افتاده دلم در هوس سوختن امشب

(هوای وطن)

افتاده دلم در هوس سوختن امشب
ای شمع! بده نوبت خود را به من امشب

چون صبح شود چاک زنم تا به گریبان
بر تن نشود پیرهنم گر کفن امشب

غم نیز ز وحشت به دلم پا نگذارد
گویم گر ازین کوره‌ی وحشت، سخن امشب

هر عضو تنم را خبر از عضو دگر نیست
ای وای چه بیگانه‌ام از خویشتن امشب

تا گرد غریبی ز رُخم اشک بشوید
بگذار بگریم به هوای وطن امشب

از دیده مرا خون جگر بس‌که فرو ریخت
شد دامن من پر ز عقیق یمن امشب

ای شمع تو را درد روان‌سوز (سهی) نیست
بر گریه‌ی او خنده‌ی بی‌جا مزن امشب .

ذبیح الله صاحبکار (سهی)

دعای خير مادر زود دامنگير شد ما را

(خواب بی تعبیر)

نه تنها جسم و جان فرسود، دل هم پير شد ما را
دعای خير مادر زود دامنگير شد ما را

نه ذوق می ، نه در سر شوق دیدار چمن دارم
گل شاداب در پیری گل تصویر شد ما را

به قربان سرت ساقی، به ما هم گوشه ‌ی چشمی
که مهلت رو به پایان است و نوبت دیر شد ما را

نمی‌دانم چه رازی بود در این سفره‌ ی خالی
که چشم ما نشد سیر و دل از جان سیر شد ما را

جوانی را ندانم چیست، اما آن‌قدََر دانم
که تا شُستیم لب از شیر، مو چون شیر شد ما را

مرا بس آرزوها بود زین عمر کم و دیدم
که آخر آرزوها خواب بی‌ تعبیر شد ما را

مرا پا بر لب گور است و دل در بند گلرویان
ملامت‌ گر نمی‌داند که این تقدیر شد ما را

به روی من (سهی) شد بسته بر هر در که رو کردم
دعا یارب به نفرینی که بی‌ تاثیر شد ما را ؟

ذبیح الله صاحبکار (سهی)

چه زین ماتم‌‌سرا دیدم که باشم پای‌بند اینجا ؟

(ماتم‌سرا)

چه زین ماتم‌‌سرا دیدم که باشم پای‌بند اینجا ؟
ز بخت بد ز هر خار و گلی دیدم گزند اینجا

از آن برداشتم چشم از جهان و زشت و زیبایش
که جز نادیدنش، نقشی ندیدم دلپسند اینجا

به دل صد عقده همچون سرو دارم از سرافرازی
مرا همواره پستی زاید از طبع بلند اینجا

ز لبخندِ گلِ این باغ و جور خار دانستم
که صد نیش است ما را در پیِ هر نوشخند اینجا

به هر جایی که رو آرم به جای نغمه‌ ی شادی
نمی‌آید به گوشم جز نوای دردمند اینجا

در این ماتم‌سرا یک دم ندارم طاقتِ ماندن
چه سازم؟ رشته‌ی عمرم به گردن شد کمند اینجا

(سهی) شرم آید از بی ‌دردی خویشم چو می‌‌بینم
که می‌‌رقصد به شادی بر سر آتش سپند اینجا

ذبیح الله صاحبکار (سهی)

من که راضی شده‌ام رزق مقدر شده را

(ناکامی)

من که راضی شده‌ام رزق مقدر شده را
نکشم ناز گدایان توانگر شده را

چه به جا مانده که در پای عزیزان ریزم؟
باغ آفت ‌زده را ؟ یا گل پرپر شده را ؟

سفله را لقمه‌ ای از حکمت لقمان خوشتر
خار صحرا چه کند قطره‌ ی گوهر شده را ؟

دل ز تکرار شب و روز گرفته‌ ست مرا
دیده‌ام بس که من این رنج مکرر شده را

در دیاری که هنر خوارتر از خاک ره است
بشکن این گوهر با خاک برابر شده را !

