هرچه که والا بوَد این مهر و ماه

(مدح فاطمه معصومه علیها السلام)

هرچه که والا بوَد این مهر و ماه
هرچه نباشد اثر از فر و جاه

شهر قم از این همه والاتر است
مدفن معصومه بر آنها سر است

اخت رضا، دختر موسی‌ست این
سبط نبی، زاده‌ی زهراست این

ملک و ملک، شمس و قمر گرد هم
پیش حریمش سر تعظیم خم

زائر او در حرمش چون خليل
پای نهد روی پر جبرئیل

خادم او راست بسی افتخار
رشک ملک گشته از این اعتبار

سایه‌ی او بر سر هرکس فتاد
باب معانی به رخ او گشاد

چون حرم او حرم کبریاست
کعبه‌ی آمال دل اولیاست

سر بسپارند همه قدسیان
راه چو جویند درین آستان

هرکه درین شهر بود مسکنش
یا که درین روضه شود مدفنش

رحمت حق شامل ایشان شود
پیشرو جنت و رضوان شود

من‌ که ز غم هرچه شد آسوده‌ام
ریزہ خور درگه او بوده‌ام

آنکه شفيعم به صف محشر است
فاطمه‌ی دوم پیغمبر است

تا که بوَد سايه‌ی او بر سرم
از همه آفاق (گرامی) ترم

"شادروان حاج حسن گرامی"

سر پیش پای حضرت مولا نهاده‌ایم

(کوی دوست)

سر پیش پای حضرت مولا نهاده‌ایم
این قطره را به دامن دریا نهاده‌ایم

تا گشته‌ایم خاک در کوی عترتش
زآن بر فراز اوج فلک پا نهاده‌ایم

مِهر منورش دل عالم فراگرفت
دل داده‌ایم و جنت و طوبا نهاده‌ایم

آتشکده‌ست سینه‌ی ما از منیر عشق
زآن یک شراره در ره موسا نهاده‌ایم

نام على ، ولی خدا ، مظهرالوجود
بر لوح جان و ساحت معنا نهاده‌ایم

دل را که آشنای دگر غیر او نداشت
وز هرچه غیر دوست مبرا نهاده‌ایم

خاک رهش ز جان (گرامی) فرازتر
وز شکر عشق او ځم و صهبا نهاده‌ایم

"شادروان حاج حسن گرامی"

آتش عشق تو را در دل نهان داریم ما

(آتش عشق)

آتش عشق تو را در دل نهان داریم ما
در دل دوزخ بهشت جاودان داریم ما

در بیابان غم هجر تو ما را جا نبود
با سبکبالان مکان در لامکان داریم ما

سایه‌گستر بر سر دل پا نهادی بس عجب
دور بادا چشم بد خوش سایبان داریم ما

پرچم گل عالمی را زیر چتر خود گرفت
زیر چتر منظرت هفت آسمان داریم ما

خاطرم با یاد تو گل می‌کند هر صبحدم
همچو رویت تربیت از باغبان داریم ما

آسمان بالد به مهر و ماه و اخترهای خویش
رشک مهر و ماه ، یار مهربان داریم ما

در حضیض خاک ظلمانی نشان ما مجوی
با ملایک جای ، در اوج جنان داریم ما

دست در دست (گرامی) دار و دل همراه م
یک جهانی همسفر در کاروان داریم ما

"شادروان حاج حسن گرامی"

هرکه داروی دل آزرده‌ی بیمار دارد

(عاشقی کوشنده) 1

هرکه داروی دل آزرده‌ی بیمار دارد
در شمار عاشقان آوازه‌ی بسیار دارد

بر بلندای مقام قدسیان مأوا گزیند
هرکه داروی دل آزرده‌ی بیمار دارد

تار و پود دانش و بینش بوَد هرکو به عالم
می‌نوازد آشنا را مهر با اغیار دارد

این جهان در نزد عاشق کم بوَد از ذره اما
کی تواند مهر تابان دست از کردار دارد

لا اله الا... گزیند جلوه‌‌ی معشوق بیند
گل ز باغ وصل چیند فرصت دیدار دارد

دین و دنیا را به پای دلبر جانانه ریزد
باده‌نوش عشق، جا در دیده‌ی دلدار دارد

یار را در جلوه می‌بیند به‌چشم خویش زیرا
چهره‌ی آیینه را در پرتو اسرار دارد

ناخدای کشتی عشق است و در بحر خروشان
آشنای موج طوفان دیده ی بیدار دارد

با تواضع سرفراز و روگشاده همچو تو گل
فاش گویم چرخ گردون یک گل بی‌خار دارد

راه و رسم زندگی را از تبار آموخته
وز علی مرتضی این زاده اش معیار دارد

قامتش چون سرو رعنا حکمت او همچو لقمان
صد فلاطون را ز حکمت در صف بازار دارد

عاشقی کوشنده باشد خستگی در خود نداند
عشق را گویا که عاشق نقطه‌ی پرگار دارد

یا رب این یکتا دُر بی مثل را محفوظ فرما
چون (گرامی) بس به طوف پرتو انوار دارد

"شادروان حاج حسن گرامی"

1 ـ غزل موشح فوق را به پاس محبت و لطف دکتر "هبت الدين برقعی" سروده و تقديم وی کرده است.

