زمانه از منِ خونین‌جگر چه میخواهد ؟

(مردم کوته نظر)

زمانه از منِ خونین‌جگر چه میخواهد ؟
گداخت در تب و تابم دگر چه میخواهد؟

کسی که چشم طَمع بر زمانه دوخته است
به حیرتم که ازین بی‌هنر چه میخواهد ؟

جهان ز جلوه‌ی جانان پر است، ای غافل!
دل تو زین‌همه سیر و سفر چه میخواهد ؟

گر آشیان دل بی‌دلان به هم نزند
ز گیسوان تو باد سحر چه میخواهد؟

سپهر سفله به آزار من چه می‌کوشد؟
ز جان زار من این بدگهر چه میخواهد؟

به غیر پستی ، طبع بلند ما (نظمی)
دگر ز مردم کوته‌نظر چه میخواهد؟

"علی نظمی تبریزی"

امشب به کلبه‌ی ما ، کس پا نمی‌گذارد

(گرمجوشی)

امشب به کلبه‌ی ما ، کس پا نمی‌گذارد
تنها غم تو ما را ، تنها نمی‌گذارد

امروز از رفیقان، غفلت مکن که فردا
دور زمانه ما را ، با ما نمی‌گذارد

یک لحظه خوش نشستن، مفهوم زندگانی است
این آز و آرزوها ، دردا نمی‌گذارد

اندیشه‌ی دل ما ، تقوی و پارسایی است
ناز و کرشمه‌ی او ، امّا نمی‌گذارد

از ناله عاشقان را ، بیجا مکن ملامت
كآن فتنه طاقتی در ، دل‌ها نمی‌گذارد

از شوق پای‌بوسی، سر خاک شد به راهش
اما به خاک ما هم ، او پا نمی‌گذارد

(نظمی) ز شهر تبریز، آسان بوَد بریدن
لیکن به گرمجوشی، «شیدا» (۱) نمی‌گذارد.

"علی نظمی تبریزی"

۱ - یحیی شیدا : یکی از شعرای تبریز است.

خونین‌جگرم، بگذر و بگذار بگریم

(بگذار بگریم)

خونین‌جگرم، بگذر و بگذار بگریم
خالی نشود سینه، مگر زار بگریم

از درد، چنانم که تسلّی نشود دل
صدبار اگر گویم و صد بار بگریم

نالیدن من در غم روی تو عجب نیست
دستم نرسد بر تو و، ناچار بگریم

در خلوت وصل‌ات دگران صدر نشینند
ظلم است که من در پس دیوار بگریم

عمری غم عشق تو نهان داشتم، اما
امروز چنانم که : در انظار بگریم

من طاقت مهجوری ازین بیش ندارم
وقت است که: در حسرت دلدار بگریم

جانم به لب است از غم جانان، بگذارید
بسیار کنم ناله و، بسیار بگریم

(نظمی) مگر امروز به رحم آورم او را
رفتم به حریم حرم یار بگریم !

"علی نظمی تبریزی"

بیوگرافی و اشعار استاد علی نظمی تبریزی

https://uploadkon.ir/uploads/144224_23علی-نظمی-تبریزی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان استاد علی نظمی تبریزی ـ متخلص به (نظمی) در مورخ 1 مهرماه سال 1306 خورشیدی ـ در تبریز چشم به جهان گشود. پدرش حسین پاشا از مبارزین مشروطه و میرشکار مظفرالدین شاه قاجار در تبریز بوده‌است.‌

او سرودن شعر را از 16 سالگی آغاز کرده و شاگرد ملک الشعرای بهار، محمدامین ادیب طوسی و عباسقلی خان وقایعی بوده‌ است. علاوه بر شعر، آثار تحقیقی ادبی نیز از وی به چاپ رسیده که از جمله این آثار می‌توان به تذکرة‌الشعرای منظوم و منثور «دویست سخنور» و «گلشن معانی» شرح برخی ابیات مشکله فارسی اشاره کرد.

