تو ای نور ، ای کوثر ، ای بهترین!

(مولودیه)

تو ای نور ، ای کوثر ، ای بهترین!
که از تو شرف یافته ماء و طین

تو ای فاطمه، ای سپهر جلال
جگر گوشه‌ی خاتم المرسلین

تو زادی و فضل و کرامت بزاد
تو زادی و شد زاده آیین و دین

تو زادی و مِهر و وفا زاده شد
تو زادی و معدوم شد قهر و کین

ز میلاد تو شاد ، خير الانام
ز میلاد تو خوش ، امام مبین

به پاکوبی و دست افشانی‌اند
به شاباش تو در جنان حور عين

زنان بهشتی پی تهنیت
نهادند بر آستانت جبين

تویی آنکه از خرمن جود تو
به تعظیم، میکال شد خوشه چین

ز دربانی تو کند افتخار
به خیل ملک جبرئیل امین

تویی آنکه عیسی بن مریم شده‌‌ست
ز يمن ولای تو گردون نشین

تو روح رسولی ، تو جان على
ز تو خرم و شاد، هم آن ، هم این

تویی آنکه یک رشته از چادرت
به محشر کند کار حبل المتین

تو و مرتضی خود ز یک گوهرید
ولای تو ما راست حصنی حصین

پدیدار شد یازده نور پاک
ز نور تو ای جانِ جان آفرین

ملایک به کوی تو سر داده‌اند
صلای سلامّ علَىّ الأمنين

به هرجا تویی، فضل و عفت تو راست
یکی در یسار و یکی در یمین

به باغ ولای تو ای جان پاک!
نروید مگر سوسن و یاسمین

هر آن کو نباشد تو را دوستدار
بوَد بی‌گمان در ضلال مبین

به مسعودی و یُمن میلاد توست
همه غرقه در نور ، ایران زمین

هر آن کو به مدح تو وا کرد لب
تراود ز گفتار او انگبین

(وفا) را به فریاد رس زآنکه هست
ثناخوان ، تو را تا دم واپسین

به میلاد تو در دلی غم مباد
دلی با غم و درد ، توام مباد

شادروان محمود شریف صادقی (وفا)

به زنهاری خود نگاهی بکن

(الهی)

به زنهاری خود نگاهی بکن
نگاهی سوی خاک راهی بکن

تو ای نور، ای نور، ای نور محض!
نگاهی سوی روسیاهی بکن

خدا را نظر بر غریقی که زار
فتاده به بحر گناهی بکن

نگاه ای ز تو منفصل اشک و آه
به پرورده‌ی اشک و آهی بکن

نگاه ای پناه همه بی کسان
به بیچاره‌ی بی پناهی بکن

خدا را نظر بر (وفا)ی فگار
که افتاده در قعر چاهی بکن

نداری اگر لطف سرمد به من
به من رحمتی گاهگاهی بکن

ز من لطف و احسان خود وا مگیر
بشو دستگیرم ، ضریرم ، ضریر

شادروان محمود شریف صادقی (وفا)

گرچه من سوخته‌ام از اثر آذر خویش

آتش عشق علی(ع)

گرچه من سوخته‌ام از اثر آذر خویش
دل من باز بود گرم به خاکستر خویش

دولت بندگی شاه ولایت دارم
کرده ام چاکری هر نبی مفخر خویش

ای امیر همه میران و شهنشاه جهان!
نظری کن به عنایت به سوی چاکر خویش

یا علی! آتش عشق تو سراپایم سوخت
لطف کن لطف به من قطره‌ای از کوثر خویش

یا علی! گر نظری بر من مسکین نکنی
چه کنم؟یا که چه خاکی بکنم بر سر خویش

تا نگه پاک و مطهر فکنم بر رخ دوست
شستشو کردمش از چشمه‌ی چشم تر خویش

من نه آنم که روم از در تو جای دگر
گر برانی به هزاران سببم از در خویش

بس همین فخر (وفا) را به دوعالم تا کرد
خاک پای علی و آل علی افسر خویش

شادروان محمود شریف صادقی (وفا)

