دلم از وحشت تنهایی شب‌ها خون است

(تنهایی)

دلم از وحشت تنهایی شب‌ها خون است
غمم از حسرتِ آن چهره‌ی روزافزون است

با تو شادم اگرم جای به دوزخ بدهند
بی‌تو در خُلد برین خاطر من محزون است

دل مجروح من از قطره‌ی خون بیش نبود
پس چرا دامنم از خون جگر جیحون است

بعد ازین‌ام سر و کاری نبوَد هیچ به عقل
عاقل آن است که از عشق رخش مجنون است

مدتی رفت که از هجر تو بیمارم و تو
می‌نپرسی ز منِ خسته که حالت چون است

تو پریشان مگر آن زلف مسلسل کردی
که پریشانیِ آشفته‌دلان افزون است

به تماشای گلستان و گلم نیست نیاز
که کنار و بَرم از لخت جگر گلگون است

به درآی از دوجهان و، به فَراغت بنشین
عالم عشق ازین هر دوجهان بیرون است

نیست نسبت، قد موزون تو را هیچ به سرو
سرو، موزون بوَد اما نه چنان موزون است

دل (الهامی) اگر گشته پریشان نه شگفت
همه دانند دل غمزده، دیگرگون است .

«الهامی کرمانشاهی»

هرجای که رفتیم و به هر سو که دویدیم

(سرمنزل مقصود)

هرجای که رفتیم و به هر سو که دویدیم
غیر از تو در آیینه‌ی آفاق ندیدیم

بس بادیه گشتیم و بدیدیم در آخر
تو همره ما بودی و بیهوده دویدیم

بیهوده نگشتی تو اسیر نگه ما
دام از مژه‌ی چشم به راه تو تنیدیم

بوی دل پُرخون به مشام آمدی از وی
در باغ جهان هر گل نورسته که چیدیم

دل خون شد و از دیده برون رفت و جگر سوخت
تا قطره‌ای از باده‌ی عشق تو چشیدیم

مهر تو به عالم نفروشیم که او را
با گوهر جان این دُر یکدانه خریدیم

(الهامی) اگر پیرو مایی قدمی نِه
با ما که به سرمنزل مقصود رسیدیم

«الهامی کرمانشاهی»

شب تنهایی ای دل هرکه چون غم همدمی دارد

(دوزخ هجران)

شب تنهایی ای دل هرکه چون غم همدمی دارد
چه غم او را که اندر خانه‌ی دل مَحرمی دارد

به جز این زخم مَردافکن که من اندر جگر دارم
هر آن زخمی که بینی در زمانه مرهمی دارد

خوش آن روزی که چون دیوانگان از سنگِ اطفالم
به خون آلوده بر بینی که آن هم عالمی دارد

فشاندم تخم مِهرت را به کِشت سینه‌ی محزون
چه غم از خشکسالی‌ها که چشمم شبنمی‌ دارد

اگر لعل لبت نبوَد نگین جم، چرا دایم
مُسخّر مُلک دل‌ها را به حکم خاتمی دارد

ندارد بیمی (الهامی) دگر از دوزخ هجران
که در خُلد وصال تو ، روان خرّمی دارد .

«الهامی کرمانشاهی»

با کاروان عشق تو چون همسفر شدم

(کاروان عشق)

با کاروان عشق تو چون همسفر شدم
پای هوا شکستم و ره را به سر شدم

بر کهربا ز جزع، نشاندم عقیق ناب
چون لعل از عشق ناب تو خونین‌جگر شدم

دادم چو دل به ابرو و چشم سیاه تو
تیغ جفا و تیر بلا را سپر شدم

بستم نظر ز مُلک دو عالم به مَسکنت
تا خاک راه مَردم صاحب نظر شدم

در لوح سینه، نقش غمت را نگاشتم
از سوز عشق و راز مَحبت خبر شدم

از بس‌که تیر غم به دلم جا گرفته است
سر تا قدم چو مرغ، همه بال و پر شدم

این قسمتم ز خوان مَحبت نصیب شد
(الهامی) ار به رندی و مستی سَمر شدم.

«الهامی کرمانشاهی»

کمرم شکست عشقت، صنما کمر ندارم

(بحر غم)

کمرم شکست عشقت، صنما کمر ندارم!
جگرم شد از غمت خون، بخدا جگر ندارم

تو مرانم از دَرِ خود، گنهی ندیده از من
که به غیر درگهِ تو، به دری گذر ندارم

تو ز جان من چه جویی که ز جان کناره جستم
تو چه پرسی از دل من که ز دل خبر ندارم

تو که مانَدَت سراپای به نیشکر چه دانی؟
که تنم ز غم چو نی گشت و به لب شکر ندارم

چو ز شَست برگشایی تو خدنگ غمزه جانا
دل خود نشانه سازم که جز این سپر ندارم

نظر از طریق پاکی، به جمال نازنینان
بطلب ز پاک بینان که من آن نظر ندارم

به شب فراقت ای مه! ز دعای صبحگاهی
همه تیر آهم اما ، به دلت اثر ندارم

قدَر و قضا مرا خواست نشان تیر عشقت
نظر از قضا نپوشم، حذر از قدَر ندارم

طلبند خلقی (الهامی) اگر ز بحر، گوهر
شده‌ام به بحرِ غم غرق و سرِ گهر ندارم

«الهامی کرمانشاهی»

