می آیم از رهی که خطرها در او گم است

"ترکیب بند عاشورایی، با کاروان نیزه"

بند اول

می آیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفت منزلی که سفرها در او گم است

ادامه نوشته

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان

(زیبایی راز رمضان)

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان

هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا
هر چه دل بود شکستیم به ساز رمضان

سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان

دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست
دیدم آیینه ام از سوز و گداز رمضان

بیش از این ناز نخواهیم کشید از دنیا
بعد از این دست من و دامن ناز رمضان

نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شود دیده باز رمضان

صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان

شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان

"علیرضا قزوه"

السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما

(ماه مبارک رمضان)

السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما
ما به دنبال تو می‌گردیم و تو دنبال ما

ماهِ پیدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه محو
رؤیت این ماه یعنی نامه‌ی اعمال ما

خاصه این شب‌ها که ابر و باد و باران با من است
خاصه این شب‌ها که تعریفی ندارد حال ما

کاش در تقدیر ما باشد همه شب‌های قدر
کاش حَوِّل حالَنایی‌تر شود احوال ما

ما به استقبال ماه از خویش تا بیرون زدیم
ماه با پای خودش آمد به استقبال ما

گوشه‌ی چشمی به ما بنمای ای ابروهلال
تا همه خورشید گردد روزی امسال ما

"علیرضا قزوه"

نام تو با علی و محمد قرینه است

(ترکیب بند فاطمی)


(کوثر جوشان حق)

شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید

شمسی‌تر از نگاه تو منظومه‌ای نبود
صد کهکشان ز ابر نگاه تو آفرید

آه ای شهیده‌ای که شهادت سپاه توست
جان را خدا شهید سپاه تو آفرید

هرجا که نور بود به گرد تو چرخ زد
ما را چو گَرد بر سر راه تو آفرید

ای پشتوانۀ دو جهان، عشق را خدا
با جلوه و جلالت و جاه تو آفرید

تقوای محض! عصمت خالص! گل خدا!
آخر چگونه شعر کنم قصۀ تو را؟

تو آمدی و زن به جمال خدا رسید
انسانِ دردمند، به درک دعا رسید

تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد
تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید

هاجر هر آنچه هروله کرد از پی تو کرد
آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید

احمد اگر به عرش فرا رفت، با تو رفت
مولا اگر رسید به حق، با شما رسید

داغ پدر، سکوت علی، غربت حسین
شعری شد و به حنجرۀ کربلا رسید

در تلّ زینبیه غروبت طلوع کرد
با داغ تو قیامت زینب فرا رسید

با محتشم به ساحل عمّان رسید اشک
داغ تو بود بار امانت به ما رسید

تسبیح توست رشته ی تعقیب واجبات
قد قامت الصّلاتی و حیّ علی الصّلات..

نام تو با علی و محمد قرینه است
هر جا که عطر نام تو باشد مدینه است

دستاسِ کیست چرخ جهان؟ این غریب کیست؟
این دست‌های کیست که لبریز پینه است؟

آیینه‌ای که عطر بهشت مدینه بود
نامش هنوز شعلۀ سینای سینه است

ای وسعت بهشت، جهان بی‌تو دوزخ است
دنیا چقدر مزرعۀ کفر و کینه است...

دریا علی‌ست، گوهر یکدانه‌اش تویی
در موج حادثات، حسینت سفینه است

با هر حماسه داغ پدر را سرشته‌ای
هجده کتاب، درد علی را نوشته‌ای

زیبایی مدینه به غیر از بتول نیست
بی‌مهر او نماز دو عالم، قبول نیست

می‌پرسم از شما که رسولان غیرتید
زهرا مگر خلاصۀ جان رسول نیست؟

گیرم ولایت علی از یاد برده‌اید
آیا غدیر و دست محمد قبول نیست؟...