ای خوش آنان که چو خفتند ز خاطر بردند
رنج این غمکده‌ ی بی در و پیکر شده را

گر تو ای عشق به رویم نگشایی در فیض
کس پناهی ندهد رانده ز هر در شده را

بس‌که ناکام (سهی) زیسته‌‌ام در همه عمر
قصه پنداشته‌ام ، کام میسر شده را

ذبیح الله صاحبکار (سهی)

بیوگرافی و اشعار استاد ذبیح الله صاحبکار (سهی)

https://uploadkon.ir/uploads/7e7216_25ذبیح‌اللّه-صاحبکار-سهی-.jpg

(بیوگرافی)

شادروان استاد ذبیح‌الله صاحبکار _ متخلّص به (سُهی) در خردادماه 1313 شمسی، در روستای دولت‌آباد از توابع تربتِ حیدریه قدم بخ عرصه‌ی هستی نهاد. وی از خردسالی با شعر آشنا شد و توانست در همان کودکی اشعار موزون و مقفّا بنویسد. در دوره‌ی متوسطه، دبیرستان را رها کرد و به تحصیل علوم دینی رو آورد و توانست سطوح عالی حوزه‌ را پشت سر بگذارد. سپس وارد آموزش و پرورش شد و به تدریس پرداخت.

‌پدر و مادر وی، هر دو شب زنده‌دار و بسیار پارسا بودند. پدرش به شعر علاقه‌ی وافر داشت و گهگاه اشعار فارسی را برای فرزندش می‌خواند و این مسأله، عاملی شد تا استاد ذبیح اللّه صاحبکار از خردسالی با شعر و شاعری آشنا شود و به تدریج سرودن شعر را تجربه کند. حمایت ها و تشویق های پدر، موجب شد تا وی در همان خردسالی اشعاری موزون و دارای قافیه بسراید. وی تا سنّ ده، پانزده، سالگی مرثیّه می‌سرود ولی بعدها کمتر به این موضوع روی آورد و به سمت غزل گرایش پیدا کرد.

https://uploadkon.ir/uploads/275826_25ذبیح‌الله-صاحبکار-سهی-.jpg

استاد ذبیح اللّه صاحبکار تحصیلات ابتدایی را در دبستان روستا طی کرده و برای ادامه‌ی تحصیل رهسپار تربت جام شد و در آنجا، ابتدا به فراگرفتن دروس دوره متوسّطه مشغول شد؛ امّا پس از مدّتی دبیرستان را رها کرده و به تحصیل علوم دینی و حوزوی در مدرسه علمیّه (مهدیّه) روی آورد و در ضمن تحصیل، مسئولیّت برخی از امور مدرسه را به عهده گرفت. در مدّت اقامتِ استاد در تربت جام، تنها انیس و هم صحبت ایشان (حاج قاضی فخرالدّین) پیشوای مسلمانان حنفی تربت جام بود که مردی عارف و خلیق و مهربان بود. اشعار استاد صاحبکار در این ایّام مبیّن تنهایی و حزن ایشان است.

استاد پس از چهار پنج سال اقامت در تربت جام به تأکید و راهنمایی (قدسی) شاعر توانا و خوش قریحه، رهسپار مشهد گردید و در مدارسِ (باقریّه) و (نوّاب) تا سال 1340 شمسی به تکمیل تحصیلاتِ حوزوی پرداخت و در این مدّت از محضر اساتید برجسته ای مانند آقای صالحی و حجّت هاشمی بهره‌ها برد. درس حاشیه را نزد شیخ محمّد آخوند، لئالی را نزد شیخ محمّدرضا دامغانی و لمعه را نزد مرحوم مدرّس و رسائل و کفایه را نزد استاد علم‌الهدی و شیخ هاشم قزوینی گذراند.

ایشان پس از تحصیلات حوزوی در مشهد به خدمت آموزش و پرورش درآمد و در کسوت معلّمی دلسوز و پرتلاش به آموزش دوستداران ادب و دانش پرداخت تا اینکه در سال 1373 شمسی از خدمت بازنشسته گردید.