آن بارگه که خاک درش رشک گوهر است

(در مدح و منقبت ثامن الائمه علیه السلام)

آن بارگه که خاک درش رشک گوهر است
جنت به پیشگاه حریمش محقر است
خورشید از تشعشع نورش منور است
اسرار در صفای وجودش مصور است

این بارگاه زاده‌ی موسی بن جعفر است

مهر سپهر را چه که از او نشان کنم
از قدرتش چقدر مرا تا بیان کنم
در تربتش چه جای که مهر آشیان کنم
جان را چه رتبت است که تقدیم آن کنم

او را که از سلاله‌ی پاک پیمبر است

نوح و خلیل در ره او کرده جان نثار
موسی به لطف و مکرمتش شد امیدوار
روح القدس ز درگه او گشته کامکار
سر پیش امر او بنهد چرخ و روزگار

مخدوم كل و خادم او نیز رهبر است

هر روز و شب هزار هزاران نیازمند
بر درگهش هجوم نمایند رازمند
قدسی به درگهش شده سوز و گدازمند
هر کاو گدای اوست، شود سرفرازمند

سلطان عشق و وافر الطاف داور است

اینجا مقام و مشهد مولای ما رضاست
اینجا بقیع و جلوه‌گر شاه اولیاست
اینجا به حق منادی آوای کبریاست
اینجا که مستمند عنایت شه و گداست

اینجا به حق که مشعر الله اكبر است

آری (گرامی) ار بسرايد سرود او
دارد سر نیاز ، به درگاه جود او
داند همیشه حاضر و ناظر وجود او
هرگز نکرده ترک ثنا و سجود او

امیدوار رحمت او روز محشر است

"شادروان حاج حسن گرامی"

جانا دل من بال و پر واکرده امشب

(فتنه)

جانا دل من بال و پر واکرده امشب
چون چشم مستت فتنه برپا کرده امشب

دارد صفای دیگر امشب محفل ما
ماه رخت دل را مصفا کرده امشب

می‌خواستم پنهان کنم این راز پنهان
پیش تو دل مشت مرا واکرده امشب

شد سال‌ها بر من که دل گم کرده بودم
دیدم که در زلف تو مأوا کرده امشب

امشب دگر دین و دلم یکجا ربودی
لعل لبت خون من امضا کرده امشب

خاک رهت را با گلاب دیده شستم
تا دل به کویت راه پیدا کرده امشب

یارب! شب ما را سحر هرگز نباشد
یار (گرامی) رو سوی ما کرده امشب

آن شب "حسینی" شاعر و استاد ما گفت:
"چشم سیه مست تو غوغا کرده امشب"

"شادروان حاج حسن گرامی"

از من ای دل! نیست دوراندیش‌تر

(شطرنج عشق)

از من ای دل! نیست دوراندیش‌تر
نیست چشم از چشم من درویش‌تر

دردمندی در جهان چون من مباد
دل نباشد از دل من ریش‌تر

چون دل من بویه‌ی دردی نبود
هرچه کردم امتحانش بیشتر

دل به هرکس باختم در روزگار
عاقبت زد بر دل من نیشتر

بیشتر از دیگرانم رنجه کرد
هرکه با من بود قوم و خویش‌تر

در بساط عرصه‌ی شطرنج عشق
همچنان من نیست مات و کیش‌تر

با (گرامی) گفته‌ام من، پای خویش
از گلیم خود میاری پیش‌تر

"شادروان حاج حسن گرامی"

بیا بیا که از این پس سری به هم بزنیم

(بیوگرافی)

شادروان حاج حسن گرامی ـ فرزند مرحوم میرزا جواد ـ در سال 1306 شمسی ـ در شهر مقدس قم ـ دیده به جهان هستی گشود و پس از تحصیلات دوره‌ی ابتدایی، به شغل آزاد روی آورد.

گرامی 18 ساله بود که قريحه‌ی شعر در او پدیدار شد و به سرودن شعر پرداخت و برای اینکه با قواعد شعر و فنون و رموز آن آشنایی یابد، به عضویت انجمن ادبی قم، که به ریاست شادروان استاد سید حسین حسینی شاعر توانا و خوش قریحه تشکیل می‌شد درآمد و سروده‌های شعری خود را عرضه می‌داشت و مورد اصلاح قرار می‌گرفت.

گرامی پس از درگذشت مرحوم سید حسین حسینی که انجمن به حال تعطیل درآمد، به "انجمن ادبی محیط" که زیر نظر فاضل ارجمند و شاعر گرانقدر استاد محمدعلى مجاهدی (پروانه) تشکیل می‌شد، شرکت می‌جست و شعرش مورد نقد و بررسی قرار می‌گرفت.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

(ملک قناعت)

بیا بیا که از این پس سری به هم بزنیم
می از سبوی صفابخش ، دم به دم بزنیم

به همنشینی و لطف و صفا و سازش خویش
به رغم نفس و هوا ریشه‌ی الم بزنیم

ز خشم و کینه بشوییم دفتر دل را
به عشق و مهر و وفا دفتری رقم بزنیم

در این زمانه که جور و جفا بود مشهور
ز خیر و شر جهانی مباد دم بزنیم

زمانه گر بزند لاف دشمنی با ما
به ساز دوستی خویش، زیر و بم بزنیم

بیا به ملک قناعت رویم و خوش باشیم
گره به رشته‌ی جانکاه بیش و کم بزنیم

هنر نموده و دل‌ها به دل بپیوندیم
به عالم از سر وحدت یکی علم بزنیم

بیا بیا که به صیاد عشق روی آریم
پیاله از قدح نوش جام جم بزنیم

ز حرص و آز و حسد خویش را رها سازیم
درِ رضا چو (گرامی) به روی غم بزنیم

"شادروان حاج حسن گرامی"