مهر علی‌ست روزی هر روز مهر و ماه
وقتی چراغ، فاطمه باشد، افول نیست

جبریل را به مرقد مولای عاشقان
بی‌رخصتش هر آینه، اذن دخول نیست

اللّه‌اکبر از تو که اللّه‌اکبری
ای مادر پدر که پدر را تو مادری

زهراترین شکوفۀ گلخانۀ رسول!
با نام تو مدینه مدینه‌ست، یا بتول

ای مردمی که زائر راز مدینه‌اید
آه ای مجاوران حرم، حجتان قبول!

این‌جا کنار حجرۀ پیغمبر خدا
آیینه‌خانه‌ای‌ست پر از تابش اصول

آیینه‌ای که ماه در آن می‌کشد نفس
آیینه‌ای که مهر در آن می‌کند حلول

در بین ماه‌های خدا چون تو ماه نیست
ای بین فصل‌های خدا بهترین فصول

این‌جا نمازخانۀ مولا و فاطمه‌ست
این‌جاست خانۀ علی و خانۀ رسول

زهرا شدی که نام علی را عَلم کنی
پنهان شدی که هر دو جهان را حرم کنی

یک عمر بود با غم و غربت قرین، علی
آن قصۀ حسین و حسن بود و این علی

وقتی ابوتراب شدی، خاک، پاک شد
تا زد به خاک بندگی او جبین علی...

آیینه‌ای برابر انسان و کائنات
آیین عشق و آینۀ راستین، علی

شمشیر حق که چرخ‌زنان است و خطبه‌خوان
دست خداست بر شده از آستین، علی

زهرا نداشت بعد پدر جز علی کسی
احمد نداشت جز تو کسی همنشین، علی!

اندوه بی‌شمار مرا دیده‌ای، بیا
انسان روزگار مرا هم ببین، علی!