در دوران جوانی بود که استاد در مشهد به محفل شعری که آقای فرّخ و تنی چند از شعرای دیگر تشکیل داده بودند، راه یافت و از این محفلِ ادبی بهره ها برد. ایشان در غزل به حافظ و صائب تبریزی و در قصیده به مسعود سعد سلمان نظر داشت و خود در غزل شاعری متبّحر بود که شیوه‌ی سخنش به غزلیّاتِ مرحوم رهی معیّری نزدیک بود.

https://uploadkon.ir/uploads/88a626_25ذبیح‌الله-صاحبکار-.jpg

استاد صاحبکار، شاعری خوش ذوق و آشنا به اسلوب‌ها و قالب‌های کلاسیک شعر فارسی بود و عمده همّتِ خود را صرف بسط و گسترش شعر دینی و متعهّد کرد.

مجموعه اشعار ایشان، دو بار در هجوم حادثه، مفقود شد؛ یک بار در سال 1342 که قرار بود آقای ساکت اشعار ایشان را به تهران برای چاپ ببرد و بار دیگر در مسافرتی که خود آقای صاحبکار داشت و این مسأله، رنجش و دل‌آزردگی شاعر را در پی داشت.

مرحوم صاحبکار پس از انقلاب اسلامی با توجّه به چهره‌ی موجّه و پشتوانه‌ی آثار مذهبی و متعهّد خود در بسیاری از مجامع و محافل ادبی به عنوان چهره‌ای پیشرو حضور داشت و مسوولیّت‌های مختلفی از جمله: ریاست شورای سیاستگذاری شعر خراسان، ریاست شورای شعر ارشاد، مشاور ادبی مدیر کلّ ارشاد خراسان، ریاست گروه ادبیّات و هنر مرکز آفرینش‌های هنری و شورای شعر آستان قدس رضوی را بر عهده داشت.

‌آثار :

استاد صاحبکار علاوه بر سرودن شعر در کارهای پژوهشی و تحقیقی نیز همّت وافری داشت و از جمله کارهای وی می‌توان به تصحیح تذکره‌ی عرفات العاشقین و عرفات العارفین تقی‌الدّین اوحدی و نیز تصحیح دیوان مشفقی بخارایی در پژوهشگاه عاشورا اشاره کرد که اکنون در دست چاپ است. از جمله آثار چاپ شده‌ی ایشان می‌توان به تصحیح دیوان حزین لاهیجی و گردآوری بهترین مراثی با عنوان "شفق خونین" و "سیری در تاریخ" مرثیه عاشورایی اشاره کرد.


وفات :

استاد ذبیح‌اللّه صاحبکار، پس از عمری تلاش و فعالیّت پیگیر در عرصه فرهنگ و ادب، سرانجام در 18 اسفند ماه 1381 شمسی بر اثر سکته مغزی و قلبی، جامه از دامن هستی برکشید و پیکر ایشان ساعت 9 صبح دوشنبه 19 اسفند از منزل مسکونی وی، واقع در خیابان شهید دکتر بهشتی به سمت مقبرةالشّعرا تشییع شد و سرانجام آبروی شعر خراسان در کنار نگاهبان بزرگ شعر پارسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی آرام گرفت.

‌روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(آتش جان)

یک دل و یک جهان غم است مرا
باز دل گوید : این کم است مرا

شمع سوزان محفل طربم
همه را عیش و ماتم است مرا

چاره ی هر غمم، غم دگر است
دارو و درد با هم است مرا

عالم حسرت و پریشانی
خوشتر از هر دو عالم است مرا

من سپندم که هر کجا باشم
آتش جان فراهم است مرا

کاش بی ‏غم (سهی) نگردد طی
اگر از عمر ، یک دم است مرا

ذبیح الله صاحبکار (سهی)

تا که ره بر درگه آل پیمبر یافتم‏

امام رضا (ع)