نظمی تبریزی قریب به 30 سال با شهریار (شاعر) ارتباط صمیمی و نزدیک داشته و همین مراودت باعث گشت تا سال 1367 خورشیدی پیکر استاد سید محمدحسین شهریار به دست استاد نظمی تبریزی در مقبرة‌الشعرای تبریز دفن شود.

اخیراً شورای ارزشیابی هنرمندان کشور پس از بررسی آثار شاعران بالای 60 سال که دیوان اشعار آن‌ها چاپ شده‌ است، نظمی تبریزی شاعر دو زبانه را به عنوان پیش‌کسوت شعر و ادب ایران زمین معرفی کرد. نظمی تبریزی نخستین شاعر آذربایجانی در قید حیات بود که تندیس وی به دست مجسمه‌ساز معروف استاد احد حسینی ساخته شده و در یکی از میدان‌های شهر تبریز و در نزدیکی محل سکونت و زادگاه شاعر نصب گردید.

استاد نظمی رئیس انجمن ادبی «بزم سخن» تبریز بود.

‌آثار :

هفت شهر - تصحیح و تدوین دیوان امینی سرابی - فریادهای عاشقانه (گزیده غزلیات) دیوان اشعار نظمی تبریزی جلد اول - دویست سخنور «تذکرة الشعرای منظوم و منثور» گلشن معانی (شرح برخی ابیات مشکله فارسی) گلبانگ (گزیده اشعار) فروغ عمر (گزیده غزلیات) - دیوان اشعار نظمی تبریزی جلد دوم - نیایش و ستایش (گزیده اشعار به همراه ورقی از سروده‌های چاپ نشده)‌

‌وفات :

استاد علی نظمی، سرانجام در مورخ 25 آذرماه سال 1402 خورشیدی، در 96 سالگی چشم از جهان فروبست و به لقای حضرت معبود پیوست، و پیکرش در مقبرةالشعرای تبریز به خاک سپرده شد.


ماده تاریخ :

کـوه بود و پَر زد از دنیا چو کـاه
شـاعــــری آزاده ، در وقـت پگـاه

گفت (ساقی) از جهــان کجمـدار:
« رفت نظمی، سوی درگــاهِ اِلاه »

2023 میلادی

سید محمدرضا شمس (ساقی)

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(مَحرم اسرار)

بگذار شبی محرم اسرار تو باشم
در پرده‌ی جان راز نگهدار تو باشم

ای يوسف بازار ملاحت، من مسكين
آن مايه ندارم كه خريدار تو باشم

گر خلوت وصل تو برازنده‌ی من نيست
بگذار كه در سايه‌ی ديوار تو باشم

مرهم نتوان يافت، مگر داغ تو جويم
عزّت نتوان جست، مگر خوار تو باشم

تا كی به من سوخته دل رخ ننمایی؟
تا چند چنين تشنه‌‌ی‌ ديدار تو باشم؟

دردی ست مرا از تو كه بهبود نجويم
بهبود من اين است كه بيمار تو باشم

مَپْسند كه از حسرت روی تو، چو (نظمی)
رسوا به سر كوچه و بازار تو باشم .

"علی نظمی تبریزی"

سرچشمه ی رحمت الهی ست علی

(رباعیات علوی)

بنیان کَنِ منکر و مناهی ست علی
رونق ده دین و دین پناهی ست علی
در دامنش آویز که در هر دو جهان
سرچشمه ی حمت الهی ست علی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

شایسته ترین مرد خدا بود علی
در شأن نزول هل اتی بود علی
هرگز به علی خدا نمی باید گفت
لیک آینه ی خدا نما بود علی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

سر دفتر عالم معانی ست علی
وابسته ی اسرار نهانی ست علی
نه اهل زمین که آسمانی ست علی
فی الجمله بهشت جاودانی ست علی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

