آواز مرگ آمد به گوشم، هنگام کوچ است و جدایی
(آواز مرگ)
آواز مرگ آمد به گوشم، هنگام کوچ است و جدایی
گوید سروش غیب آمد، روز وداع آشنایی
ای کاروان! بار سفر بند، بگسل ز یار و شهر پیوند
پرواز کن ای روح سرکش! کامد زمان پرگشایی
باید رهیدن از دل موج، باید گذشتن از سر اوج
تنها تو و بحری پرآشوب، تنها تو و بیناخدایی
آمادهی وصل خدا شو، ای اشک! پا تا سر صفا شو
ازخویش خویش ایجان جدا شو گر طالب روی خدایی
ملک فنا اینجاست آری! ملک بقا آنجاست باری
آنجا همه جاوید ماندن، اینجا همه رنج جدایی
اینجا تو را از بینوایی، گر خجلت آمد عار آمد
آنجا تو را بسیار آمد، فخر از نوای بینوایی
آنجا تو خود اصل وجودی، سرمایهی آنچه تو بودی
باری نپرسندت که رایی! یا از چه شهری یا کجایی!
اینجا اگر مانند خاری، در بطن سرد خاک خفتی
آنجا ز خاک تیرهروزی، مانندهی سروی برآیی
اینجا همه آلودگیها، آنجا همه آسودگیها
اینجا همه بیهودگیها، آنجا همه مهرآشنایی
اینجا کجا آید به کارت، جز خودنمایی، خودپرستی؟
آنجا تو را در شعله سوزند، از خودپرستی، خودنمایی!
(الفت) زمان مرگ آمد، طوفان بهسوی برگ آمد
اینک ز عالم دل بریدن، آنک تو و روز جدایی.
عبدالله فاطمی (الفت بروجردی)