تا که ره بر درگه آل پیمبر یافتم‏
هر چه گم کردم به هر درگاه از این در یافتم‏

آنچه اسکندر ز فیض چشمه ‏ی حیوان نیافت‏
من ز خاک آستان آل حیدر یافتم‏

تا که آوردم برین دولت‏سرا روی نیاز
از دم روح القدس فیض مکرر یافتم‏

بر در ارباب دنیا ، کی نهم روی نیاز ؟
من که زین در کیمیای عافیت دریافتم‏

یک نفس رو برنخواهم تافت زین دارالامان‏
راحت خاطر از ین در، یافتم گر یافتم‏

دامن مطلوب ازین درگاه آوردم به دست‏
گوهر مقصود ازین خاک مطهر یافتم‏

تشنه‏کامی خسته بودم در بیابان طلب‏
لطف ایزد یار شد تا ره به کوثر یافتم‏

نقد توفیق و سعادت را که می‌‏جستم ز بخت‏
در حریم زاده‌ ‏ی موسی بن جعفر یافتم‏

سال‌‏ها سرمایه‏ ی عمر ار به غفلت باختم‏
رخ چو بر این خاک سودم عمر دیگر یافتم‏

آنچه بر این آستان ، اشک تمنا ریختم‏
بخت یاری کرد و از هر قطره گوهر یافتم‏

بارگاه هشتمین شمع ولایت را به توس‏
مرجع آمال درویش و توانگر یافتم‏

مژده‏ ی رحمت نیوشیدم ازین دارالسلام‏
نکهت رضوان درین خاک معطر یافتم‏

گر به خود زین طالع فرخنده می‌‏بالم رواست‏
کاین هما را بر سر خود سایه‏ گستر یافتم‏

داشتم همواره بر الطاف او چشم امید
تا سرانجام از نهال آرزو بر یافتم‏

تا که بر این در پناه آوردم از کید جهان‏
خویشتن را ایمن از هر فتنه و شر یافتم‏

جان و دل قربان مولایی که از فر و جلال‏
ملک دل‏‌ها را به عشق او مسخر یافتم‏

تا گدای این درم سر بر فلک سایم ز فخر
از فلک این خاک را در رتبه برتر یافتم‏

ذبیح الله صاحبکار (سهی)

شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود

(صبح شهادت)

شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود

لهیب تشنگی‌ات، روح دشت را می‌سوخت
فرات موج‌زنان گرچه در کنار تو بود

به رزم، قصد فنای جهان، گرت می‌بود
نه آسمان، نه زمین، مردِ کارزار تو بود

اگر شجاعت و ایثار، جاودانی شد
ز خون پاکِ دلیران جان‌نثار تو بود

به جای ماند اگر نامی از جوانمردی
ز پایمردی یاران نام‌دار تو بود

به پیشواز اجل آن‌چنان کمر بستی
که مرگ، مضطرب از طفل شیرخوار تو بود

شُکوه نام بلند تو، جاودان باقی‌ست
که سربلندی و آزادگی، شعار تو بود

به روی دست تو پرپر شد از خدنگ ستم
گلی که از چمن حُسن، یادگار تو بود

اگر چه گلشن‌ات ای باغبان! به غارت رفت
خزانِ باغِ تو ، آغازِ نوبهارِ تو بود

درخت عدل و مروّت که آبیاری شد
رهین منّت شمشیر آبدار تو بود

به جز دل تو که بود از وصال، خرّم و شاد
جهان و هر چه در او بود، سوگوار تو بود

به غیرِ داغ محبت به دل نبود تو را
اگرچه سینه‌ی هر لاله داغدار تو بود.

ذبیح الله صاحبکار (سهی)

نمی‌دانم چه شوری بود از عشق تو در سرها

"ترکیب بند عاشورایی، ذبیح الله صاحبکار"

(حماسه‌ی جاوید)

1

نمی‌دانم چه شوری بود از عشق تو در سرها
که دل‌ها می‌زند پر در هوایت چون کبوترها

ادامه نوشته