دنیا چقدر تشنۀ نام زلال توست
هر ماه، ماه آینه، هر سال، سال توست

شب‌گریه‌های غربت مادر تمام شد
زینب به گریه گفت که دیگر تمام شد

امشب اذانِ گریه بگوید بگو، بلال
سلمان به آه گفت: ابوذر! تمام شد

طفلانِ تشنه هروله در اشک می‌کنند
ایّامِ تشنه‌کامی مادر تمام شد

آن شب حسن شکست که آرام‌تر! حسین
چشم حسین گفت: برادر! تمام شد

تا صبح با تو اُستن حنّانه ضجه زد
محراب خون گریست که منبر تمام شد

زاینده است چشمۀ زهرایی رسول
باور مکن که سورۀ کوثر تمام شد

باور مکن که فاطمه از دست رفته است
باور مکن حماسۀ حیدر تمام شد

زهرا اگر نبود حدیث کسا نبود
زینب نبود و واقعۀ کربلا نبود

شب آمده‌ست گریه‌کنان بر مزار تو
دریا شکست موج‌زنان در کنار تو

بعد از تو چله‌چله علی خطبه خواند و سوخت
چرخید ذوالفقار علی در مدار تو

زینب کجاست؟ همسفر خطبه‌های خون
دنیا چه کرد بعد تو با یادگار تو؟

باران تیر و نعش غریبانۀ حسن
آن روزگار زینب و این روزگار تو

گل داد روی نیزه، سر تشنۀ حسین
تا شام و کوفه رفت دل داغدار تو

تو سوگوار زینب و زینب غریب شام
تو سوگوار زینب و او سوگوار تو

بعد از تو سهم آینه درد و دریغ شد
دست نوازشی که کشیدند تیغ شد

ای ناخدای کشتی درد! ای خدای درد
تنها تویی که آمده‌ای پا به پای درد

زین پیش درد و داغی اگر بود با تو بود
درد آشنای داغی و داغ آشنای درد

زان شب که غرق خطبۀ چشم تو شد علی
مانند رعد می‌شکند با صدای درد

شعر تو را چگونه بخوانم که نشکنم؟
آخر بگو که قصه کنم از کجای درد؟

ای قطعۀ بهشت، غزل‌گریۀ زمین
با چشم خود، سرود تو را، های‌های درد

مگذار مردگانِ شبِ عافیت شویم
ما را ببر به آینۀ کربلای درد

تو آبروی داغی و تو آبروی اشک
تو ابتدای دردی و تو انتهای درد

یوسف اگر برای پدر درد آفرید
زهرا شکست و درد پدر را به جان خرید

ای سرپناه عارف و عامی نگاه تو
آتش گرفت خیمۀ گردون ز آه تو

آیا چه بود قسمت تو غیر درد و درد؟
آیا چه بود غیر محبت گناه تو؟

ساقی علی‌ست، کوثر جوشان حق تویی
ما تشنه‌ایم تشنۀ لطف نگاه تو

در چشم من تمام زمین، سنگ قبر توست
گردون کجا و مرقد بی‌بارگاه تو

در کربلای چند، شهید غمت شدیم
سربندهای فاطمه بود و سپاه تو

از خانۀ تو می‌گذرد راه مستقیم
راهی نمانده است به حق، غیر راه تو

دنیا اگر غدیر تو را خم نکرده است
روح مدینه ردّ تو را گم نکرده است

"علیرضا قزوه"

اول سلام و بعد سلام و سپس سلام

(سلام)

اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام

باید سلام کرد و جواب سلام شد
بر هر کسی که هست از این هیچ کس سلام

فرقی نمی کند که کجایی ست لهجه ات
اترک سلام ، کرخه سلام و ارس سلام

ظهر بلوچ ، نیمه شب کُرد و ترکمن
صبح خلیج فارس، غروب طبس سلام

بازارگان درد! اگر می روی به هند
از ما به طوطیان رها از قفس سلام

(دیشب به کوی میکده راهم عسس ببست)
گفتم به جام و باده و مست و عسس سلام

معنای عشق غیر سلام و علیک نیست
وقتی سلام رکن نماز است، پس سلام!

قبل از سلام جام  تشهد گرفته ایم
ما کشتگان مسلخ عشقیم، والسلام!

علیرضا قزوه

گیج گیجم، گول گولم، هاج و واجم، هاج و واج

(تا شب زاینده رود)

مثل سلطانی که صبح افتاده است از تخت و تاج
گیج گیجم، گول گولم، هاج و واجم، هاج و واج

پیش از این در عهد دقیانوس عشقی بود و نیست
عاشقی پول سیاهی بود کافتاد از رواج

روزگاری عقل و عشق از ما گرفتی خط و ربط
روزگاری هند و چین می‌داد ایران را خراج

عاشقان پر می‌کشند این روزها در قصر وهم
شاعران افتاده اند این روزها از برج عاج

زندگی این روزها این است : تزویج دو ضد
کافر زاهدصفت ، با شاعر عاشق مزاج

صبح ها در خانه هامان نیست غیر از داد و قال
شام ها در سفره هامان نیست غیر از احتیاج

عارفان یعنی خریداران درد بی دوا
صوفیان یعنی گرفتاران زخم بی علاج

شیخ یعنی آن که در خلوت نپرسد از خدا
خواجه یعنی آن که بازی می‌کند با خشت و خاج

در فتوت نامه تان چیزی نخواندم جز حسد
در سیاست نامه تان حرفی ندیدم غیر باج

بعد از این بر عقل و دینم می‌کشم طرحی دگر
بعد از این بر شعرهایم می‌زنم چوب حراج

غیر شاعر کس به شعر شاعران قیمت نداد
کس امیرالحاج را حرمت نکردی غیر حاج

عصر حجیّت گذشت و دور علیّت رسید
حجّت ما همچنان عشق است روز احتجاج

کاش باران می‌گرفتی در شب ما کاش کاش
کاش نرگس می‌دمیدی در دل ما کاج کاج

باز دیشب اصفهانی در دلم دم می‌گرفت
افتخاری قطعه‌ای می‌خواند از استاد تاج

از غروب دهلی نو می‌روم تا اصفهان
تا شب زاینده رود و سوز آواز سراج

علیرضا قزوه

گاومیشان فرق گاو و خر نمی‌دانند چیست

(بیگانگان با درد و داغ)

گاومیشان فرق گاو و خر نمی‌دانند چیست
غیر خواب و خور بجز بستر نمی‌دانند چیست

داد از این گاوان که خود را هم ز خاطر برده اند
آه از این خرها که حتی خر نمی‌دانند چیست

