحدت کرمانشاهی) ـ در سال 1204 شمسی مقارن سلطنت محمدشاه قاجار بدنیا آمد. در زمان زمامداری ناصرالدین شاه به تهران آمد. وحدت، عارف و شاعر عصر قاجاریه بود که از طریقه‌ی حافظ پیروی می‌کرده و این امر در اشعارش مشهود است. دیوان اشعاری از وی به‌جا مانده و چاپ شده است.

وی فرزند رستم خان از خوانین ایل کلهر بود. وی علوم زمان خود مانند نحو، صرف، بیان، معانی، منطق و کلام و … را در مسجد حاج شهباز خان کرمانشاه آموخت. اما پس مدتی از شریعت فاصله گرفته و قدم در مسیر عرفان گذاشت. از این زمان نام وحدت را به عنوان نام طریقتی و تخلص خود در شعر برگزید. وی در کرمانشاه از مریدان آقا میرزا حسن از مشایخ سلسله‌ی نعمت‌اللهی بود. با مرگ وی، وحدت سپس سفری زیارتی به عراق (عثمانی سابق) کرد و در آنجا مدتی در کربلا به عبادت و سلوک پرداخت.

در بازگشت ابتدا به همدان رفت و در آنجا از ملا ولی‌الله مازندرانی دستور سلوک گرفت. سپس به تهران آمد و در مسجد آقامحمود کرمانشاهی در تهران به تحصیل و سپس تدریس پرداخت و 30 سال در آنجا ساکن شد.

وحدت کرمانشاهی سرانجام پس از 30 سال سکونت در تهران در سال 1262 شمسی در تهران درگذشت و در گورستان ابن‌بابویه به خاک سپرده‌ شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(نغمه ی توحید)

دل بی تو تمنا نکند ، کوی منا را
زیرا که صفایی نبوَد بی تو صفا را

چون حسن و جمال تو بوَد موهبت از حق
دیدار تو توجیه کند روز لقا را

روشن شود از پرتو انوار حقیقت
از لوح دل ار پاک کنی رنگ ریا را

البته دمی منحرف از قبله نگردد
هر سوی بگردانی اگر قبله‌نما را

شک نیست که باشد اگرت دیدهٔ حق‌بین
هرجا نگری می‌نگری وجه خدا را

در عاشقی و مهر و وفا بایدت ای‌دوست!
آموخت ز جان‌باختگان رسم وفا را

از نای تو بر گوش رسد نغمه ی توحید
چون (وحدت) اگر ساز کنی شور و نوا را

"وحدت کرمانشاهی"