از دین نبی شکفته جان و دل من
با مهر علی سرشته آب و گل من
گر مهر علی به جان نمی ورزیدم
در دست چه بود از جهان حاصل من

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

تا حبّ علی و آل او یافته ایم
کام دل خویش مو به مو یافته ایم
وز دوستی علی و اولاد علی ست
در هر دو جهان گر آبرو یافته ایم

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

من شیفته ی علی شدم شیدا نیز
پنهان همه جا گفته ام و پیدا نیز
این پایه مرا بس است و بالاتر ازین
امروز طلب نمی‌کنم فردا نیز

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

دارم دِلَکی که بنده ی کوی علی ست
روی دل او همیشه بر سوی علی ست
هر چند هزار رو سیاهی دارد
می‌نازد از اینکه منقبت گوی علی ست

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(نظمی) نفسی مباش بی یاد علی
گوش دل خویش پر کن از نادعلی
در هر دو جهان اگر سعادت طلبی
دامان علی بگیر و اولاد علی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

آن گفت به قرب حق مباهی ست علی
وین گفت که سایه ی الهی ست علی
از (نظمی) ناتمام ، پرسیدم گفت :
چون رحمت حق نامتناهی ست علی

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(نظمی) به ولایتت تمامی خوش باش
خوش باش قبول خاص و عامی خوش باش
گر شاهی هفت کشور از توست مناز
ور بر درِ مرتضی غلامی خوش باش

"علی نظمی تبریزی"

به حیرتم كه چه وصفی كنم ؟ به شان علی 

(آیت حق)

به حیرتم كه چه وصفی كنم ؟ به شان علی
كه عرش و فرش بوَد جمله مدح خوان علی

نه من كه طبع هزاران چو من فرو ماند
ز برشمردن اوصاف بی‌كران علی

علوّ قدر همین بس بوَد كه در دو جهان
علی ست آن محمد ، محمد آن علی

اگر متاع دو عالم به دست من باشد
فدای نام علی می‌كنم بجان علی

به آستین سعادت كجا رسد دستش
كسی كه چهره نساید بر آستان علی

بساط گلشن جنت به دیگران بخشم
اگر گلی به كف آرم ز بوستان علی

به پادشاهی عالم فرو نیارد سر
هر آن گدا كه بوَد ریزه خوار خوان علی

ز نقد هر دو جهان تا كه بی نیاز شوی
بجوی گوهری از گنج شایگان علی

به راه علم و عمل پیشتاز امت بود
كسی نبود درین عرصه همعنان علی

بر آشیانه ی باغ جهان از آن ننشست
كه بر فراز فلک بود آشیان علی

جهان و جیفه ی او را به نیم جو نخرید
كسی نداد طلاق جهان بسان علی

دلا ز آتش دوزخ كسی بوَد ایمن
كه دوستدار علی گشت و دودمان علی

اگر تو نیز چو من بنده ی گنهكاری
بجو شفاعت فردا ز خاندان علی

علی كه آیت حق بود حق بوَد همه را
فروغ و فخر فروشند پیروان علی

چو (نظمی) ار همه عالم شود مدیحه سرای
مدیحه‌ای نسراید كسی به شان علی

"علی نظمی تبریزی"

در فکر گلی بودم و گلزار خریدم 

(زبانحال راهب)

