منشین چنین زار و حزین چون روی زردان
(بند تعلق)
منشین چنین زار و حزین چون رویزردان
شعری بخوان، سازی بزن، جامی بگردان
ره دور و فرصت دیر اما شوق دیدار
منزل به منزل میرود با رهنوردان
من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پیمان شکستن نیست در آیین مردان
گر رهرو عشقی تو پاس ره نگهدار
بالله که بیزار است ره زین هرزهگردان
صد دوزخ اینجا بفسُرَد آری عجب نیست
گر درنگیرد آتشات با سینهسردان
آنکو به دل دردی ندارد آدمی نیست
بیزارم از بازار این بی هیچ دردان
آری هنر بیعیب حرمان نیست لیکن
محرومتر برگشتم از پیش هنردان
با تلخکامی صبر کن ای جان شیرین
دانی که دنیا زهر دارد در شِکردان
گردن رها کن (سایه) از بند تعلق!
تا وارهی از چنبر این چرخ گردان
هوشنگ ابتهاج (سایه)