ای مردم آزاده! کجایید کجایید؟

(ای مردم آزاده!)

ای مردم آزاده! کجایید کجایید؟
آزادگی افسرد بیایید بیایید

در قصه و تاریخ چو آزاده بخوانید
مقصود، از آزاده شمایید شمایید

بی‌شبه شما روشنی چشم جهانید
در چشمه‌ی خورشید شما نور و ضیایید

با چاره‌گری و خِرد خویش به هر درد
بر مشرق رنجور، دوایید دوایید

بسیار مفاخر پدرانتان و شما راست
کوشید که یک لخت بر آن‌ها بفزایید

بنمود مصدقتان آن نعمت و قدرت
کاندر کفتان هست از آن سر مگرایید

گیرید همه از دل و جان راه مصدق
زین راه درآیید اگر مَرد خدایید.

"استاد علی اکبر دهخدا"

با سرِ طره ی دلبند تو بازی نتوان

(دم محرومان)

با سرِ طره‌ی دلبند تو بازی نتوان
رگِ جان است بدو دست درازی نتوان

ناز پرورده ی حسن است و جز از راهِ نیاز
دست در گردنِ آن یارِ نیازی نتوان

ید بیضاست عذار بتم ، ای گل! به خود آی
بردن از معجزه با شعبده بازی نتوان

گر دوصد دامن یاقوت فشانم ز مژه
سیر بر خوردن از آن لعل پیازی نتوان

دست یازی به زَنَخ خواستمش، گفت: بهل
كاندر این بوته ، به جز قلب گدازی نتوان

صورت خوب پسندند كُلَه داران لیک
جز كه با سیرت محمود ایازی نتوان

جز به شور طلب ذره و جذب خوش مهر
قطع این مرحله ، با دور و درازی نتوان

خستگی دل عشاق ز باب دگر است
چاره اش با بل و خَطمی خُبازی نتوان

"استاد علی اکبر دهخدا"

در سلوکم گفت پنهان، عارف وارسته‌ای

(سلوک عارفانه)

در سلوکم گفت پنهان، عارف وارسته‌ای
نقد سالک نیست جز تیمار قلب خسته‌ای

از گلستان جهان گفتم چه باشد بهره؟ گفت:
«در بهار عمر ز ازهار حقیقت دسته‌ای»

از پریشان گوهران آسمان پرسیدمش
گفت عقدی از گلوی مهوشان بگسسته‌ای

گفتم این کیوان به بام چرخ هر شب چیست؟ گفت:
دیده بانی بر رصدگاه عمل بنشسته‌ای

گفتم اندر سینه‌ها این توده‌ی دل نام چیست؟
گفت ز اسرار نهانی قسمت برجسته‌ای

روشنی در کار بینی؟ گفتمش، فرمود: نی
غیر برقی ز اصطکاک فکر دانا جسته‌ای

در نیازستان هستی بی نیازی هست اگر
نیست جز در کنج عزلت گنج معنی جسته‌ای

جبهه بگشا کز گشاد و بست عالم بس مرا
جبهه‌ی بگشاده‌ای بر ابروی پیوسته‌ای

دل مکن بد، پاکی دامان عفت را چه باک
کز به شنعت ناسزایی گفت ناشایسته‌ای

گوهر غم نیست جز در بحر طوفان‌زای عشق
کیست از ما ای حریفان! دست از جان شسته‌ای؟

"علامه علی اکبر دهخدا"

بیوگرافی و اشعار استاد علی اکبر دهخدا

https://uploadkon.ir/uploads/012324_23علی-اکبر-دهخدا.jpg

(بیوگرافی)

شادروان استاد علی ­اکبر دهخدا (1275 - 1334 ش) نویسنده و شاعر دوره‌ی مشروطیت است. او یکی از پایه گذاران روزنامه‌‌ی "صور اسرافیل" ، محبوب­ترین و تاثیرگزارترین نشریه‌ی آن دوره، است. او در دومین مجلس شورای ملی از کرمان و تهران به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد. وی همواره در آثار خود نظام استبدادی زمان خود را مورد انتقاد قرار می‌داد. "لغت­نامه‌ی دهخدا" ،بزرگترین فرهنگ لغت و اعلام فارسی، مهم­ترین اثر اوست. از دیگر آثار او می‌توان از امثال و حکم و دیوان اشعار نام برد.‌

‌روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(دم محرومان)

با سرِ طره ی دلبند تو بازی نتوان
رگِ جان است بدو دست درازی نتوان

ناز پرورده ی حسن است و جز از راهِ نیاز
دست در گردنِ آن یارِ نیازی نتوان

ید بیضاست عذار بتم ، ای گل! به خود آی
بردن از معجزه با شعبده بازی نتوان

گر دوصد دامن یاقوت فشانم ز مژه
سیر بر خوردن از آن لعل پیازی نتوان

دست یازی به زَنَخ خواستمش، گفت: بهل
كاندر این بوته ، به جز قلب گدازی نتوان

صورت خوب پسندند كُلَه داران لیک
جز كه با سیرت محمود ایازی نتوان

جز به شور طلب ذره و جذب خوش مهر
قطع این مرحله ، با دور و درازی نتوان

خستگی دل عشاق ز باب دگر است
چاره اش با بل و خَطمی خُبازی نتوان

"استاد علی اکبر دهخدا"

به جز دیدار آن یار پری پیکر نمی‌خواهم

(نمی‌خواهم)

به جز دیدار آن یار پری پیکر نمی‌خواهم
هوایی غیر عشق روی او در سرم نمی‌خواهم

نظر کم ده ، خبر کم گو خدا را زین سپس واعظ
که من جز مَنظر از ساقی‌، ز خم مَخبر نمی‌خواهم