اگر مرغ دلم در کوی جانان آشیان گیرد

(کوی جانان)

اگر مرغ دلم در کوی جانان آشیان گیرد
صلای دولت من قاف تا قاف جهان گیرد

زنم کوس سعادت از بلندای سپهر جان
اگر مرغ دلم در کوی جانان آشیان گیرد

به گردون می‌رسانم رایت بخت همایون را
اگر افسون من در گوش آن آرام جان گیرد

اگر از جور او يكدم شکایت بر زبان آرم
خدا را می‌پسندم آتشم اندر زبان گیرد

خدایا می‌شود روزی که آن آرام جان من
از این سرگشته‌ی سردرگریبان هم نشان گیرد

از آن ترسم پس از یک عمر دوری چون وصال افتد
چو خواهم بوسه بر پایش زنم مرگم امان گیرد

رسید آخر به پایان عمر در خواب و خور و شهوت
خدایا کی دل من دیده از خواب گران گیرد

به خود از درد می‌پیچم که از کردار زشت من
مبادا دردمندی دست سوی آسمان گیرد

(وفا) کام جهان این بس مرداکز راه دلداری
سراغ حال من آن دلبر شیرین زبان گیرد

شادروان محمود شریف صادقی (وفا)

رہ خلاف نپویم به دوستی سوگند

(سوگند)

رہ خلاف نپویم به دوستی سوگند
سخن گزاف نگویم به دوستی سوگند

هزار بار مرا گر برانی از در خویش
امید از تو نشویم به دوستی سوگند

گرم به ناوک مژگان هزار پاره کنی
ز راه شکوه نمویم به دوستی سوگند

به هیچ روی به غیر از گل رخت ای دوست!
گلی به باغ نبویم به دوستی سوگند

به غیر راه (وفای) تو نسپرم راهی
بجز تو دوست نجویم به دوستی سوگند

شادروان محمود شریف صادقی (وفا)

جانانه در کنار ، ولی غم‌گسار نیست

(صحبت گل)

جانانه در کنار ، ولی غم‌گسار نیست
سوزم ز درد و با من‌اش از قهر کار نیست

دستم به زلف پرشکن او نمی‌رسد
بخت وصال و دولت بوس و کنار نیست

بس آزموده‌ایم در این دیرِ دیر گرد
دردی کشنده‌تر ز غم انتظار نیست

آنجا که پای صحبت گل در میان بوَد
ما را غمی ز سرزنش نیش خار نیست

از کام و نام بهره ندارد به روزگار
آن کس که بیقرار سر زلف یار نیست

با خلق روزگار به مهر و وداد باش
کس را خبر ز پیچ و خم روزگار نیست

دامن مکش ز دست (وفا) از سر غرور
فرداست کز من و تو نشان جز غبار نیست

شادروان محمود شریف صادقی (وفا)

پرده بردار از آن روی دل‌آرا ، یارا

(غم بیهوده)

پرده بردار از آن روی دل‌آرا ، یارا
تا پر از غلغله‌ی عشق کنی دنیا را

از من شیفته آن روی دل‌افروز متاب
رحمتی بهر خدا دیده‌ی خون پالا را

به تکلّم چو توانی که به من بخشی جان
بگشا بهر خدا آن لب روح افزا را

داغ غیرت به دل ما نهد از آتش خشم
آنکه دیوانه‌ی عشق تو نداند ما را

عارفی کو که زنم بوسه به خاک قدمش
مگر از غم کند آزاد ، دل شیدا را

در مسیری که به هر گام بوَد بیم سقوط
عاقل آن است که سنجیده گذارد پا را

مشعل علم چراغی‌ست که روشن دارد
همه جا در گذر عمر ، دل دانا را

می‌توان کرد به انوار معارف روشن
هم دل تیره و هم دیده‌ی نابینا را

کوه را همت مردان بکند از بنیاد
همت مردان چون سرمه کند خارا را

لاجرم زاغ صفت زنده به قاذوره مباش
گر تتبع نکنی زندگی عنقا را

خود همين یک نفس از عمر غنیمت می‌دان
غم بیهوده (وفا) چند خوری دنیا را

شادروان محمود شریف صادقی (وفا)

