این غنچه‌ی گل از چمن گمشدگان است

(گمشدگان)

این غنچه‌ی گل از چمن گمشدگان است
آلاله‌ی سرخ دمن گمشدگان است

هر برگ گل سرخ که افتاده درین باغ
تن‌پاره‌‌ای از باغ تن گمشدگان است

صبحی که از آن روح فلق سرخ برآید
آیینه‌ی گلگون بدن گمشدگان است

جاویدترین قصه‌ی ناگفته‌ی هستی
شیرین‌سخنی از دهن گمشدگان است

از خویش برون گمشده‌ی خویش مجویید
در خانه‌ی دل‌ها وطن گمشدگان است

عِطری که درآمیخته با فطرت گل‌ها
بویی‌است که از پیرهن گمشدگان است

در غربت عالم نتوان زیست به شادی
شادی، همه در انجمن گمشدگان است

شب سوزی شب‌ها، که فشاند گل خورشید
برخی ز فروغ سخن گمشدگان است

خود باختن و رفتن و از خویش گذشتن
معنای شدن، در شدن گمشدگان است .

"نصراله مردانی"

ای که دیدی به عیان اشک تماشایی من

(آهوی صحرایی)

ای که دیدی به عیان اشک تماشایی من
ترسم این سیل برد مردم بینایی من

گفته بودی بزنم نقش تو بر لوح خیال
تا خیالت چه کند با دل سودایی من

خواب گیسوی تو دیدم که چو یلداست بلند
روشن از کوکب چشمت شب یلدایی من

گرچه هستی همه دام است چه بیم است مرا
نشود صید کسی آهوی صحرایی من

سینه ام زخمی فریاد شد از شوق حضور
شور عشقت به سر آورد شکیبایی من

سوختم سوختم ای دیده بیفشان آبی
تا که افشا نشود قصه ی شیدایی من

موج عشق تو به گرداب جنونم انداخت
غرق در ورطه ی خون شد دل دریایی من

با تو پرواز در آن سوی رهایی زیباست
بی تو عالم قفس بسته ی تنهایی من

آسمانی و تو را نیست کرانی پیدا
گوشه‌ای دیده ز تو وسعت بینایی من
 
"نصرالله مردانی"

قسم به جان تو ای عشق ، ای تمامی هست

در وصف امام علی ( ع )

قسم به جان تو ای عشق ، ای تمامی هست
كه هست هستی ما از خم غدیر تو مست

در آن خجسته غدیر تو دید دشمن و دوست
كه آفتاب برد آفتاب بر سر دست

نشان ز گوهر آدم نداشت هر كه نبود
به خم سرای ولایت خراب و باده پرست

به باغ خانه ی تو كوثری بهشتی بود
كه بر ولای تو دل بسته بود صبح الست

در آن میانه كه مستی كمال هستی بود
به دور سرمدی‌ات هر كه مست شد پیوست

بساط دوزخیان زمین ز خشم تو سوخت
چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست

هنوز اشک تو بر گونه ی زمان جاری‌ست
ز بس كه آه یتیمان ، دل كریم تو خست

ز حجم غربت تو می‌‌گریست در خود چاه
از آن به چشمهٔ چشمش همیشه آبی هست

هنوز كوفه كند مویه از غریبی تو
زمانه از غم تنهایی‌‌ات به گریه نشست

دمی كه خون تو محراب مهر رنگین كرد
دل تمامی آیینه ‌ها ز غصه شكست

"نصرالله مردانی"

من پیر تاریخم که بر بام قرون رقصیده ام

(رقصیده‌ام)

من واژگون، من واژگون، من واژگون رقصیده ام
من بی سر و بی دست و پا، در خواب خون رقصیده ام

