جملهی "این نیز بگذرد" ضربالمثلیاست بسیار مشهور که در زبانهای مختلف استفاده میشود. در زبان فارسی شاعران متعددی آن را در ردیف و یا قافیهی شعر خود به کار بردهاند.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از فخرالدین عراقی :
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد
بسیار شد بلای تو ، این نیز بگذرد
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو ، این نیز بگذرد
آیی و بگذری به من و باز ننگری
ای جان من فدای تو ، این نیز بگذرد
هرکس رسید از تو به مقصود و این گدا
محروم از عطای تو ، این نیز بگذرد
ای دوست! تو مرا همه دشنام میدهی
من میکنم دعای تو ، این نیز بگذرد
آیم به درگهت ، نگذاری که بگذرم
پیرامن سرای تو ، این نیز بگذرد
آمد دلم به کوی تو ، نومید بازگشت
نشنید مرحبای تو ، این نیز بگذرد
بگذشت آنکه دوست همی داشتی مرا
دیگر شدهاست رای تو ، این نیز بگذرد
تا کی کشد (عراقی) مسکین جفای تو؟
بگذشت چون جفای تو ، این نیز بگذرد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از حکیم سنایی :
ای کم شده وفای تو ، این نیز بگذرد
و افزون شده جفای تو ، این نیز بگذرد
زین بیش نیک بود به من بنده رای تو
گر بد شدهاست رای تو ، این نیز بگذرد
گر هست بی گناه ، دل زار مستمند
در محنت و بلای تو ، این نیز بگذرد
وصل تو کی بود نظر دلگشای تو؟
گر نیست دلگشای تو ، این نیز بگذرد
گر دوری از هوای من و هست روز و شب
جای دگر هوای تو ، این نیز بگذرد
بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو
اکنون نیام سزای تو ، این نیز بگذرد
گر سر کشی تو از من و خواهی که نگذرم
گرد در سرای تو ، این نیز بگذرد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از سیف الدین فرقانی :
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باغ خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سُم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای، بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ز گلسِتان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از ملکالشعرای بهار :
ای دل! به صبر کوش که هر چیز بگذرد
زین حبس هم مرنج که این نیز بگذرد
فرهاد گو به تلخی غم صبر کن که زود
شیرینی تعیش پرویز بگذرد
دوران رادمردی و آزادگی گذشت
وین دورهی سیاه بلاخیز بگذرد
مردانه پایدار بر احداث روزگار
کاین روزگار زنصفت هیز بگذرد
ما و تو نیستیم و به خاک مزار ما
بسیار این نسیم فرح_بیز بگذرد
ایناست پند من که ز خوب و بد جهان
نه غره شو ، نه رنجه که هر چیز بگذرد
صبح نشاط خندد و آید (بهار) عیش
وین شام شوم و عصر غمانگیز بگذرد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از ابن یمین :
ای دل! غم جهان مخور این نیز بگذرد
دنیا چو هست بر گذر این نیز بگذرد
گر بد کند زمانه تو نیکوخصال باش
بگذشت ازین بسی به سر این نیز بگذرد
ور دور روزگار نه بر وفق رای توست
انده مخور که بیخبر این نیز بگذرد
یک حمله پای دار که مردان مرد را
بگذشت ازین بسی بتر این نیز بگذرد
منت خدای را که شب دیرپای غم
افتاد با دم سحر این نیز بگذرد
(ابن یمین) ز موج حوادث مترس از آنک
هر چند هست با خطر این نیز بگذرد
تشویش خاطر است ولی شکر چون نکرد
ایزد قضا جز این قدر این نیز بگذرد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از رهی معيری :
آيد وصال و هجر غم انگيز بگذرد
ساقی! بيار باده که اين نيز بگذرد
ای دل! به سردمهری دوران صبور باش
کز پی رسد بهار چو پاييز بگذرد
دلها به سينه گم شود از دستبرد عشق
هرجا بدان جمال دل آويز بگذرد
بيند چو ابر گريه کنان در رهم وليک
از من چو برق خنده زنان تيز بگذرد
شب چون ز کوی او گذرم با نثار اشک
گويی ز باغ ابر گهرريز بگذرد
سوی من آرد ای گل نورسته! بوی تو
هر گه صبا به گلبن نوخيز بگذرد
داغم ز بخت غير ولی جای رشک نيست
کز ما گذشت يار و از او نيز بگذرد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از شمس (ساقی) :
این فصل انجماد و بلاخیز بگذرد
آید بهار و موسم پاییز بگذرد
جانها اگرچه آمده بر لب غمین مباش!
کاین روزگار تلخ و غم انگیز بگذرد
تاریخ را بخوان که به عبرت نوشتهاند :
دوران غم ، چو لشکر چنگیز بگذرد
تلخ است اگر که کام ز بیداد خسروان
شیرین شود چو دوره ی پرویز بگذرد
آید بهار و تازه شود باغ و بوستان
وقتی خزان ز گلشن و جالیز بگذرد
چشم طمع اگرچه کنون زل زده به ما
تیغ طمع ز چشم و دل هیز بگذرد
این تخت و بخت عاریه بر کس وفا نکرد
این چند روز دلهره آمیز بگذرد
این ابر غم که سایه برافکنده بر وطن
شد کاسههای سینه چو لبریز بگذرد
این اجنبی به خفت و خواری ازین دیار
با خلق چونکه گشته گلاویز بگذرد
از حق سخن بگوی که حق جاودان بوَد
کاین روزگار سفلهی ناچیز بگذرد
با جوهر وجود قلم زن! به لوح عدل
بیجوهر آن قلم که به پرهیز بگذرد
نامردمی اگرچه به غایت رسیده است
(ساقی)! بریز باده که : این نیز بگذرد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از شادروان عباس فرات :
هم موسم بهار طربخيز بگذرد
هم فصل ناملايم پاييز بگذرد
گر ناملايمی به تو روی آوَرَد قضا
دل را مساز رنجه كه اين نيز بگذرد
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
از جابر ترمک :
دوران پادشاهی پاییز بگذرد
وقت خزان فاجعه آمیز بگذرد
این سالهای تیره که بر ما گذشته است
از این به بعد بر سر چنگیز بگذرد
وقتی قطار مرگ به تهران رسیده است
یعنی که از سنندج و تبریز بگذرد
رگبار ابر تیره فرو ریخت تا مگر
از روی شهر ابر بلاخیز بگذرد
افسرده ایم پشت همین بغض های خویش
یک روز لحظه های غم انگیز بگذرد
بر مردم ستمکش ما سالها گذشت
بر دولت سیاه شما نیز بگذرد.