دمیده ، آتش آزادگی ، ز پیرهنم

(نقش‌بند خیال)

دمیده ، آتش آزادگی ، ز پیرهنم
درین چمن چو شقایق چراغ خویشتنم

ستاره‌نوش ز سرچشمه‌ی شبم چون صبح
شگفت نیست که خورشید ریزد از دهنم

خراب خاکی‌ام اما نهفته دولت دوست
بلور باور اندیشه در حصار تنم

گذشته یک سحر از کوچه باغ خاطر ما
هنوز خنده‌ی گل ، می‌تراود از سخنم

رها نمی‌کندم لحظه‌ای به تنهایی
به هر کجا که روم می‌زند صدا که منم

اگرچه آینه‌ای شیشه جان‌ترم از اشک
ز سنگ حادثه‌ی حاسدان نمی‌شکنم

منم پرنده‌ی تصویر نقش‌بند خیال
که طاق غرفه‌ی رنگین‌کمان بود وطنم

چو آشیانه‌ی من قلّه‌ی قبول شماست
سزد که غنچه نشینم مدام و پر نزنم

کجاست حافظ شیراز تا به خلوت راز
به روز واقعه بندد پیاله در کفنم.

"خسرو احتشامی"

اين آستان كه هست فلک ، سايه افكنش

(السّلام علیكِ یا فاطمةالزهراء)

اين آستان كه هست فلک ، سايه افكنش
خورشيد شبنمی‌ست ، به گلبرگ گلشنش

تا رخصت حضور نيايد شب طلوع
مهتاب از ادب نتراود به روزنش

جاری‌ست موج معجزه‌ی جويبار غيب
در شعله‌ی شقايق صحرای ايمنش

اينت بهشت عدن كه دور از نسيم وحی
بوی خدا رهاست به مشكوی و برزنش

كو محرمی كه پرده ز راز سخن كشد
دارد زبان ز سبزه‌ی توحيد سوسنش

تا زينت هماره‌ی هفت آسمان شود
افتاده است خوشه‌ی پروين ز خرمنش

سر می‌‌نهد سپيده دمان پای‌بوس را
فانوس آفتاب ، به درگاه روشنش

جای شگفت نيست كه اين باغ سرمدی
ريزد شميم شوكت مريم ز لادنش

روز نخست چون گل اين بوستان شكفت
عطر عفيف عشق فرو ريخت بر تنش

محتاج نقش نيست كه گردد بلند نام
گوهر ، جهان فروز بر آيد ز معدنش

اينجاست نور آينه‌ی عصمتی كه بود
بر نقطه‌ی نگين نبوت ، نشيمنش

هم باشدش بهار رسالت در آستين
هم می‌چكد گلاب ولايت ز دامنش

مردآفرين زنی كه خليلانه می‌شكست
بتخانه‌ی خلافِ خلافت ز شيونش

از سدره نيز در شب معراج می‌‌گذشت
حرمت اگر نبود عنان‌گير توسنش

تا كعبه را ز سنگ كرامت نيفكند
از چشم روزگار نهان‌است مدفنش

احرامی زيارت زهراست اشک شوق
يا رب! نگاهدار ، ز مژگان رهزنش

دارم گواه كوتهی طبع را به لب
بيتی كه هست الفت ديرينه با منش:

"من گنگ خواب دیده و عالم تمام كر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش"

"خسرو احتشامی"

خواب تو را دیده بودم، خوابی که طعم غزل داشت

(خواب تو را دیده بودم)

خواب تو را دیده بودم، خوابی که طعم غزل داشت
خوابی که بوی قرنفل، خوابی که عطر عسل داشت

خواب تو را دیده بودم ، با آبشاری ز پولک
بانویی از تیرهٔ عشق، یک‌کهکشان در بغل داشت

خواب تو را دیده بودم ، در هشتی آستانه
مجنون آلاله‌پوشی ، رنگ جنون ازل داشت

خواب تو را دیده بودم، پیش تو یک ایل دختر
نه بهتر از تو پریزاد ، نه بهتر از تو گزل داشت

خواب تو را دیده بودم، خورشید با گرمخویی
شرح شکوه تو می‌گفت، وقتی که ضرب‌المثل داشت