زلف پر تاب تو را ، از سنبلِ تر کرده‌اند

(رهروان دیار فقر)

زلف پر تاب تو را ، از سنبلِ تر کرده‌اند
لعل جانبخش تو از یاقوت احمر کرده‌اند

شهد می‌بارد به هنگام تکلّم از لبت
گوییا لعل تو از قند مکرّر کرده‌اند

از تو کاهیدند و بر مِهر فلک پرداختند
گر تو را مانند با خورشید خاور کرده‌اند

در شکنج زلف پر تاب و خمت سرگشته‌اند
گرچه توصیفت به صد دیوان و دفتر کرده‌اند

عارفان پا بر سر این عالم خاکی زدند
زآنکه در دریای عرفان صید گوهر کرده‌اند

در دِماغ دانشی مردم هوای گنج نیست
اهل معنی مُلکت دل‌ها مسخر کرده‌اند

نعمت دنیا و عقبا را به ما بخشیده‌اند
خود تمامی عمر را در کار دلبر کرده‌اند

رهسپاران دیار فقر ، با فهمی درست
پشت بر اورنگ دارا و سکندر کرده‌اند

کاش فرق نیک و بد را می‌توانستیم کرد
گرچه ما را صاحب ادراک و مشعر کرده‌اند

اختیار نیک از بد کن به حکم عقل و عشق
کاندر این معنی (وفا) ما را مخیر کرده‌اند

شادروان محمود شریف صادقی (وفا)

شب است و دست به دامان آه خویشتنم

(چراغ آرامگاه)

شب است و دست به دامان آه خویشتنم
به شام حیرت ، گمکرده راه خویشتنم

گشاده چشم به آفاق انتظار و امید
پی نظاره‌ی رخسار ماه خویشتنم

به شهر عشق و تمنا، به مُلک استغنا
گدای خویشتن و پادشاه خویشتنم

بسوخت جسمم و خاکسترم به باد سپرد
رهین منت و احسان آه خویشتنم

به یک نگاه دل و دین خویش باخته‌ام
غلام مَردم چشم و نگاه خویشتنم

به عمر یک نفس از دوست منفصل ماندم
هنوز منفعل از اشتباه خویشتنم

بگو به واعظ خودبین که روز بازپسین
جوابگوی ثواب و گناه خویشتنم

مرا ز روز مکافات نیست باک از آنک
امیدوار به لطف اِله خویشتنم

به شعر دلکش و طبع لطيف خویش (وفا)
چراغ روشن آرامگاه خویشتنم

محمود شریف صادقی (وفا)

به کیمیای نظر ، خاک راه را زر کن

(صفای خاطر)

به کیمیای نظر ، خاک راه را زر کن
به غمزه‌ای خزفی هم‌تراز گوهر کن

مرا به گردش چشمی ز خاک ره برگیر
به یک کرشمه‌ی شمس و قمر برابر کن

ستم کشیده‌ام ای پادشاه کشور داد
خلاصم از شب هجران به ماهِ منظر کن

دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
فضای سینه به عشق علی معنبر کن