سیاهکارتر از من کسی به دوران نیست

(آتش عشق)

سیاهکارتر از من کسی به دوران نیست
فزون‌تر از گنهم قطره های باران نیست

اگر به وهم نیاید فزونی گنهم
بدین خوشم که فزون‌تر ز لطف یزدان نیست

به هر چه می‌نگرم والهِ تو می‌بینم
که جلوه‌ی رُخت از هیچ دیده پنهان نیست

درون خانه‌ی دل را ز نقش غیر، بشوی!
محلّ رحمت یزدان، مقام شیطان نیست

از آن زمان که بدیدم بهشت عارض تو
مرا هوای گلستان و باغ و بستان نیست

عجب ز سختی دل آیدم که ز آتش عشق
بسوخت صد ره و از سوختن پشیمان نیست

همین نه ز آتش عشق تو سوخت (الهامی)
کجاست آنکه ازین شعله سینه بریان نیست.

«الهامی کرمانشاهی»

زندگی‌نامه و اشعار الهامی کرمانشاهی

https://uploadkon.ir/uploads/9a1004_25الهامی-کرمانشاهی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان میرزا احمد کرمانشاهی ـ متخلص به (الهامى)، فرزند رستم، اصالتاً بهبهانی، از شاعران عصر قاجار، در سال 1250 ه. ق. در تویسرکان به دنیا آمد. از کودکی به تحصیل پرداخت. ولی به خاطر فقر به کسب و کار مشغول شد و به گیوه‏‌دوزى پرداخت.

او قبل از ملاقات با استادش حسین‌قلی‌خان سلطانی کلهر، «ملول» تخلّص می‌کرد ولی سلطانی تخلّص «الهامی» را برایش برگزید. او در 5 سالگی به همراه خانواده، به کرمانشاه مهاجرت کرد. اجداد الهامی ترویج شریعت می‌کردند. او در 20 سالگی پدر و سپس مادرش را از دست داد و سرپرستی خانواده‌اش را به عهده‌ گرفت. بعد از ازدواج، صاحب چند فرزند شد و دچار درماندگی شد. درباره‌‌ی احوال او آورده‌اند که با توسل به امام‌حسین (ع) حاجت روا شد؛ پس از آن به مدح و مصیبت خاندان اهل‌بیت (ع) پرداخت.

الهامی دارای سه فرزند بوده است: ابوالحسن که در نبرد با شورشیان کردستان کشته شد. دکتر عبدالحسین الهامی که شاعری برجسته بود و ابوالقاسم لاهوتی که از شاعران آزادی‌خواه است.

وى از شعراى آیینى پارسى زبان است که داراى مثنوى حماسى عاشورا به سبک شاهنامه فردوسى در بحر تقارب است و آن را در چهار خیابان تدوین کرده و به همین دلیل به فردوسى حسینى ملقب شده است.

«ندیده به جز غم ز گشت سپهر
نتابیده خورشید بر من به مهر

گرفتار و پابند مشتی عیال
زنی ناتوان کودکان خردسال

به روزی آنان فرومانده سخت
نه نان و نه پوشش نه بستر نه رخت

نه گنج و زر و مال و نه خواسته
نه بنگه نه اسبابی آراسته....»‌

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

آثار :

«مثنوی باغ فردوس»
«مثنوی اندرزنامه»
«مثنوی باغ ارم»
«مثنوی بستان ماتم»
«مثنوی حسن منظر»
«حسینیّه»
«دیوان دفتر عشق»
«دیوان قصاید و غزلیات»
«فتح‌نامه حسام الملک»
«قصائد الهامیّه فى مدائح الحسامیّه»
«حدیث کساء»
«حسینیه»
«نصایح امیر نظام»

در ابتداى مجموعه شعر عاشورایى «باغ فردوس» به فردوسى آل احمد از او یاد شده است:

رباعى

این نامه که هست «باغ فردوسش» نام
فردوسى آل احمدش، داد انجام

در گفتن این طرفه کتاب، «الهامى»
الحق ز سروش غیبش آمد الهام .‌

الهامی کرمانشاهی، سرانجام در سال 1325 ه. ق. بدرود حیات گفت.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(تَف عشق)

این تَف عشق که اندر جگر زار من است
باد افزون، که دوای دل بیمار من است

کوهکن، کوه اگر از غم شیرین می‌کند
کندن جان به جهان، از غم تو کار من است

سرخی روی شفق تیرگی چهره‌ی شب
زاشک گلگون من و آهِ سیه سار من است

ناله‌ام نغمه‌ی عشق است و دلم مُرغ سَحر
سروِ من قامت تو ، روی تو گلزار من است

بعد ازین سرّ غمت را نکنم فاش به دل
دل دیوانه کجا مَحرم اَسرار من است؟

پرده از خون جگر بر درِ دل باید بست
تا نداند ز پسِ پرده که غمخوار من است

غم نه، گر خلق جهان دشمن جانم گردند
تا غم عشق تو ای دوست هوادار من است

از وجودم نگذارد اثری (الهامی)
این تف عشق که اندر جگر زار من است.

«الهامی کرمانشاهی»