شب اندیشان، تنورستان دودافشان، بپا کردند
(شب اندیشان)
شب اندیشان، تنورستانِ دودافشان، بپا کردند
به مهرآیینی آیینهی مهتاب، «ها» کردند
نگاهِ اختران را با نقابِ ابر پوشاندند
هوا چون تیرهتر شد تیرِ کودک کُش، هوا کردند
مسیحِ سَروها را با یهودای تبر، کشتند
ز دست و پای هر سَروی، صلیبی دست و پا کردند
اهورای سعادت را از آتشگاه دزدیدند
هیولای مصیبت را برای ما خدا کردند
کشانیدند ما را تا پریشانخانهی هذیان
به هذیانیترین کابوسِ ایمان، مبتلا کردند
گل و گلباده را از کشورِ خورشید، برچیدند
مغیلان را نظر پَروردهی گلخانهها کردند
پریشان نیستم انگار، فرزندانِ خرّم دین
من و (شبدیز) را از قلعهی بابک، صدا کردند.
حسن اسدی (شبدیز)
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب