ای که گویی ما به زهد از خود حجاب افکنده‌ایم

(سجاده‌ی تقوا)

ای که گویی ما به زهد از خود حجاب افکنده‌ایم
رو که ما سجاده‌ی تقوا بر آب افکنده‌ایم

مردمان دیده را ما در شب آسودگی
بسترِ خارِ مغیلان وقت خواب افکنده‌ایم

بهر خونِ ما خدا را دل مرنجان غمزه را
ما کتان زندگی در ماهتاب افکنده‌ایم

ساغر تو باد پُر می، ما به جام آفتاب
جای می از شیشه‌ی دل خون ناب افکنده‌ایم

ز آتش دوزخ نگردد خشک و، ما از سادگی
رخت خون‌آلود خود، در آفتاب افکنده‌ایم

این خسیسان مَحرم عشاق صافی‌دل نی‌اند
درپذیر (اشراق) اگر بر رخ نقاب افکنده‌ایم .

میر داماد (اشراق)

گفتی که شد دردت فزون صبر است بس درمان تو

(سیل بلا)

گفتی که شد دردت فزون صبر است بس درمان تو
صبر از کجا و جان من ، ای جان و دل قربان تو

افتاد‌ه‌ام در چنگ غم چون خس که در آتش فتد
باری عجب درمانده‌ام دست من و دامان تو

دل بی‌خود و من بی‌خبر ترسم که آخر بر دهد
یکباره بر باد بلا ، خاکسترم هجران تو

گر خود شود در زیر گل خاک استخوان‌های تنم
چون سبزه روید همچنان از خاک من پیکان تو

از درد یار ای دل کسی هرگز چنین افغان کند
حاشا که امشب درد را دل‌ خون شد از افغان تو

(اشراق) در جان تا به کی؟ بر رغم ما آتش زنی
ما را چه غم سیل بلا ، گو سر بنه در جان تو .

میر داماد (اشراق)

هنوز از ناله‌ام بنیادِ جان نابود می‌گردد

(سودای عشق)

هنوز از ناله‌ام بنیادِ جان نابود می‌گردد
هنوز از آه من شب‌ها جهان پُر دود می‌گردد

هنوز از بس هجوم درد و غم در سینه‌ی تنگم
همه شب تا سحر راه نفس، مسدود می‌گردد

بلای عشق طرح دوستی افکند و می‌دانم
که آخر دشمن این جانِ غم‌فرسود می‌گردد

ز غمزه چند بر هستی ما ناوک زنی؟ رحمی!
که این صحرا پُر از پیکانِ زهرآلود می‌گردد

نگویم دل درین ویرانه‌ی تن، دشمنی دارم
که هر روزم از آن بنیاد جان نابود می‌گردد

به دردی سر به سر کردی دو عالم شادباش ای دل
که در سودای عشق آخر زیان‌ها سود می‌گردد

ز زلف خویش زنجیری بیا بر گردن شب نِهْ
که باز امشب به رغم من فلک خوشرود می‌گردد

به طنز (اشراق) را گویی که خوشنودی ز ما یا نه
بلی از چون تو خونخواری کسی خشنود می‌گردد؟

میر داماد (اشراق)

ما این سبوی باده که بر دوش کرده‌ایم

(طریق عشق)

ما این سبوی باده که بر دوش کرده‌ایم
تعویذ عقل و مائده‌ی هوش کرده‌ایم

شب‌های هجر، خار مغیلان به‌جای خواب
با مردمان دیده، هم‌آغوش کرده‌ایم

در جام آفتاب، شده باده خون دل
بر یاد این شراب که ما ، نوش کرده‌ایم

عریانی است قسمت ما گرچه از جهان
جان را فدای یار قباپوش کرده‌ایم

(اشراق) زنده‌ایم همان بی وصال دوست
گویی طریق عشق، فراموش کرده‌ایم .

میر داماد (اشراق)

ای دل دو سه روزی بود این بستان‌ها

(علی اعلی)

ای دل دو سه روزی بوَد این بستان‌ها

در باغ هنر چو بلبلان خوش بسرا

با گردن ظلم، خصم داند چکند

بازوی عدالت علی اعلا

میرداماد (اشراق)

امشب این دل، سوز عشقش بر سر جان کرده بود

(صفای صبح)

امشب این دل، سوز عشقش بر سر جان کرده بود
دوزخی در یک گیاه خشک، پنهان کرده بود

ماجرای شب چه می‌پرسی نصیب کس مباد
آنچه با جان من امشب روز هجران کرده بود

خواست غم کز خانه‌ی جانم رَوَد نگذاشتم
گرچه این ویرانه را با خاک یکسان کرده بود

یاد آن آتش‌فروز دل که از بس سوختش
سینه‌ی ما را چو آتشگاه یزدان کرده بود

جانم آسود ار چه تیرش تا رسیدن بر دلم
هر سر موی مرا صد نوک پیکان کرده بود

قطره‌ی آبی روا بر کّشت امّیدم نداشت
آنکه از اشکم کنار دیده عمان کرده بود

بی تو با کشتی چشمم موج دریای بلا
کرد آن کاری که با خاشاک، طوفان کرده بود

پرده‌ی (اشراقِ) مسکین را مدر کز اضطراب
شعله زیر خار و خس بیچاره پنهان، کرده بود

میرداماد (اشراق)

مپرس از من که خون دل شبت از دیده چون آید

(رخنه‌ی مِحنت)

مپرس از من که خون دل شبت از دیده چون آید
چه خون دل همه شب ریشه‌ی جانم برون آید

بدوز آخر به پیکان دیده‌ام تا کی توان دیدن
که هر شب صد بلا زین رخنه‌ی محنت برون آید

عزیز من! شکرخواب صبوحی کرده کی داند؟
که بر بیدار غم پاسی شب از سالی فزون آید

به سر سودای خام ای دل که باور می‌کند کاکنون
به دام عنکبوت بخت ما عنقا درون آید

در این شب‌های بیداری چنان نازک‌دلم از غم
که کاهی بر دل من همچو کوه بیستون آید

بیا تا آتش اندر خرمن سِحر و فسون افتد
چو چشمت بهر جانم بر سر کار فسون آید

چو باران بارد از چشم همه شب شعله‌ی آتش
درین آتش بگو تا کی ز من صبر و سکون آید

غلط کردم رَه کوی تو مهمان بلا گشتم
مبادا بخت بد یارب کسی را رهنمون آید

به جای اشک چشمم ریزه‌ی الماس می‌بارد
که آن پیکان مباد از دیده‌ام روزی برون آید

مگر (اشراق) را در کار این سودا زبون دیدم
زبون باشد بلی کاری که از بخت زبون آید .

میرداماد (اشراق)

شاه رسل خواجه‌ی این چارسوی

(شاه رُسل)

شاه رُسل خواجه‌ی این چارسوی
ساخته از خاک قدم، آبروی

آب رخ عقل، نم جوی او
هر دو جهان تعبیه در کوی او

حلقه‌ی آن میم که در نام اوست
کش افق از خاک نشینان اوست

نه فلکش پیش کشند از نخست
نسخه دِه منطقه‌ی خود درست

خاک بیاراست به انعام او
دوش خود از غاشیه‌ی نام او

حلقه‌اش از گوش فلک خواست باج
دامنش از دور معدّل خراج

دال که از نافه‌ی اسمش نشان
داد سِتُد جزیه ز زلف بتان

گر ز درش حلقه‌ای آید به چنگ
گوش خِرد جزیه دهد بی‌درنگ

خاک درش کاصل دوای تن است
کوثر و تسنیم روان من است

خود شرف گوهر (اشراق) از اوست
در همه عالم به شرف طاق از اوست

میرداماد (اشراق)

بیوگرافی و اشعار میرداماد (اشراق)

https://uploadkon.ir/uploads/3d3210_25میرداماد.jpg

(بیوگرافی)

شادروان میر برهان‌الدین محمّدباقر استرآبادی متولد 969 قمری (940 خورشیدی) ـ مشهور به (میرداماد) و «معلّمِ ثالث»، متخلّص به (اشراق)؛ فیلسوف، متکلم، فقیه برجسته و همچنین شاعر عصر صفوی و از ارکانِ مکتب فلسفی اصفهان است.

میرداماد در کودکی به توس هجرت کرد و علوم دینی را نزد سید علی فرزند ابی‌الحسن موسوی عاملی و دیگر استادان آن دیار آموخت. همچنین علوم فلسفه و ریاضیات را در دوران حضورش در توس آموخت. میر محمدباقر سپس راه قزوین پیش گرفت. در سال ۹۸۸ دوباره به خراسان آمد و تا سال ۹۹۳ در آنجا ماندگار شد و سپس به کاشان مهاجرت کرد.

میرداماد مانند بسیاری از حکما و عرفا، که ذوق شعر و شاعری داشته‌اند، به سرودن شعر عربی و فارسی می‌پرداخته و به «اشراق» تخلص می‌نموده است. مجموعه اشعار او بعدها به نام «دیوان میرداماد» گردآوری شده است.

میرداماد افزون بر تکیه‌کردن به برهان و استدلال، گرایش‌های عرفانی نیز داشت؛ به طوری که روح اشراق بر افکارش غلبه داشته و سیر روحی‌اش در راه عرفان بود.

میرداماد در قصیده‌ای مقام علمی خود را برتر از افلاطون و ارسطو دانسته و چنین می‌گوید:

ز شفای من ارسطو شده بهره‌مندِ دانش
ز رُموز من فَلاطون، زده گام در معانی

میرداماد افزون بر تکیه کردن به برهان و استدلال، گرایش‌های عرفانی نیز داشت؛ به طوری که روح اشراق بر افکارش غلبه داشته و سیر روحی‌اش در راه عرفان بود.

میرداماد بنای فلسفه‌ب خود را بر کشف و شهود نهاده بود، ملاصدرای شیرازی، مشهورترین شاگرد او بود.

مهم‌ترین شاگرد میرداماد، ملاصدرای شیرازی، صاحب مکتب متعالیه است. سلطان‌العلما و شمس‌الدین گیلانی از دیگر شاگردانی هستند که میرداماد به آن‌ها تعلیم داد. سید احمد عاملی، سید امیر فضل‌الله استرآبادی و قطب‌الدین اشکوری از دیگر شاگردانی هستند که زیر نظر میرداماد تربیت شدند. این شاگرادن میرداماد به دوره‌ی اجتهاد رسیده و هر یک استاد زمانه‌ی خود شدند.‌

هم‌عصران میرداماد:

ملاصدرا در اخلاق و پیاده‌سازی حکمت عملی، فردی بی‌بدیل بود. او علاوه بر تسلط بر حکمت نظری، بر تهذیب اخلاق، تکیه می‌کرد و حکمت را بدون تهذیب اخلاق، سبب ایجاد گمراهی می‌دانست. میرداماد علاقه زیادی به علوم دینی داشت و فرایض دینی را برای سیر و سلوک، لازم می‌دانست. او منش خاص داشت، غذا کم می‌خورد، شب‌ها کم می‌خوابید و بیشتر وقتش را صرف انجام تحقیق و نوشتن آثار و تالیفات خود می‌کرد. میرداماد بیشتر وقت خود را به تزکیه نفس می‌پرداخت و واجبات دینی را تا پایان زندگی خود انجام داده و برای آن‌ها اهمیت زیادی قائل بود. میرداماد از دوستان نزدیک شیخ بهایی بود. برای نشان دادن اخلاق و منش او می‌توان به داستانی در این مورد اشاره کرد:

