شکست پشت من از تازیانهی اندوه
(نشانه)
شکست پشت من از تازیانهی اندوه
شکُفت در دلِ تنگم، جوانهی اندوه
ز من مخواه دگر نغمههای شورانگیز
قناری دل من، خورده دانهی اندوه...
به دیده خون و، به لب آه و، در گلو فریاد
تمام هستی من شد ترانهی اندوه
مرا که خرمن بَختم نشسته در آتش
چه باک دیگرم از این زبانهی اندوه؟
به روی کاج زمان، لکلکی پریشان خواند
حزین و تلخ و پُر از غم، فسانهی اندوه...
دلِ نشسته به خونم ز سوگ تو ای دوست!
گرفته گوشهی غم را ، به خانهی اندوه
همیشه در رگ من، خون غصهها جاریاست
بخوان ز چهرهی زردم نشانهی اندوه...
«اکبر بهداروند»