در فکر گلی بودم و گلزار خریدم
گل خواست دلم، خرمن و خروار خریدم

در گلشن فردوس برین هم نفروشند
این طرفه گلی را که من از خار خریدم

دیدم که به کف مایه و مقدار ندارم
بهر دو جهان مایه و مقدار خریدم

دیگر نکشم ناز طبیبان جهان را
زیرا که دوای دل بیمار خریدم

تا جلوه‌ فروشد به جهان، گوشه‌ی دیرم
با ذرّه ، مِهین مطلع انوار خریدم

در جلوه‌گری، غیرتِ خورشیدِ سپهر است
ماهی که من از کوچه و بازار خریدم

حیف است که با درهم و دینار بسنجم
هر چند که با درهم و دینار خریدم

خاک دو جهان بر سر صرّافِ فلک باد!
سر بود که با قیمت دستار خریدم

سودایی از این‌گونه که دیده ست به عالم؟
کم دارم و این دولت بسیار خریدم

خلق دوجهان گر بخورد غبطه، عجب نیست
چیزی که خدا بود خریدار ، خریدم

شاید که چو من ، راهبی اسلام برآرد
چون رأس حسین از کف کفّار خریدم

در ماتمش از دیده، چرا خون نفشانم؟
آخر سر یار است ز اغیار خریدم

دیگر نکنم واهمه‌ ی حشر که این سر
شمعی ست که از بهر شب تار خریدم

از سرّ حقیقت، مگر آگه شوم امشب
زر دادم و گنجینه ‌ی اسرار خریدم

ای دیده‌! تو را گر سر و سودای تماشاست
آیینه‌ ی صد عزّت و ایثار خریدم

دوزخ دگری راست که : دربست، بهشتی
امشب من از این لشکر خونخوار خریدم

(نظمی)! ز هنر هرچه به بازار جهان بود
سنجیدم و این طبع گهربار خریدم

"علی نظمی تبریزی"

در هر دو جهان قبله ی من روی حسین است

در مدح امام حسین(ع)

در هر دو جهان قبله ی من روی حسین است
یعنی همه جا روی دلم سوی حسین است

با عشقِ حسین از دو جهان چون نَکَنم دل
مُلکِ دو جهان قیمتِ یک موی حسین است

فردوسِ برین با همه ی حور و قصورش
مشتاقِ حریمِ حرمِ کوی حسین است

در سجده دلم حاجت محراب ندارد
محرابِ نمازم خمِ ابروی حسین است

گشتم همه بازارِ جهان را و نجستم
مُشکی که نه در حسرت مُشکوی حسین است

خضر آنچه به صد سِیر و سفر در طلبش بود
آبی ست که سرچشمه ی او جوی حسین است

اَجرامِ فَلک جلوه ای از خویش ندارند
روشنگری مِهر و مه از روی حسین است

خُلق که کنم وصف و خصال که ستایم؟
از خوی که گویم که بِه از خوی حسین است؟

سرهای سلاطین که به چوگان قضا گوست
شأن و شرف از اوست که او گوی حسین است

حورانِ بهشتی همه در گلشنِ فردوس
بویند گلی را که در او بوی حسین است

طوبی به چنان جلوه گری ، روز قیامت
نظّاره گر قامتِ دلجوی حسین است

در معرکه چون دید فَلک صولت او گفت :
نیروی علی در ید و بازوی حسین است

بوم و بَرَت ای کرب و بلا دشت خُتن گشت؟
یا این همه مُشکین نفس از بوی حسین است؟!

آخر همه را خوابگهی هست در این خاک
از اوست سعادت که به پهلوی حسین است

اینجا اگرش اهل جفا قدر نسنجید
آنجا همه سنجش به ترازوی حسین است

(نظمی) گُنهش گر چه بوَد بیشتر ، امّا
توفیقِ وی این بس که ثناگوی حسین است

"علی نظمی تبریزی"

مرا ساقی چه داد امشب؟ که چون پیمانه خندیدم

(خندیدم)

مرا ساقی چه داد امشب؟ که چون پیمانه خندیدم
به صد پیری جوانی کردم و مستانه خندیدم

از آن کارم به رسوایی کشید آخر که در عشقت
ز نادانی به پند عاقل و فرزانه خندیدم

که میگوید که دوزخ جای می‌خواران بود واعظ؟
من از هر کس شنیدم این‌چنین افسانه خندیدم

چه شب بود امشب ؟ از گلبانگ نای و نغمهٔ مطرب
به وجد آمد دلم چندان که : چون پیمانه خندیدم

نیاز خود به ناز این پری‌رویان چو سنجیدم
به عقل ناتمام خویش، چون دیوانه خندیدم!