میرداماد و شیخ بهایی روزی با هم به‌همراه شاه صفوی از شهر بیرون رفتند. میرداماد جسمی تنومند داشت و شیخ بهایی نحیف و لاغر بود. همین سبب می‌شد اسب میرداماد، آهسته گام بردارد و بین دو دوست از نظر مسافت، فاصله افتاد. شاه صفوی برای آزمایش دوستی آن‌ها، به میرداماد گفت: «شیخ بهایی مغرور است به ما اعتنا نمی‌کند و زودتر از ما حرکت می‌کند.» میردادماد گفت: «نه، چنین نیست، اسب او از این‌که چنین عالمی را حمل می‌کند به وجد آمده و تند می‌رود.» شاه از میرداماد پیش افتاد و به نزد شیخ بهایی رفت و به او گفت: «میرداماد از ما عقب‌تر حرکت می‌کند؛ یا خود را از ما بالاتر می‌داند یا به ما اعتنا نمی‌کند.» شیخ بهایی گفت: «اسب او کند حرکت می‌کند و حق دارد، حمل کردن دریایی از علم، آسان نیست.» شاه صفوی از ارادت و خلوص آن دو دوست، شگفت ماند و تواضع هر دو را ستایش کرد.‌

تدریس و شاگردان:

معمولاً در بین اهل علم رسم این است که طلاب و دانشجویان، «استاد» را انتخاب می‌‌کنند؛ ولی روش حکیم فرزانه میر محمدباقر (میرداماد) این بود که او شاگردانش را پس از قبولی در امتحان انتخاب می‌‌کرد. به عبارت دیگر، روش او با روش دیگران مغایرت داشت؛ زیرا آن‌ها نخست شاگرد را آزمایش نمی‌‌کردند بلکه در حین تحصیل، به توانایی او پی می‌‌بردند و اگر می‌‌فهمیدند معلوماتش آن قدر نیست که از آن درس استفاده کند، وی را نزد استاد دیگری می‌‌فرستادند.‌

چندی دیگر شاگردان وی عبارتند از:

ملاعبدالرزاق لاهیجی (متوفی ۱۰۷۱ ق).

ملامحسن فیض کاشانی (متوفی ۱۰۹۱ ق).

سید احمد علوی عاملی.

ملاخلیل قزوینی (۱۰۰۱ـ۱۰۸۹ ق).

علی‌نقی کمره‌ای، شاعر (متوفی ۱۰۲۹ ق).

عبدالغفار بن محمد بن یحیی گیلانی.

دوست‌علی بن محمد.

عادل بن مراد اردستانی.

میرزا شاهرخ بیگار.

محمدحسین حلبی.

عبدالمطلب بن یحیی طالقانی.

ابوالفتح گیلانی.

میرمنصور گیلانی.

شیخ عبدالله سمنانی.

محمدحسن زلالی خوانساری.

شیخ محمد گنابادی.

حسین بن محمد حسینی آملی (سلطان العلما).

‌‌

آثار :


• متن 29 عنوان کتاب در 48 جلد از آثار سید محمدباقر میرداماد استرآبادی و دیگر آثار مرتبط با ایشان، از قبیل: – شرح الصحیفة السجادیة – التعلیقة علی الکافي – مصنفات میر داماد – جذوات و مواقیت – القبسات – الأفق المبین – ‏الصراط المستقيم في ربط الحادث بالقديم – تقویم الإیمان – ضوابط الرضاع – دیوان اشراق • متن قرآن کریم به همراه ترجمه: فارسی، اردو و انگلیسی • ارائه چند دوره لغت‌نامه‌

درگذشت:

میرداماد، سرانجام در سال 1040 قمری، (1009 خورشیدی)، در بین راه مسیر کربلا و نجف، در حدود 70 سالگی درگذشت. و پیکر او در حرم مطهر حضرت امام علی بن ابی‌طالب (ع) به خاک سپرده شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(غزل)

از سوز دل بسوخت گیاه وجود ما
بر آتش تو بر فلک امروز، دود ما

ما‌را بخار مِجمر گردون، نه بس بوَد
مجمر بلای عشق و دل خسته عود ما

بر آستان دوست اگر سر توان نهاد
آن است بر مدارج دولت صعود ما

خون گردد از دریغ درون ستارگان
چون در غم تو بر فلک آید سرود ما

در آتش فراق تو سوزیم یک نفس
بگذارد ار ستاره‌ی بخت حسود ما

میرداماد (اشراق)