(ای رسول اکرم آواز من!)
ای ز چشمت خانهٔ حیرت خراب
ای نگاهت موج در موج شراب
ای همه آیینه ها حیران تو
مسقط الراس عطش چشمان تو
هر نفس، چشم تو در افسانهای ست
هر نگاهت صحن حیرتخانهای ست
سرمه میریزی که دلها خون شوند
در پی ات آیینه ها افسون شوند
ما به صحرا گرم داغت میرویم
لاله آسا ، با چراغت میرویم
ما ز داغ تو دلی دم کرده ایم
وز غمت زخمی فراهم کرده ایم
رفتی و آیینه تنها مانده است
وز تو تنها صورتی جا مانده است
آه ازین آیینه های بی تو کور
وای ازین تصویرهای از تو دور
بیتو تب بر شاخه تابم میدهد
تشنگی از کوزه آبم میدهد
ای مریدان! این گل گیسوی کیست
من سرم بر حسرت زانوی کیست
حلقه ی آیینه افشانیست این
داغ دیدارم، چه حیرانیست این
بی تو من آیینه را گم میکنم
بی تو با حیرت تکلم میکنم
ای پر از الفاظ تو ! معنای من
بی تو میلنگد تکلم، وای من
ای تکلم ! شعلهٔ طورت کجاست ؟
ای تجلی! برق تنبورت کجاست ؟
بی تجلی شاخه ها را نور نیست
شیشه در اندیشه ی انگور نیست
بی تجلی آسمان بی حاصل است
بی تجلی آفرینش باطل است
ای گل باغ تجلی دامنت
یوسف تمثیل ما پیراهنت
ای ز باران تجلی، گشته تر
در همه آیننه ها صاحبنظر
ای ز چشمت چشمهٔ آیینه رود
حیرت برق تو در چشم وجود
ای رسول اکرم آواز من
منجی شعر ترنم ساز من
ای لبت از ارغوانها تازه تر
دامنت از دشت، پر آوازه تر
ای ز گلزار تکلم آمده
ای بهار بیشه! ای گم آمده
ای تو از دیروزهای دور من
ساکن آبادی تنبور من
ای پر از گنجشک و برگ و باد و بید
ای پر از تصنیف گلهای سپید
ای ز نقش پردهٔ چین آمده
از عدم آیینه آیین آمده
ای سحر از دامن گل بر شده
زیر رگبار تجلی ، تر شده
ای عبارتهای من پیش تو گم
معنی می، در تو و لفظ تو خم
ای به حیرتخانه ها آیینه پوش
سینه ی انگور از داغ تو جوش
تو پر از عطر تغافل آمدی
نیلبک بر دوش از گل آمدی
حیف چون بر خوان تصویر آمدم
لقمه ی لفظی گلوگیر آمدم
یک زبان خواهم به نرمای حریر
تا بگوید وصف باغ شهد و شیر
یک زبان خواهم به لحن نور و رنگ
تا بروبد کوچه ی دلهای تنگ
یک زبان از آیه و از سوره پر
یک زبان از صخره و اسطوره پر
یک زبان با یک بناگوش قشنگ
که ازو غلغل کند تخمیر رنگ
یک زبان از آتش گل مشتعل
یک زبان با نبض بلبل متصل
یک زبان خواهم به اجمال سجود
تا بگوید با تو تفصیل وجود
ای زبان با من مدارا کن دمی
معنی ام را لفظ آرا کن کمی
من غریبم مثل گل در شوره زار
راهی ام مثل شقایق ، از بهار
من ز لفظ اندیشگیها خسته ام
از تکلم پیشگیها خسته ام
این تکلم سد راهم میشود
مانع مدّ نگاهم میشود
ای تکلم دفتر مانی کجاست
بیشه گلهای حیرانی کجاست
ای تکلم باز کن پای مرا
لفظ ، زخمی کرده معنای مرا
"احمد عزیزی کرمانشاهی"