تو را ای خواجه ده روزی ست این منزل، مرنج از من
گر از دلبستگی‌های تو بر این خانه، خندیدم

حدیث آشنایی این‌چنین کافسانه شد (نظمی)!
کسی گر چنگ زد بر دامن بیگانه خندیدم

"علی نظمی تبریزی"

سجده آن بود که بر کعبه ی دل‌ها کردم

(کعبه‌ی دل‌ها)

من نظربازم و کی پیش تو حاشا کردم
هر کجا شد به جمال تو تماشا کردم

عاشق آن است که پروای ملامت نکند
بی‌خبر بودم اگر عیب زلیخا کردم

سجدهٔ بیت و طوافم هوسی بیش نبود
سجده آن بود که بر کعبهٔ دل‌ها کردم

شهر را وسعت این ناله و فریاد نبود
جا چو مجنون همه در دامن صحرا کردم

دیدم آخر ز لبت کامروا نتوان بود
رفتم از کوی تو و ترک تمنا کردم

گفتمش: جز من سرپشته که دیوانهٔ توست
گفت: صد سلسله را سلسله در پا کردم

گفتم از لعل تو یک بوسه به جان می‌طلبم
خنده زد، گفت که : آن نرخ دو بالا کردم

گفتم از (نظمی) سرگشته چرا بی‌خبری؟
گفت: بوسی طلبید، از سر خود وا کردم

"علی نظمی تبریزی"

به شیخ اندک ده اول می ، دوچندان کردنش با من

(غزلخوان کردنش با من)

به شیخ اندک دِه اول می ، دوچندان کردنش با من
ندارد گر لب پر خنده ، خندان کردنش با  من

تو با این جلوه ها ای گل! گذر در باغ کن! کانجا
اگر خاموش شد مرغی ، غزلخوان کردنش با من

تو ای رشک صنم ها ، جلوه‌ای در چشم بت‌گر کن
به چندین نامسلمانی ، مسلمان کردنش با من

حریم خانقهْ ، جای ریا نبوَد اگر صوفی
سر روی و ریا دارد ، پشیمان کردنش با من

گر از من سر طلب کردند ترکان ترک سر کردم
وگر جان نیز می‌خواهند قربان کردنش با من

طلب کردم ز لعلش بوسه‌ای گفت از سر یاری
اگر درد دلت این است ، درمان کردنش با من

چو (نظمی) دل پر از حب علی کن در صف محشر
تو را گر مشکلی پیش آمد آسان کردنش با من

گدا وار ، آن که او در دامن این خواجه آویزد
به عزت فارغ از ملک سلیمان کردنش با من

"علی نظمی تبریزی"

من در غمت فرسوده ام از من چرا رنجیده ای؟

(چرا رنجیده‌ای؟)

من در غمت فرسوده ام از من چرا رنجیده ای؟
تا بوده ام این بوده ام از من چرا رنجیده ای؟

تا شاعری شد پیشه ام وصف تو بود اندیشه ام
غیر از تو را نستوده ام از من چرا رنجیده ای؟

من خاک پایت بوده ام سر زیر پایت سوده ام
بر شکوه لب نگشوده ام از من چرا رنجیده ای؟

گر گفتم از لعل لبت ، امشب ربایم بوسه ای
گفتم، ولی نربوده ام، از من چرا رنجیده ای؟

شب بی تو گریان بوده ام، وز دیده خون پالوده ام
یک لحظه خوش نغنوده ام، از من چرا رنجیده ای؟

این سر که از آزادگی ، بر تاج شاهان نگرود
صد ره به پایت سوده ام، از من چرا رنجیده ای؟