میلاد بی آغاز من ، هرگز نمی داند کسی
من پیر تاریخم که بر بام قرون رقصیده ام

فردای ناپیدای من ، پیداست در سیمای من
این سال با فرداییان در خون کنون رقصیده ام

منظومه ای از آتشم ، آتشفشانی سرکشم
در کهکشانی بی نشان، خورشیدگون رقصیده ام

ای عاقلان! در عاشقی دیوانه می‌باید شدن
من با بلوغ عقل در اوج جنون رقصیده ام

میلاد دانایی منم ، پرواز بینایی منم
من در عروجی جاودان از حد فزون رقصیده ام

با رقص من در آسمان ، رقص تمام اختران
من بر بلندای زمان بنگر که چون رقصیده ام

"نصرالله مردانی"

پر شد از بوی خوشت خلوت روحانی من

(مهمانی من)

مهربان آمدی ای عشق به مهمانی من
پر شد از بوی خوشت خلوت روحانی من

خوش بر آورده سر از باغ تماشای وجود
سرو ناز تو به سرفصل زمستانی من

هیچ کس غیر تو ای خرمی دیده نخواند
حرف ناخوانده ی دل از خط پیشانـی من

می‌کنم گریه من سوخته تا خنده زند
گل روی تو در آیینه ی بارانی من

بی‌قرار آمدی و رفت قرارم از دست
بنشین ؛ تا بنشیند دل طوفانی من

آفتابی شدی و یک سره آبم کردی
شد حریر نگهت جامه ی عریانی من

بشکن ای بغض و فرو ریز که در خانهٔ دل
می‌زند شعله به جان ، آتش پنهانی من

هرچه گفتند و بگویند به پایان نرسد
(قصه ی زلف تو و شرح پریشانی من)

نصرالله مردانی

دیشب شب رویای تو بود و تو نبودی

(شب رویایی)

دیشب شب رؤیای تو بود و تو نبودی
با من یله یلدای تو بود و تو نبودی

دل زیر لب آهسته تمنای تو می‌كرد
بر لب همه نجوای تو بود و تو نبودی

دیشب كه شب از آینه‌ی ماه گل انداخت
گل سایه‌ی سیمای تو بود و تو نبودی

در باغ نظر ، مردم بینایی چشمم
مشتاق تماشای تو بود و تو نبودی

دیشب نفس باغچه در سایه‌ ی مهتاب
خوشبو ز غزل‌های تو بود و تو نبودی

بالنده ‌تر از بال بلندای خیالم
كوتاهی بالای تو بود و تو نبودی

دیشب چمن خواب من از بوی تو آشفت
خرم گل من جای تو بود و تو نبودی

با من همه جا همسفر و همسر و همسیر
اندیشه ‌ی پویای تو بود و تو نبودی

دیشب ز لب چشمه صدای تو شنیدم
در گوش من آوای تو بود و تو نبودی

گفتی كه غزال غزل زخمی عشقم
دل وسعت صحرای تو بود و تو نبودی

دیشب من و یاد تو غریبانه نخفتیم
در سر همه سودای تو بود و تو نبودی

بر موج جنون كشتی سرگشته‌ی جانم
طوفانی دریای تو بود و تو نبودی

دیشب لبم از سوز سخن‌های تو می‌سوخت
در من همه غوغای تو بود و تو نبودی

دل ، آتش نی از سفر سوختن آورد
آتش همه از نای تو بود و تو نبودی

"نصرالله مردانی"

بیوگرافی و اشعار استاد نصرالله مردانی

https://uploadkon.ir/uploads/0b7e22_23نصرالله-مردانی.jpeg

(بیوگرافی)

شادروان استاد نصرالله مردانی ـ در سال 1326 خورشیدی در کازرون ـ چشم به عالم هستی گشود. وی چهره ماندگار ادبیات ایران است.

نصراله مردانی تحت تأثیر غزل‌های نو شاعر همشهری‌اش محسن پزشکیان به غزل روی آورد و به علت پیوند حماسه و غزل مشهور می‌باشد. کتاب خون‌نامه‌ی خاک اثر مردانی در سال 1364 به عنوان کتاب برگزیده‌ی سال انتخاب شد.