گرت هواست که چون مِهر روشنی بخشی
دل از محبت مولا علی ، منور کن

مطاف اهل دل و قبله گاه اهل نظر
خرابخانه‌ی دل را به مِهر حیدر کن

به آن شمیم که از کوی مرتضی خیزد
مشام جان و دل خویش را معطر کن

حجاب چهره‌ی جان است مهر دنیی دون
جهان و هرچه درآن است خاک بر سر کن

گلوی نفس ، به سرپنجه‌ی قناعت گیر
ز خویش بگذر و مُلک جهان مسخر کن

میان به خدمت خلق خدای، محکم بند
لباس عاطفه و مهر ، زیب پیکر کن

(وفا)! مدیح علی و سلاله‌ی پاکش
صفای خاطر و زینت فزای دفتر کن

سخن اگرچه به تکرار نیست خوش اما
به مدح شاه ولایت ، سخن مکرر کن

تو ای علی! که ز سر تا به‌پای، نور حقی
نظر به خسته‌دلی ناتوان و مضطر کن

محمود شریف صادقی (وفا)

سر باخته‌ام به پای عشقت

(مبتلای عشقت)

تا دل شده مبتلای عشقت
سر باخته‌ام به پای عشقت

بيگانه شود ز هر دو عالم
آنکس که شد آشنای عشقت

آفاق پر است و گوش ما کر
از همهمه و صدای عشقت

از بام و در و هوا نيوشد
عاشق همه جا نوای عشقت

سر پيش شهان نمی‌کند خم
هر کس که شود گدای عشقت

بيمار که از دواست بيزار
خوش‌تر ز دوا بلای عشقت

سر می‌رسدش به عرش آنکو
انداخته سر ، به پای عشقت

بيرون نکند (وفا)ی مسکين
يک لحظه ز سر هوای عشقت

محمود شريف صادقی (وفا)

باز دگرباره رسید اربعین

(اربعین حسینی)

باز دلم خون شد و چشمم گریست
آنکه درین روز چو من نیست کیست؟

باز دگر باره رسید اربعین
جوش زند خون حسین از زمین

غرق تلاطم شده ، بحر محیط
یکسره درد است بساط بَسیط

شد چهلم روز عزای حسین
جان جهان باد فدای حسین

محمود شریف صادقی (وفا)

به باغ بوی گل و عطر جان وزید بیا

(گلبن امید)

به باغ بوی گل و عطر جان وزید بیا
ز خاک ، نسترن و لاله بر دمید بیا

به بوی روی تو از خاک تیره سر زده‌اند
گل شقایق و نسرین و شنبلید بیا

به پبشباز تو ای ماه! مهر عالمتاب
به هر کجا گذری خط زر کشید بیا

بیا که قامت رعنای سرو کاشمری
ز انفعال قدت گشته همچو بید بیا

بیا و زآن دم قدسی، ترانه‌ای سر کن
که عندلیب ببندد لب از نشید بیا

بیا که با تو بگویم که چشم خون‌پالا
شبی به عمر، ز شوقت نیارمید بیا

دلم به بوی وصالت به پایمردی وهم
به برّ و بحر و در و دشت پر کشید بیا

بیا ببین که چه‌ها می‌کشم ز سورت بَرد
کبوتری که قضا بال او برید بیا

شبی به کلبهٔ طوفانی خزان زده‌ام
ز راه مهر ، تو ای گلبن امید بیا

بیا که دامنم امشب ستاره باران است
سرشک شوق ز مژگان ز بس چکید بیا

بیا به پرسش احوال من که در همه عمر
مرا به آمدنت داده‌ای نوید بیا

نیامدی که هنوزم به تن توانی بود...
کنون که جان من از غم به لب رسید بیا

بیا که با تو بگوید زبان دردآلود...
حکایت شب غم، در صباح عید بیا

فضای خاطرم از شوق، نورباران کن
که شد دو چشم (وفا) در رهت سپید بیا

مرحوم محمود شریف صادقی (وفا)

بیوگرافی و اشعار استاد محمود شریف صادقی (وفا)

https://uploadkon.ir/uploads/19c626_24استاد-محمود-شریف-صادقی-وفا-.png

(بیوگرافی)

شادروان استاد محمود شریف صادقی ـ متخلص به (وفا) ـ در سال 1315 شمسی ـ در شهر مقدس قم ـ چشم به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر خود به پایان رساند و در رشته‌ی ادبی دیپلم گرفت و چندی در بانک سپه خدمت کرد، سپس به استخدام وزارت دارایی درآمد و مدت 7 سال انجام وظیفه کرد، اما چون کار اداری را با روحیات خود سازگار ندید، برای همیشه از کارهای اداری کناره گرفت.

