(نمیخواهم)
به جز دیدار آن یار پری پیکر نمیخواهم
هوایی غیر عشق روی او در سرم نمیخواهم
نظر کم ده ، خبر کم گو خدا را زین سپس واعظ
که من جز مَنظر از ساقی، ز خم مَخبر نمیخواهم
رهی گر باد هی دارد طریق زهد لیکن من
به غیر از راهوی مطرب ره دیگر نمیخواهم
بیا زلزل رازی و ذکرستی زرین
بده جام سفالینم که جام از زر نمیخواهم
من از این شرعبازان ربابخش زکوة افکن
یکی را جای در محراب و بر منبر نمیخواهم
برِ رنج کسان خوردن نه از آزادگی باشد
چو من ز آزادگانم بر جز از دلبر نمیخوانم
تو را ای از خدا و مردمی برگشته بازرگان!
به عاجل جز به آَتش سوختن کیفر نمیخواهم
تر و خشک جهان اندر حریق از تویی سوزد
جهان را سوخته اینسان ز خشک وتر نمیخواهم
مرا این خاصیت ارث است از آبا ، که من کس را
ز خود برتر نمییابم ، ز خود کمتر نمیخواهم
چو بر عشق است و بس بنیان و بیخ و پایهٔ هستی
جدال و جنگ و جر و بحث و جوی و جر نمیخواهم
حدیث توپ و تانک و رزم ناو و بمب یکسویه
که خود را با سران جهل من همسر نمیخواهم
نشید دلکش ناهید اندر گوش جان باید
خدنگ تیر بهرامی به دل تا پر نمیخواهم
دوام شوکت این و مزید مکنت آن را
جهانی غرق خاک و خون به بحر و بر نمیخواهم
ز خون نوجوانان و ز خوناب دل پیران
خسان را نقل بر خوان ، باده در ساغر نمیخواهم
به نام نوع پرور چند تن چنگیز دیگر را
خرافه نامه ی تاریخ را زیور نمیخواهم
مرا یاری خیر و جنگ اَهریمن ، ز دین بودی
ازیرا جنگ یزدان یاوری شر نمیخواهم
بنوالاحرارو آزادان بدی ما را لقب زاوّل
به گردن بندگی را یوغ در آخر نمیخواهم
برای اَشکوب دیگری بر آسمان سایان
فساد دختر و بدنامی خواهر نمیخواهم
زن بی شوی و طفل بی پدر ، مام پسر کشته
رخ زرد و دل خونین و چشم تر نمیخواهم
تن پاک عزیزان کسان را طعمه ی کرکس
به دشت و کوه و تپه، بیشه و کردر نمیخواهم
اگر خود سیر گردون است و حکم انجم و اختر
من این گردون، من این انجم، من این اختر نمیخواهم
مرا مردن برای حق بسی شیرین تر از شهد است
به باطل لیک خاری خرد بر پبکر نمیخواهم
مرا با نام داد و مردمی بفریفتن نتوان
که سیر گنده را با نام بوالعنبر نمیخواهم
نوای یک جهان است اینکه از حلقوم من خیزد
من این از خود نمیگویم ، بخواهم ور نمیخواهم.
"استاد علی اکبر دهخدا"