اشعار مردانی بیشتر در زمینه‌ی حماسی و انقلابی بود. سبک شعری وی بسیاری از شاعران حکومتی را به دنبال خود کشاند. به طوری که جای پای ترکیبات و تصاویر او را می‌توان در غزل‌های دیگر شاعران انقلاب اسلامی تعقیب کرد. با توجه به علاقهٔ گذشته‌های دور او به فردوسی و حافظ، با الهام از این دو پیوندی بین حماسه و غزل به وجود آورد. وی که به قالب‌های کلاسیک و کهن شعر فارسی وفادار در شعرهایش به مضمون‌های مرتبط با جنگ ایران و عراق می‌پرداخت.

از آثار وی می‌توان به کتاب‌های : قانون عشق، خون نامه‌ی خاک، ستیغ سخن، چهارده نور ازلی، گل باغ آشنایی، حافظ از نگاه مردانی، گزیده ادبیات معاصر، آتش نی، قیام نور و سمند صاعقه اشاره کرد.

آخرین اثر نصرالله مردانی «دائرةالمعارف شعر فارسی برای ائمه (ع)» بود که به علت بیماری و مرگ وی به اتمام نرسید و هم اکنون نیمه تمام رها شده‌است. قرار بود در این دائرةالمعارف همه شعرهای فارسی که در طول تاریخ برای ائمه (ع) سروده شده است، جمع‌آوری شود و مردانی در زمان حیاتش حدود 10 هزار بیت شعر، را در این اثر جمع‌آوری کرد. این کتاب بعد از درگذشت مردانی، به ناشری که این کار را به او سپرده بود، پس داده شد و هم اکنون متولی ای برای اتمام این کار وجود ندارد

https://uploadkon.ir/uploads/374422_23آرامگاه-نصرالله-مردانی-در-کازرون.jpg

آرامگاه شادروان نصرالله مردانی در کازرون

پس از فوت وی، جمعی از نزدیکان و خانواده‌ی وی اقدام به تأسیس مؤسسه‌ای با نام مؤسسه‌ی فرهنگی هنری مردانی جهت ترویج افکار و اندیشه‌های وی کردند. بنا به وصیت خود مردانی، کتابخانه شخصی وی نیز به این فرهنگسرا اهدا شد. این مؤسسه هم اکنون در بوستان مردانی و کنار آرامگاه مردانی واقع شده و از اعضای هیأت امنای این مؤسسه می‌توان به افرادی همچون غلامعلی حداد عادل، اسدالله ایمانی (نماینده‌ی ولی فقیه در استان فارس و امام جمعه شیراز) و محمدحسن مردانی (پسر نصرالله مردانی) اشاره کرد.

مردانی در سال 1382 در کربلا درگذشت و پیکرش در زادگاهش کازرون به خاک سپرده شد. مقبره‌ی او در غرب شهر کازرون و در مجموعه‌ی بوستان مردانی به مساحت ۱۲۰۰۰۰ متر مربع قرار گرفته‌است.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(خوان خون)

از خوان خون گذشتند صبح ظفر سواران
پیغام فتح دارند آن سوی جبهه یاران

در شط سرخ آتش، نعش ستاره می‌سوخت
خون‌نامه ی نبرد است آیین پاسداران

در کربلای ایثار مردانه در ستیزند
رزم ‌آوران اسلام با خیل نابکاران

در شام سرد سنگر روشن چراغ خون است
ای آب دیده تر کن لب های روزه‌ داران

در رزمگاه ایمان با اسب خون بتازند
تا وادی شهادت این قوم سربداران

گلگونه ی شهیدان با خون گل بشویید
تا سرخ‌ تر نماید ، رخسار روزگاران

هابیلیان کجایید ؟ قابیل دیگر آمد
ننگ است جان سپردن در دخمه ی تتاران

در بادهای سوزان ، نیلوفران خاکی
چشم ‌انتظار آب ‌اند ای روح سبز باران!

ای ابر پر صلابت! آبی ز دیده بفشان
با مرگ لاله طی شد افسانه ی بهاران

بی‌باوران عالم ! با چشم دل ببینید :
آیینه ی زمان است این پیر در جماران

"نصرالله مردانی"