خواب تو را دیده بودم ، زندانی قصر جادو
من آن سواری که بی‌باک آهنگ کوه و کتل داشت

خواب تو را دیده بودم، بر پشت اسب سپیدی
اسبی که نقش غریبی از داغ روی کفل داشت

خواب تو را دیده بودم ، بر قله ، مثل ستاره
تقویم شیدایی من ، سیمینه برج حمل داشت

خواب تو را دیده بودم، شیرین در آغوش خسرو
افسوس، افسوس، افسوس، شیرویه شکل اجل داشت

"خسرو اختشامی"

تو آن گلی که به مرداب خواب می‌رویی

(گل مرداب)

تو آن گلی که به مرداب خواب می‌رویی
گیاه عشق منی ، در سراب می‌رویی

حضور گرم پرستو به باغ صبحدمی
که با طلوع گل آفتاب می‌رویی

به قصر قیری شب، پاک تر ز هر تصویر
درون آینه ی ماهتاب می‌رویی

سپیدهاله ی روح لطیف مرجانی
که در سکوت دل انگیز آب می‌رویی

ز جویبار تنم چون شراب می‌گذری
ز چشمه سار دلم چون حباب می‌رویی

مگر بنفشه ی ذوق آفرین شعر منی
که شاعرانه ز برگ کتاب می‌رویی؟

کسی ز شاخه جدایت نمی‌تواند ساخت
تو آن گلی که به مرداب خواب می‌رویی.

"خسرو احتشامی"

دیدار و یک صبح ابری باران و گنجشک و گیلاس

(باران و گنجشک و گیلاس)

دیدار و یک صبح ابری باران و گنجشک و گیلاس
در پشت درهای رنگی مهمان و گنجشک و گیلاس

با بوسه‌ای باد ولگرد می‌شوید از شاخه ها گرد
می‌پرسم از خود که ای مرد طوفان و گنجشک و گیلاس

از شرشر تند رگبار ، یاران ندیمان دیوار
اینجا گره خورده انگار ، انسان و گنجشک و گیلاس

خورشید آرام آرام ، سر می‌زند پاک و پدرام
حوض و خرند و دل آرام ، گلدان و گنجشک و گیلاس

هشتی شود شاعرانه ، پر نغمه دالان خانه
چسبد به دل زین میانه، قلیان و گنجشک و گیلاس

می‌گسترانم گلیمی ، در رهگذار نسیمی
گیج‌اند گیج از شمیمی، ایوان و گنجشک و گیلاس

می‌چید بر سفره مادر ، عصرانه پای سماور
می‌گفت با ما مکرر : ریحان و گنجشک و گیلاس

این تک درخت دل آویز ، آهسته شد پیر و من نیز
یادآور خشم پاییز ، زندان و گنجشک و گیلاس

عمری به اندازه ی،  آه کوتاه کوتاه کوتاه
مادر شبی یافت ناگاه ، فرمان و گنجشک و گیلاس:

آن پر کشید، این خزان شد ، آیینه در گل نهان شد
غمگین‌ترین داستان شد: باران و گنجشک و گیلاس.

"خسرو احتشامی"

گل ریز و غزل افشان، در خاطر من نوروز

(نوروز)

گل ریز و غزل افشان، در خاطر من نوروز
ای دفتر رنگینت ، پاییزشکن نوروز

خورجین سفر واکن، بنشین و تماشا کن
شولای شکفتن را، در باغ و چمن نوروز

خواهم که نکو پایی، این بار که می آیی
ای سبز اهورایی ، ای فرّ کهن نوروز

از سلسله ی سرما ، بنویس حکایت‌ها
بیداد زمستان را ، بگشای دهن نوروز

یک صبح! نخفتن شو، سبزینه‌ی گفتن شو
خارای خموشی را ، بشکن به سخن نوروز

نه شعر و نه آوازی ، نه زمزمه‌ی سازی
خاکستر دل دارم ، در مجمر تن نوروز

دور از تو در این ایام، این است مرا فرجام
پوسیدن و پوسیدن ، بیهوده شدن نوروز

چون آتش یزدانی، می‌میرم و می‌مانی
در سینه ی ایرانی ، در یاد وطن نوروز

با پنجره‌های کر ، در کوچه ی بی‌باور
باز آمدن گل‌ها را ، فریاد بزن نوروز

در خلوت خواری‌ها، گنگ‌اند قناری‌ها
باید سخن آموزند، از زاغ و زغن نوروز

خواهم به می آشامی ، با شیوه ی خیامی
من باشم و او باشد ،او باشد و من نوروز

"خسرو احتشامی"