نیستند اینان به غیر از لوطی و عنتر ولی
فرق بین لوطی و عنتر نمی‌دانند چیست

کرم ابریشم ؟ نه ؟ این‌ها کرم های خاکی اند
آخر این بی دست و پایان پر نمی‌دانند چیست

پوچی محض اند این بیگانگان با درد و داغ
غم نمی فهمنده چشم تر نمی‌دانند چیست

روسیاهان هویٰ در غرب تاریک هوس
عشق را در مشرق خاور نمی‌دانند چیست

آیت خورشید را بگذار هرگز نشنوند
جز نگاه کور و حرف کر نمی‌دانند چیست

می به چشم این جماعت بادهٔ انگوری است
معنی عرفانی ساغر نمی‌دانند چیست

خواستم از آتش محشر به جان هاشان زنم
باز دیدم آتش محشر نمی‌دانند چیست

با علی مردان دنیا دم چو مرحب می‌زنند
شاید اینان ضربت حیدر نمی‌دانند چیست

مهرشان قهر است و آتش دین‌شان کفر است و کین
فرق ابراهیم ، با آذر نمی‌دانند چیست

ترسی از روز قیامت نیست در قاموس شان
بی حسابان دغل ، دفتر نمی‌دانند چیست

خواستم از مهر مادر نقل قولی آورم
دیدم این بی مادران مادر نمی‌دانند چیست

دور از سرچشمه ی کوثر، سیاست پیشگان
ابترند و معنی ابتر نمی‌دانند چیست

این طرف شوریدگان محشر زلفش مدام
شعله می‌نوشند و خاکستر نمی‌دانند چیست

با دل خونین به پابوس نگاهش می‌روند
کشتگان ابرویش خنجر نمی‌دانند چیست

"علیرضا قزوه"

خیالِ از تو گفتن داشتم ، امّا زبان گم شد

میلاد پیامبر اکرم (ص)

و انسان هر چه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد

شب میلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصید
به زیر دست و پای اختران آن شب زمان گم شد

همان شب چنگ زد در چین زلفت، چین و غرناطه
میان مردم چشم تو یک هندوستان گم شد

از آن روزی که جانت را اذان جبرئیل آکند
خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد

تو نوح نوحی اما قصه ات شور دگر دارد
که در طوفان نامت کشتی پیغمبران گم شد

شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسم کرد
شب معراج زیر پای تو صد کهکشان گم شد

ببخش ای محرمان در نقطه ی خال لبت حیران
خیالِ از تو گفتن داشتم ، امّا زبان گم شد...

"علیرضا قزوه"

حیف است در محاق شود ماه زلف تو

(زلف تو)

لبریز کرده آینه را ، آه زلف تو
حیف است در محاق شود ماه زلف تو

شب با هلال ماه صفر هم سفر شدم
با زائران کعبه به همراه زلف تو

هر ره که میرویم طواف تو می‌کنیم
در امتداد سیر الی الله زلف تو

ای زلف تو مقرّب درگاه ذوالجلال
کی می‌شوم مقرّب درگاه زلف تو؟

از مسجدالحرام به بتخانه میروم
در حلقه ی جماعت گمراه زلف تو

"علیرضا قزوه"

عدالت می‌نویسند ،از تخلف میخورند

(میخورند)

کهنه صرافان دنیا از تصرف میخورند
از عدالت می‌نویسند ،از تخلف میخورند

می‌نویسم دوستان! معیار خوبی مرده است
دوستان خوب من تنها تاسف میخورند!

این‌که طبع شاعران خشکیده باشد عیب کیست؟
ناقدان از سفره ی چرب تعارف میخورند

عاشقان هم گاه گاهی ناز عرفان می‌کشند
عارفان هم دزدکی ، نان تصوف میخورند

یوسف من! قحطی عشق است، اینان را بهل!
کلفت دین اند و دنیا ، از تکلف میخورند

آخر این قصه را من جور دیگر دیده‌ام
گرگ‌ها را هم برادرهای یوسف میخورند

علیرضا قزوه