
(بیوگرافی)
شادروان میرزا احمد جندقى ـ متخلص به (صفایی) دومین فرزند یغماى جندقى است که در سال 1236 ه.ق درخور، مرکز منطقهٔ جندق و بیابانک به دنیا آمد. مادر او هما سلطان از اهالى کاشان و از بستگان حاج ملا احمد نراقى (مجتهد مشهور شیعى) دومین همسر یغماى جندقى است.
پدرش یغما، وی را به نام و تخلص ملا احمد نراقی که تخلص «صفایی» داشت «احمد» و «صفایی» نام گذاشت. میرزا احمد تحصیلات مقدماتى را در زادگاهش فراگرفت و سپس نزد پدر و برادرش (میرزا اسماعیل هنر) به تکمیل معلومات خود پرداخت. صفایى جندقى پس از سفرهایى به سمنان و تهران، روستاى جندق را براى اقامت برگزید و تا پایان عمر در همانجا از راه کشاورزى و دامدارى به امرار معاش پرداخت.
صفایى جندقى در مدت حیات خود چهار همسر برگزید و از آنان داراى بیست فرزند شد که برخى از آنان اهل ادب و هنر بودند: محمدحسن کیوان ملقب به عمادالشعراء، میرزا محمدحسین متخلص به «فرهنگ» و متولد ۱۲۶۹ ه.ق، میرزا ابوالقاسم وفایى ادیب و خوشنویس و میرزا عبدالکریم که اغلب نسخههاى دیوان صفایى جندقى به خط اوست. محمدحسن کیوان، فرزند ارشد صفایى جندقى از جانب ظلالسلطان (حاکم اصفهان) به «عمادالشعراء» ملقب شده و در شعر از تخلص «خرد» استفاده مىکرده و منظومهٔ هزار و یکشب او حاوى داستانهاى نو و ابتکارى است و همو در شمار نخستین شاعرانى است که براى کودکان نیز شعر مىسرودهاست.
فرزند او میرزا فتحالله مشهور به «کیوان ثانى» از شاعران منطقهی بیابانک بوده و در شعر «پرویز» تخلص مىکردهاست.
میرزا احمد شاعری مذهبی بود و قریحهی خود را بیشتر صرف سرودن شعر برای اهلبیت (علیهمالسلام) کرد. باید گفت که هنر اصلی او در مرثیهسرایی و نوحهسرایی است. ترکیببند عاشورایی او در ۱۱۴ بند، شناخته شده ترین اثر اوست.
دیوان چاپى صفایى جندقى شامل غزلیات، انابتنامه، رباعیات انابیه، رباعیات عاشقانه، ماده تاریخها، مراثى عاشورایى در ۱۱۴ بند، مثنوى «رقیهنامه» حاوى ۳۱۵ بیت، نوحهها و ترجیعبند است که با تصحیح آقاى سید على آل داود توسط چاپ و انتشارات آفرینش در سال ۱۳۷۰ چاپ و منتشر شدهاست.
صفایی جندقی، سرانجام در سال 1314 ه.ق در روستای جندق وفات یافت و پیکرش در همانجا به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
(خودسری)
فلک سرگشتهتر گردد که با ما
ندارد هرگز آهنگ مدارا
چو بختم باژگون افتد که چون خویش
به دوران داردم پیوسته دروا
نه از توحید آسودم نه از شرک
نه طرف از کعبه بستم نه کلیسا
ز مستوری چه لافم یا ز مستی
نه کام از فسق حاصل شد نه تقوا
مرا کیشی برون از کفر و دین بهْ
نه مسلم رهبرم باید نه ترسا
خدا را ناید از بیدل صبوری
دلی باید که تا پاید شکیبا
به صد جهد آخر از سودای عشقش
شدم چون حسن او در پرده رسوا
به کیش عشقم این زشت است باری
که بر دوزم نظر زآن روی زیبا
نبندم دیده از دیدار خورشید
روا نبوَد که وامانم ز حربا
سراپا در مناش بین تا بدانی
تهی از خود پرم از وی سراپا
(صفایی) من کیام کز عشق سرکش
خرد را گشت مشت خودسری را
"صفایی جندقی"