آواز مرگ آمد به گوشم، هنگام کوچ است و جدایی

(آواز مرگ)

آواز مرگ آمد به گوشم، هنگام کوچ است و جدایی
گوید سروش غیب آمد، روز وداع آشنایی

ای کاروان! بار سفر بند، بگسل ز یار و شهر پیوند
پرواز کن ای روح سرکش! کامد زمان پرگشایی

باید رهیدن از دل موج، باید گذشتن از سر اوج
تنها تو و بحری پرآشوب، تنها تو و بی‌ناخدایی

آماده‌ی وصل خدا شو، ای اشک! پا تا سر صفا شو
ازخویش خویش ای‌جان جدا شو گر طالب روی خدایی

ملک فنا اینجاست آری! ملک بقا آنجاست باری
آنجا همه جاوید ماندن، اینجا همه رنج جدایی

اینجا تو را از بینوایی، گر خجلت آمد عار آمد
آنجا تو را بسیار آمد، فخر از نوای بینوایی

آنجا تو خود اصل وجودی، سرمایه‌ی آنچه تو بودی
باری نپرسندت که رایی! یا از چه شهری یا کجایی!

اینجا اگر مانند خاری، در بطن سرد خاک خفتی
آنجا ز خاک تیره‌روزی، ماننده‌ی سروی برآیی

اینجا همه آلودگی‌ها، آنجا همه آسودگی‌ها
اینجا همه بیهودگی‌ها، آنجا همه مهرآشنایی

اینجا کجا آید به کارت، جز خودنمایی، خودپرستی؟
آنجا تو را در شعله سوزند، از خودپرستی، خودنمایی!

(الفت) زمان مرگ آمد، طوفان به‌سوی برگ آمد
اینک ز عالم دل بریدن، آنک تو و روز جدایی.

عبدالله فاطمی (الفت بروجردی)

بیوگرافی و اشعار الفت بروجردی

https://uploadkon.ir/uploads/236924_23عبدالله-فاطمی-الفت-بروجردی-.jpeg

(بیوگرافی)

شادروان استاد عبدالله فاطمی ـ متخلص به (الفت) و معروف به «الفت بروجردی» در سال 1306 خورشیدی ـ در شهر بروجرد ـ چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و دوره‌ی متوسطه را در بروجرد به پایان رسانید. از آن پس برای ادامه‌ی تحصیل رهسپار تهران شد و به تحصیل پرداخت، اما به عللی نتوانست به تحصیل خود ادامه دهد و در نیمه‌ی راه متوقف ماند. آنگاه پس از چندی به استخدام وزارت پست و تلگراف درآمد و مشغول کار شد.

الفت شعر و شاعری را از دوره‌ی تحصیل در دبیرستان آغاز کرد و در سرودن انواع شعر طبع‌آزمایی کرد، اما طبعش بیشتر به غزل‌سرایی مایل بود.

وی از اواخر دهه‌ی 30 در کنار ادیبانی چون: رهی معیری، نواب صفا، معینی کرمانشاهی و تورج نگهبان، به سرودن شعر و ترانه پرداخته و با آهنگسازان بنامی چون علی تجویدی، همایون خرم، مجید وفادار و عباس شاپوری آثار ماندگاری خلق کرد. او علاوه بر سرودن غزل، سال‌ها با رادیو ایران همکاری داشته و ترانه‌های بسیاری سرود

شرح احوال الفت بروجردی، در کتاب «طلایه‌داران شعر امروز ایران» به تفصیل آمده‌ است، همچنین بعد از وفات او امین‌الله رشیدی بعضی از شعرهای او را در آلبوم خود به کار گرفته‌ است.

یکی از معروف‌ترین آثار الفت، ترانه‌ی «تنها ماندم» است که پس از جدایی از همسرش سرود و بسیار مورد توجه قرار گرفت. این ترانه شور و احساس خاصی را در دل‌ها برانگیخت.

آثار :

افق الفت (مجموعه غزلیات)
مثنوی در مکنون (شرح خورشید و ماه، پریشان و پدرام)
ترانه‌ها

سرانجام در چهاردهم آبان ماه 1373 خورشیدی ـ چشم از جهان فرو بست و به ابدیت پیوست. و پیکرش در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.‌

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─‌

(روزگاری...)