رهی گر باد هی دارد طریق زهد لیکن من
به غیر از راهوی مطرب ره دیگر نمی‌خواهم

بیا زلزل رازی و ذکرستی زرین
بده جام سفالینم که جام از زر نمی‌خواهم

من از این شرعبازان ربابخش زکوة افکن
یکی را جای در محراب و بر منبر نمی‌خواهم

برِ رنج کسان خوردن نه از آزادگی باشد
چو من ز آزادگانم بر جز از دلبر نمی‌خوانم

تو را ای از خدا و مردمی برگشته بازرگان!
به عاجل جز به آَتش سوختن کیفر نمی‌خواهم

تر و خشک جهان اندر حریق از تویی سوزد
جهان را سوخته این‌سان ز خشک وتر نمی‌خواهم

مرا این خاصیت ارث است از آبا ، که من کس را
ز خود برتر نمی‌یابم ، ز خود کمتر نمی‌خواهم

چو بر عشق است و بس بنیان و بیخ و پایهٔ هستی
جدال و جنگ و جر و بحث و جوی و جر نمی‌خواهم

حدیث توپ و تانک و رزم ناو و بمب یکسویه
که خود را با سران جهل من همسر نمی‌خواهم

نشید دلکش ناهید اندر گوش جان باید
خدنگ تیر بهرامی به دل تا پر نمی‌خواهم

دوام شوکت این و مزید مکنت آن را
جهانی غرق خاک و خون به بحر و بر نمی‌خواهم

ز خون نوجوانان و ز خوناب دل پیران
خسان را نقل بر خوان ، باده در ساغر نمی‌خواهم

به نام نوع پرور چند تن چنگیز دیگر را
خرافه نامه ی تاریخ را زیور نمی‌خواهم

مرا یاری خیر و جنگ اَهریمن ، ز دین بودی
ازیرا جنگ یزدان یاوری شر نمی‌خواهم

بنوالاحرارو آزادان بدی ما را لقب زاوّل
به گردن بندگی را یوغ در آخر نمی‌خواهم

برای اَشکوب دیگری بر آسمان سایان
فساد دختر و بدنامی خواهر نمی‌خواهم

زن بی شوی و طفل بی پدر ، مام پسر کشته
رخ زرد و دل خونین و چشم تر نمی‌خواهم

تن پاک عزیزان کسان را طعمه ی کرکس
به دشت و کوه و تپه، بیشه و کردر نمی‌خواهم

اگر خود سیر گردون است و حکم انجم و اختر
من این گردون، من این انجم، من این اختر نمی‌خواهم

مرا مردن برای حق بسی شیرین تر از شهد است
به باطل لیک خاری خرد بر پبکر نمی‌خواهم

مرا با نام داد و مردمی بفریفتن نتوان
که سیر گنده را با نام بوالعنبر نمی‌خواهم

نوای یک جهان است این‌که از حلقوم من خیزد
من این از خود نمی‌گویم ، بخواهم ور نمی‌خواهم.

"استاد علی اکبر دهخدا"

هنوزم بگردد از اين هول و حال

(خانه ی پدری)

هنوزم بگردد از اين هول و حال
چو ياد آيدم حال آن پير زال

كه می‌رفت و می‌گمت سير از جهان
ربوده ز كف ظالمش خانمان

به چشم تو اين خانه سنگ است و خشت
مرا قصر فردوس و باغ بهشت

چه ارزد به پیش تو یک مشت سيم
مرا خوی و پيوند و يار و نديم

به هر خشت از آن باشدم صد هزار
به دل از زمان پدر يادگار

نبينم كه اندر نظر ناورم
به هر گوشه صد رأفت مادرم

كشم رخت از آن چون من تير بخت
كه بابم در اين خانه بگذاشت رخت

درین خانه‌ام بود ساز و سرور
ز دیگر سرا چون کنم ساز گور

"استاد علی اکبر دهخدا"

یاد آر ز شمع مرده یاد آر

(یاد آر)‌

‌ای مرغ سحر ! چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهكاری

وز نفخه ی روحبخش اسحار
رفت از سر خفتگان ، خماری

بگشوده گره ز زلف زرتار
محبوبه ی نیلگون عماری

یزدان به كمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری‌

‌یاد آر ز شمع مرده! یاد آر

‌ای مونس یوسف اندر این بند
‌‌تعبیر عیان چو شد تو را خواب

دل پر ز شعف ، لب از شكر خند
محسود عدو ، به كام اصحاب

رفتی بر یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب

زآن كو همه شام با تو یک چند
در آرزوی وصال احباب‌

‌اختر به سحر شمرده ، یاد آر‌

‌چون باغ شود دوباره خرم
ای بلبل مستمند مسكین!

وز سنبل و سوری و سپرغم
آفاق نگارخانه ی چین

گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده ز كف زمام تمكین

زآن نوگل پیشرس كه در غم
نا داده به نار شوق تسكین‌

‌از سردی دی فسرده ، یاد آر‌

‌ای همره تیه پور عمران
بگذشت چو این سنین معدود‌

‌وآن شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعد خویش مشهود

وز مذبح زر چو شد به كیوان
هر صبح شمیم عنبر و عود

زآن كو به گناه قوم نادان
در حسرت روی ارض موعود‌

‌بر بادیه جان سپرده یاد آر‌

‌چون گشت ز نو زمانه آباد
ای كودک دوره ی طلایی

وز طاعت بندگان خود شاد
بگرفت ز سر خدا خدایی

نه رسم ارم ، نه اسم شداد
گل بست زبان ژاژ خایی

زآن كس كه ز نوک تیغ جلاد
ماخوذ به جرم حق ستایی‌

‌تسنیم وصال خورده ، یاد آر

"استاد علی اکبر دهخدا"