(نظمی) به وصفت مایل است، اما حکایت مشکل است
من کوتهی ننموده ام، از من چرا رنجیده ای؟

"علی نظمی تبریزی"

دیری ست دلم خوش به سر کوی کسی هست

(قامت دلجو)

دیری ست دلم خوش به سر کوی کسی هست
پیداست که سودازده روی کسی هست

المنّته لله، که پس از آن همه حسرت
امروز سرم بر سر زانوی کسی هست

هرگز هوس سرو و صنوبر به سرم نیست
تا در نظرم قامت دلجوی کسی هست

در سجده دلم حاجت محراب ندارد
محراب نمازم خم ابروی کسی هست

من گوشه نشین بوده ام ، امروز دلم را
سرگشتگی از نرگس جادوی کسی هست

بر ناله ی (نظمی) چو سحر گوش نهادم
آهسته شنیدم که دعا گوی کسی هست

علی نظمی تبریزی

طبیب را چه کنم؟ چاره ساز من یار است

(کام اغیار)

طبیب را چه کنم؟ چاره ساز من یار است
ولی دریغ گه آن هم به کام اغیار است

به قصد قتلم اگر آمدی، تامل چیست؟
برای کشتن عاشق ، بهانه بسیار است

لب تو چاره ی کارم نمی‌کند ورنه
ز درد و داغ دلم مو به مو خبردار است

بتی به عشوه درآمد که بت پرست شدم
دگر به دست من این سبحه نیست زنار است

به روی من در گلزار را چو گلچین بست
نگاه من به گل از رخنه های دیوار است

دلم به حسرت روی تو زار می‌نالد
چو بلبلی که به دام و قفس گرفتار است

چو ترک عشوه ی ترکان نمی‌کنی (نظمی)
برو! دل تو به چندین بلا ، سزاوار است..‌.

"علی نظمی تبریزی"

ای مهد کمال و فرّ و فرهنگ

(ایران من!)

ایران من ای دیار هوشنگ
ای مهد کمال و فرّ و فرهنگ

آنی تو که عزّت تو داده‌ست
بر چهره ی روزگار ما رنگ

آنی تو که برخی از سلاطین
تسلیم تو کرد تاج و اورنگ

نسوان تو مظهر وقارند
مردان تو شیر آهنین چنگ

دشمن ز صلابت تو دیده‌ست
آنها که ندید شیشه از سنگ

بدخواه تو را همیشه بوده‌ست
میدان فراخ آرزو تنگ

گامی ز تو هر که دور باشد
دورم من از او، هزار فرسنگ

هرکس که نگشت دوستدارت
از دوستی‌اش بوَد مرا ننگ

دامان تو هست تا به چنگم
بر دامن کس نمی‌زنم چنگ

باشد که رخ تو سیر بینم
ز آیینه ی دل زدوده‌ام زنگ

گر نیک بدیدم از تو ور بد
پیشانی من ندید آژنگ

(نظمی) مشتی ز خاک پاکت
نفروخت به گوهری گران‌سنگ

هر نغمه که می‌زنند اغیار
در گوش من است خارج آهنگ

ایرانی ام و فدای ایران
با من سخنی مگو ز اَفرَنگ

علی نظمی تبریزی

عاشقم، در کوی جانان می روم جان در بغل

(کوی جانان)

عاشقم، در کوی جانان می‌روم جان در بغل
می برم بر دیدنش صد چشم حیران در بغل

سوختیم از حسرتش، چاک گریبان باز کن
چند خواهی داشتن آیینه پنهان در بغل

من حدیث عاشقی با کس نمی‌گویم ولی
چون توان پوشیدن این چاک گریبان در بغل؟

در بهای بوسه ای گر جان و سر خواهد ز من
می‌برم در پیش او هم این و هم آن در بغل

محتسب با مٍی پرستان سخت‌گیری می‌کند
کاشکی امشب نبود این شیشه پنهان در بغل

حاجتی گر اوفتد پیش کریمی می‌برم
کو نهد هر مور را ملک سلیمان در بغل

شاید آن شیرین شمایل بوسه‌ای بخشد به من
می‌برم در پیش او سی جزو قرآن در بغل

(نظمی) این قول غزل با من نه امروزی بوَد
می‌روم در روز محشر نیز دیوان در بغل

"علی نظمی تبریزی"