از دور دست خاطره ها پر کشیده ای

(کاخ نقره خواب)

از دور دست خاطره ها پر کشیده ای
در کوچه باغ کودکی ام سر کشیده ای

گیلاس نورسیکه به دیوار حسرتم
تصویر گوشواره ای از زر کشیده ای

گنجشک ذوقی و ز پریدن، نگاه را
تا ارتفاع سبزصنوبر کشیده ای

چون توت مهر، در طبق صبح خواهشم
فریاد نوبرانه مکرر کشیده ای

با خوشه تمشک تخیل چه خال ها
در صورت عروسک باور کشیده ای

تا عاشقانه از پس پرچین ندزدمت
شاخ تری شکسته و خنجر کشیده ای

بر ماسه محبت کاریز آشتی
طرح تمایل از دو کبوتر کشیده ای

سنجاقک ظریفی و در جوی آرزو
از پنجه نوازش من پرکشیده ای

در آسمان آیینه سوز صداقتم
با فلس ماهیان گل اختر کشیده ای

می‌بینمت هنوز به یاد گذشته ها
بر لوح یادبود دو پیکر کشیده ای

از برف دشت پیری ام ای کاج نقره خواب
در کوچه باغ کودکی ام سر کشیده ای

"خسرو احتشامی"

بیوگرافی و اشعار استاد خسرو احتشامی

https://uploadkon.ir/uploads/94ba17_24خسرو-احتشامی.jpg

(بیوگرافی)

استاد خسرو احتشامی ـ در روز 15 اسفند 1325 در روستای «هونِگان» (یا هونه جان) از توابع سمیرم سُفلی (اصفهان) متولّد شد. خانواده‌اش از خوانین طایفه‌ی کشکولی کوچک، از ایل قشقائی بودند. او پس از گذراندن دوره خدمت سربازی در سال 1350 به قصد تحصیل به هندوستان رفت و در پوناکالج واقع در شهر پونا به تحصیل مشغول شد.

در سال 1353 به ایران بازگشت و همان سال ازدواج کرد. سپس تحصیلات خود را در دانشگاه اصفهان ادامه داد و در شهریور 1356 در رشته‌ی تاریخ فارغ‌التحصیل شد.

احتشامی از 17 سالگی با شعر انس گرفت و از سال 1345 برای خواندن شعرهای خود در انجمن‌های ادبی اصفهان شرکت می‌کرد. در سال 1346 نخستین سروده او در مجله «روشنفکر» تهران به چاپ رسید و از همان ایام با برخی از نشریات تهران مانند «سپید و سیاه» همکاری خود را آغاز کرد.

آثار :

برخی از نوشته‌های او در زمینه نقد و بررسی شعرهای صائب، نظامی و خواجوی کرمانی و همچنین شناخت و بررسی هنرهای اسلامی ـ ایرانی است. احتشامی مقالات فراوانی نیز در زمینه‌های مختلف ادبی در نشریات «بنیاد»، «آینده»، «هستی»، «کلک»، «بخارا»، «گلچرخ» و «فصلنامه اصفهان» منتشر کرده‌است. از آثار این شاعر و پژوهشگر می‌توان به «در کوچه باغ زلف»، «اصفهان در شعر صائب»، «امشب صدای تیشه»، «باغ‌های چوبی»، «جمال‌شناسی پنجره‌های ایرانی» و … اشاره کرد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(کوچه‌ی خواب)

به ‎لبِ چشمه سرِ شب به شتاب آمده ‎بود
كوزه ‎بر دوش ، پی بردن آب آمده ‎بود

خوی وحشی ‎نگهان دِهِ بالا را داشت
آب از ديدن او در تب‎ و تاب آمده ‎بود

در هوا از نفسش عطر گل سنجد ريخت
شادی ‎انگيزتر از بوی گلاب آمده ‎بود

پيرمردان همه گفتند كه همزاد پری‌ست
بس كه شاداب ز جوبار شباب آمده ‎بود

كوزه در آب فرو رفته و از قهقه‌‌‎اش
اشک در چشم بلورين حباب آمده ‎بود

رقص را در گذر باد به ريواس تنش
مخملی بود كه از كوچه‌ی خواب آمده ‎بود

عصمتش راه به هر دزد نگاهی می‌بست
گرچه سكرآور و سرمست و خراب آمده ‎بود

"خسرو احتشامی"