روزگاری دل اسیر عشق یاری داشتم
در غم یاری ، پریشان روزگاری داشتم

در میان جمع هر شب با پریشانی چو شمع
دیده ی شب زنده دار اشکباری داشتم

یاد باد آن شب که دور از غیر در آغوش گل
اشکی و جامی به طرف جویباری داشتم

عبدالله فاطمی (الفت بروجردی)

دارد دل من صد غم و غمخوار ندارد

(مرغ گرفتار)

دارد دل من صد غم و غمخوار ندارد
این کودک بیمار پرستار ندارد

در شهر شما جز دل آواره ی ما نیست
آن کس که غمی دارد و غمخوار ندارد

آن بهْ که ز کنج قفس آزاد نگردد
مرغی که سر صحبت گلزار ندارد

ماییم و تنی سوده که آسودگی‌اش نیست
ماییم و دلی خسته که دلدار ندارد

نالیدن مرغان چمن خوش بوَد اما
ذوق سخن مرغ گرفتار ندارد

غم آمد و ننشسته ز دل رفت چو دانست
کاین خانه ی ویران در و دیوار ندارد

ای پیرهن آهسته بزن بوسه بر اعضاش
کان خرمن گل طاقت آزار ندارد

جایی که خزف را نشناسند ز گوهر
البته سخن ، گرمی بازار ندارد

جز اهل دلی چند چو پژمان و امیری
(الفت)! گهر شعر ، خریدار ندارد

عبدالله فاطمی (الفت بروجردی)

رفتی و بی تو در دل شب ها گریستم

(مینا)

رفتی و بی تو در دل شب ها گریستم
شب ها به یاد روی تو ، تنها گریستم

هر شب چو شمع مجلس رندان پاکباز
یا سوختم به خلوت غم ، یا گریستم

دور از تو ای شکوفه ی گل! در خزان عمر
چون ابر نوبهار به هر جا گریستم

لب تا نهاد ساغر می بر لب تو دوش
من سوختم ز رشک و چو مینا گریستم

تا آنکه دامن تو شبی آورم به دست
گاهی به دیر و گه به کلیسا گریستم

(الفت) چو یار، رشتهٔ الفت گسست و رفت
هر دم به یاد ان گل زیبا گریستم

عبدالله فاطمی (الفت بروجردی)

گریان چو شمع در شب هجران نشسته‌ام

(شب هجران)

گریان چو شمع در شب هجران نشسته‌ام
چون آسمان ، ستاره به دامان نشسته‌ام

چون زلف بی قرار تو از بازی نسیم
هر شب میان جمع پریشان نشسته‌ام

تا از نگاه گرم تو روشن شود دلم
عمری‌ست همچو آینه، حیران نشسته‌ام

تا چون حباب، بی تو شود خانه‌ام خراب
در موج خیز سینه ی طوفان نشسته‌ام

فارغ ز باغبانم  و آسوده از بهار
چون لاله‌ای به کنج بیابان نشسته‌ام

از شوق پای‌بوس تو عمری‌ست بی‌قرار
مانند اشک در بن مژگان نشسته‌ام

عبدالله فاطمی (الفت بروجردی)

بی تو گر دستم به دامان گریبان می‌رسید

(نامرادی‌ها)

بی تو گر دستم به دامان گریبان می‌رسید
همچو گل چاک گریبان تا به دامان می‌رسید

زندگی ز آغاز چون جز نامرادی ها نبود
کاش از آغاز ، عمر ما به پایان می‌رسید

در پریشانی دلم را خاطری مجموع بود
گر شبی دستم بر آن زلف پریشان می‌رسید

من که نتوانم گشودن لب ز غیرت پیش غیر
کاش فریاد دلم بر گوش جانان می‌رسید

راز دل پنهان نمی‌شد از تو در روز وداع
گر نگاه سرد و خاموشم به مژگان می‌رسید

عبدالله فاطمی (الفت بروجردی)

اشک چشمم اثری در دل جانانه نکرد

(اشک چشم)

اشک چشمم اثری در دل ِ جانانه نکرد
آخر این سیل، رهی باز در آن خانه نکرد

آنچنان کرد به جان، آتش ِ سودای غمت
کاتش شمع، ببال و پر پروانه نکرد

مست و آسیمه سر، از خانه برون آمد و هیچ
رحم بر حال ِ دل ِ عاشق دیوانه نکرد

جز غم ِ خانه بر انداز تو ای گنج مراد
غم عشق دگری، در دل ِ ما خانه نکرد

گردش ِ چشم سیه مست تو را، هر کس دید
نظری بر می و بر گردش پیمانه نکرد

دوش واعظ سخن از روضه ی رضوان می‌گفت:
خرّم آنکس که چو من، گوش به افسانه نکرد

(الفت) از ناله ی ما سنگ به فریاد آمد
بخت بد، بین اثری در دل ِ جانانه نکرد

عبدالله فاطمی (الفت بروجردی)