دل چه راهی برگزید امشب که بی ما میرود

(مه خلوت نشین)

دل چه راهی برگزید امشب که بی ما میرود
بر ملاقات کدامین ماه سیما میرود ؟

گرچه میگوید به خوبان دل نخواهم داد لیک
هر کجا گلچهره ای می‌بیند آن‌جا میرود

از طبیبان درد ما درمان نشد ساقی بده
شربتی کز فیض او درد از دل ما میرود

از غم و آوارگی ای دل چه ‌ترسانی مرا
هرکه عاشق شد به استقبال این‌ها میرود

آن مه خلوت نشین مِی خورد و مست آمد برون
مرد و زن هر کس ز سویی بر تماشا میرود

دوستان رفتند ازین غمخانه (نظمی) نیز هم
رخت خود را بسته است امروز و فردا میرود

علی نظمی تبریزی

جز وصل تو ای دوست! نباشد هوس ما

(وصل تو)

جز وصل تو ای دوست! نباشد هوس ما
افسوس که بر آن نبوَد ، دسترس ما

ما از لب شیرین دهنان سیر نگشتیم
هر جا که بوَد قند ، نشیند مگس ما

آسایش مرغان گرفتار اگر این است
سیمرغ شود گوشه نشین قفس ما

کس باعث رسوایی ما نیست درین شهر
الا دل عشرت طلب بلهوس ما

ای فتنه! چنان رفته‌ام از یاد تو، کز خلق
یک بار نپرسی چه شد آن هیچکس ما؟

بلبل که به جان شیفتهٔ باغ و بهار است
غافل بوَد از آب و هوای قفس ما

از هستی (نظمی) رمقی بیش نمانده ست
تدبیر کن ای خضر مسیحانفس ما!

"علی نظمی تبریزی"

دل من باز به سودای تو دیوانه شده ست!

(سودای تو)

دل من باز به سودای تو دیوانه شده ست!
در غمت بی‌خبر از خانه و کاشانه شده ست

زاهد از عشق تو بیهوده مرا منع کند
جهلش این بس که نصیحت گر دیوانه شده ست

دور گردون ، سر اسکندر و دارا نشناخت
خاک آنهاست که اکنون گِل پیمانه شده ست

یک دم ای حور پریزاده! ز یادم نروی
دلم از یاد جمال تو، پریخانه شده ست

ساقی امروز چه پیمود قدح نوشان را ؟
باز میخانه پر از نعره ی مستانه شده ست

گه گه از (نظمی) دلباخته یاد آر که او
بر سر شمع تو عمری ست که پروانه شده ست!

"علی نظمی تبریزی"

سر تا قدمش آنکه بود ناز همین است

(اعجاز)

سر تا قدمش آنکه بود ناز همین است
وز دل گرهی آنکه کند باز همین است

با نیم تبسم ز دلم تاب و توان برد
لبخند همین عشوه همین ناز همین است

عیسی نفسانند در این شهر ولیکن
آن را که رسد دعوی اعجاز همین است

در هر قدمی فتنه گری دیده ام اما
شوخی که بوَد خانه برانداز همین است

یک عمر دعا کردم و دشنام شنیدم
آیین من و آن بت طناز همین است

خواهم که درین شعله چو پروانه بسوزم
مقصود من از این همه پرواز همین است

از دیدن دیوان تو (نظمی) همه گفتند
طرز سخن سعدی شیراز همین است

"علی نظمی تبریزی"