پدرش مرحوم احمد صادقی، معروف به شریف صادقی، از شخصیت‌های محترم و دانشمند بود که در وزارت دادگستری خدمت می‌کرد و پس از آنکه از دادگستری کناره گرفت به وکالت پرداخت و مورد وثوق و اعتماد مردم بود. پدربزرگش مرحوم میرزا محمود صادقی (شريف العلماء) از علمای موجه و معروف قم بود و جدّ اعلایش حاج ملا محمدصادق از اجله‌ی علما و مراجع عالیقدر در زمان ناصر الدین شاه بود و مدرسه‌ی حاج ملا محمدصادق در قم از بناهایی است که ناصرالدین شاه به نام این عالم جلیل القدر بنا کرد (متوفی 1260شمسی)

مرحوم (وفا) از آغاز نوجوانی به شعر و شاعری پرداخت، خود در این باره گوید: "از 9 سالگی بود که احساس کردم شعر را خیلی دوست دارم، البته بعدها متوجه شدم که مرحوم پدرم این علاقه را دامن زده‌اند و در حال حاضر کار به جایی کشیده که ملجأ و پناه من در ناروایی‌ها و ناگواری‌ها و شادی‌ها شعر است و شعر خوب را در هر قالبی که باشد دوست دارم و خود نیز در گونه‌های مختلف شعر سروده‌ام."

وی از اعضای برجسته‌ی "انجمن ادبی مسعود" به ریاست مرحوم سید حسین حسینی و همچنین "انجمن ادبی محیط" بود. از مرحوم وفا در شهر قم به عنوان استاد شعر آیینی یاد می‌شد و استاد محمدعلی مجاهدی پدر شعر آیینی در مراسم بزرگداشت مرحوم شریف صادقی، او را شاعری نکته سنج، دقیق و زیبا دانست که تمام زندگی‌اش را صرف شعر و هنرش کرده‌است.‌

وی سرانجام روز سه‌شنبه 3 مرداد 1396 به دلیل بیماری، چشم از جهان فرو بست و به لقای حضرت معبود پیوست و پیکر وی چهارشنبه 4 مرداد 1396 در صحن امامزاده علی بن جعفر قم به خاک سپرده شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(طلعت زیبا)

از طلعت زیبای تو گر پرده برافتد
ماه از نظر مردم صاحب‌نظر افتد

گر پیش رخت گل بزند لاف نکویی
از شاخه به یک جنبش باد سحر افتد

در باده ی عشق تو ندانم چه اثرهاست
کز خویش هر آن‌کس که خورد بی‌خبر افتد

با کام هوس هر که ره عشق تو پوید
با هر قدمی مرحله‌ای دورتر افتد

ای حجت ثانی‌عشر ای مهر جهان‌تاب
از طلعت زیبای تو کی پرده بر افتد؟

گر دیدن روی تو به مرگ است میسّر
با شوق دهم جان که به رویت نظر افتد

از فخر زنم طعنه بر افلاک چو گردی
گر رهگذرت بر من بی پا و سر افتد

ای منجی عالم ستم و جور شد از حد
باز آ که ز دست متعدّی سپر افتد

پر مظلمه شد دهر بیا تا شجر عدل
در سایه ی جان‌پرور تو بارور افتد

گر قوت دل منتظران خون جگر شد
غم نیست چو وصل تو به خون جگر افتد

ای منتقم خون شهیدان ره حق!
مپسند که خون‌های مقدّس هدر افتد

گویند دعای سحری راست اثرها
لطفی که دعاهای (وفا) کارگر افتد

مرحوم محمود شریف صادقی (وفا)