مظهری گردید ظاهر دوش بر عین الیقینم
در مدح مولیالموالی حضرت امیرالمؤمنین (ع)
(سرحلقهی اهل یقین)
مظهری گردید ظاهر دوش بر عین الیقینم
کز تماشای جمالش رفت از کف عقل و دینم
لوحش الله از جمال او که چون دیدم بیاسود
از غم و اندوه بیپایان دل اندوهگینم
کرد دیدار بهشت جاودان طلعت وی
فارغ از یاد بهشت و از خیال حور عینم
وین عجب کآن دلبر یکتای بیهمتا عیان شد
در جنوب و در شمال و در یسار و در یمینم
رفتم از خویش و بگفتم با زبان بیزبانی
کای حبیب دلفریبم ای نگار نازنینم
ای تو جان جان جانم ای ضیای دیدگانم
دلبر و دلدار و دلجو دلسِتان و دلنشینم
از کجایی کیستی نامت چه نسبت با که داری
گفت من سرّ هویت، هستِ هستی آفرینم
در نهانم کنز مخفی در عیانم کل هستی
هستی آثار دو حرف است و من اصل آن و اینم
اسم اعظم گنج اسما عشق مطلق آمر کل
داور کون و مکانم وجه رب العالمینم
من رسول الله را درخور به تمجید و ثنایم
من کتاب الله را مصداق آیات مبینم
طا و سین و میم و کاف و ها و یا و عین و صادم
طا و سین و طا و ها و حا و میم و یا و سینم
سرّ الرحمن علی العرش استوی را گر ندانی
آن منم کاندر سویدای دل انسان مکینم
ذاکر و مذکور و ذکرم حامد و محمود و حمدم
من صراط المستقیمم مالک اندر یوم دینم
من قیامم من قعودم من رکوعم من سجودم
خود بهخود گویندهی ایاک نعبد نستعینم
بزم وحدت را نوا و نغمه و نایی و نایم
بادهنوش و ساقی و مینا شراب و ساتکینم
اصفیا را من انیسم ازکیا را من جلیسم
انبیا را من ظهیرم اولیا را من معینم
پادشاه لامکانم پیشوای انس و جانم
مقتدای قدسیانم رهبر روح الامینم
ناامیدان را امیدم بیپناهان را پناهم
خضر راه رهروانم هادیام حبل المتینم
هست عالم جسم و در آن جسم من جان عزیزم
هست امکان بحر و در آن بحر من درّ ثمینم
نوربخش مهر و ماه و زهره، مریخ و عطارد
زیور ارض و سما و، لنگر عرش برینم
دست من بر پایدارد کرسی و لوح و قلم را
من هوادار سپهرم من نگهبان زمینم
ز ابتدا تا انتها من خلق را قسام رزقم
در حقیقت فیضبخش اولین و آخرینم
خستگان عشق را تیمار جان بیشکیبم
تشنگان وصل را سرچشمهی ماء معینم
عشق بایستی که تا عاشق به من نزدیک گردد
ورنه من بیرون ز استدراک عقل دوربینم
پای تا سر عشق و شور و جذبهام همراه حسنم
زین سبب گاه ظهور خویش با احمد قرینم
در مقام حسن کل محمود عبد من عبیدم
نام نیکویم علی سرحلقهی اهل یقینم
یا علی! مدحت سرای درگه عرش آستانت
من (صغیر) مستمند بینوای دلغمینم
روسیاه و دل تباه و پرگناه و عذرخواهم
عاجز و بیچاره و مسکین منیب و مستکینم
لیک شادم زینکه مداح تو هستم خاصه کز جان
بندهی فرزند تو صابر علی شاه امینم
مهر او کآن بیگمان مهر و تولای تو باشد
دست قدرت ریخته روز ازل در ماء و طینم
لطف او را کأن بوَد لطف تو من امّیدوارم
منّت او را که هست آن منّت تو من رهینم.
«صغیر اصفهانی»

به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب