نسیمی گل فشان آمد خوش آمد

اللهم صل علی سیدتنا فاطمة بنت سیدنا و مولینا موسی بن جعفر

«ترکیب بند در ۱۲ فراز»


بند اول

نسیمی گل فشان آمد خوش آمد
به هر سو بانشان آمد خوش آمد

قرار جان نجمه مثل خورشید
به بام کهکشان آمد خوش آمد

زمینِ تیره را آیات رحمت
فرود از آسمان، آمد خوش آمد

یگانه کوکبی که از فروغش
شود روشن جهان آمد خوش آمد

رضا را در خراسان و مدینه
قرار جسم و جان آمد خوش آمد

بگو از هر طرف نور هدایت
به سوی این و آن آمد خوش آمد

به دیدار قم پاییز دیده
بهار جاودان آمد خوش آمد

برآمد از افق با زینت و فر
فروغ دیدهٔ موسی بن جعفر

ادامه نوشته

هر کس ز جام عشق تو گردید مست و رفت

(در امتداد علقمه)

هر کس ز جام عشق تو گردید مست و رفت
چشم از جهان و هرچه در او بود بست و رفت

نشناخت پای خویش ز سر در طریق عشق
آن کس که شد ز باده‌ی معشوق مست و رفت

شد مست آن که روز ازل از می‌ الست
از هرچه بود رشته‌ی الفت گسست و رفت

پشت جهان شکست چو آن ساقی حرم
پوشید چشم خویشتن از هرچه هست و رفت

در امتداد علقمه با تیغ آبدار
صف‌های کفر را همه در هم شکست و رفت

سوی فرات رفت که آب آورد ولی
ساقی ز بند محنت و اندوه رست و رفت

زآن پیش‌تر که بگذرد از سر به راه دوست
بگذشت در طریق وفا از دو دست و رفت

بگرفت در ازای دو دست از خدا دو بال
آنجا که بار خویش ابوالفضل بست و رفت

کسب کمال کرد (زرافشان)! امیر عشق
در ساحل فرات به‌ یک ناز شست و رفت

محمدعلی صفری (زرافشان)‌

ای خوش آن روز که از پرده‌ی غیبت بدرآیی!

(پرده‌ی غیبت)

ای خوش آن روز که از پرده‌ی غیبت بدرآیی!
روی خود را به همه حاضر و غایب ، بنمایی!

چهره بگشایی و با ناخن تدبیر، به هر کوی
از دل و جان همه عقده‌ی ماتم بگشایی!

ما به هر برزن و کویی که گشودیم پر و بال
بر غم و درد فِراق تو نجستیم دوایی!

گوش جان را به نیستان زمان هرچه گشودیم
از نیِ روح نوازت نشنیدیم نوایی!

ره نبردیم به سر منزلت ای مهر فروزان!
آخر ای روشنی چشم و دل و جان، به کجایی؟!

حال ماهست در این باغ طرب‌خیز، پریشان
تا تو ای عطر دل انگیز، از این جمع جدایی!

ای که یک بار تورا در سفر عمر ندیدیم!
کاش در کلبه‌ی ما چون گل خورشید برآیی!

شود آیا که شبی مثل نسیم سحر از لطف
به سراغ دل این باغ خزان‌دیده بیایی؟!

به چه کس عرضه بدارم که تو عمری به نیستان
در فغان همچو نی از درد و غم کرب و بلایی!

بشنو از "سعدی" خوش‌لهجه که با ماست هم‌آوا
ای که چون مرغ سحر ، در همه جا نغمه سرایی!

"گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی!"

محمدعلی صفری (زرافشان)

هرچند که از خویش در این غمکده سیریم!

(فراق تو)

هرچند که از خویش در این غمکده سیریم!
شادیم که در بند فِراق تو اسیریم!

خواهیم بمانیم و ببینیم رخت را
با این که گرفتار غم و رنج کثیریم!

بگذار ببینیم که در روز ظهورت!
در عرصه‌ی پیکار، تورا یار و نصیریم!

بگذار که با دیده‌ی بیدار ببینیم
در سایهٔ احسان تو بینا و بصیریم!

با این همه خاری که برآورده سر از خاک
بگذار که دور از گل روی تو نمیریم!

بگذار نمیریم و بمانیم که روزی
داد دل گل را همه از خار بگیریم!

بگذار بمانیم و بخوانیم خدا را
تا خلق بدانند که ما پاک ضمیریم!

در جان و دل ما همه نیروی جوانی‌ست
باور مکن از دور زمان خسته و پیریم!

در چشم بَدان، گرچه درین باغ چو خاریم
در دیده‌ی خوبان گل بی مثل و نظیریم!

انگار که گفته ست "رهی" از طرف ما
"خاکیم و دلاویزتر از بوی عبیریم!

از شوق تو بی تاب تر از باد صباییم
بی روی تو خاموش‌تر از مرغ اسیریم!"

محمدعلی صفری (زرافشان)

دارد سرم به کوی مَحَبّت هوای دوست

(هوای دوست)

دارد سرم به کوی مَحَبّت هوای دوست
آید به‌گوش جان و دل من نوای دوست

در نوبهار و فصل خزان ، سر نمی‌زند
از برگ و بار من به‌جز آب و هوای دوست

این افتخار بس که به هر باغ و بوستان
خوش‌بوی می‌شود دل ما از ولای دوست

ماییم صبح و شام در این بوستان‌سرا
شرمنده از عنایت بی منتهای دوست

خواری مخواه بهر کسی تا به زندگی
روید گل از کویر دلت! با دعای دوست

در عالم وجود به جایی نمی‌رسد
جانی که نیست یار دل حق نمای دوست

از ماورای کعبه‌ی حق، صبح آرزو
آید به گوش، صوت دل انگیز نای دوست

یاران به اشتیاق گشایند بال و پر
تا سر نهند بر در دولت‌سرای دوست

گل می‌شود به باغ خدا، هم نشین شان
آنان که می‌شوند به عالم فدای دوست

«رنجی» در این چکامه شده رهنمای من
آن جا که گفته است به مدح و ثنای دوست:

"سر می‌نهم به خاک رهش با هزار شوق
شاید به این طریق شوم خاک پای دوست"

محمدعلی صفری (زرافشان)

ننهی تا قدم ای دوست به کاشانهٔ ما

(انتظار)

ننهی تا قدم ای دوست به کاشانه‌ی ما
هست بار غم هجرت به سر شانه‌ی ما

در غیاب تو در این بزم، نریزد ساقی
جز می محنت و اندوه به پیمانه‌ی ما

دور از چشم خدا جوی تو ای چشمه‌ی فیض
آتش افتاده به هر برگ و برِ لانه‌ی ما

تا شود باخبر از حال غم آباد دلی
رو نیارد کسی از مهر به ویرانه‌ی ما

ای خوش آن روز که از لطف خدا نیمه شبی
روشن از پرتو روی تو شود خانه‌ی ما

می‌سپارد همه ایّام به دست شادی
غم هجران تو را گریه‌ی مستانه‌ی ما

دور شمع غم و اندوه چه شب ها تا صبح
سوخت با یاد تو بال و پرِ پروانه‌ی ما

لِلّهِ الحمد که از لطف تو در باغ وجود
می کند نشو و نما برگ و بر و دانه‌ی ما

مهر تو چون دُرِ یک دانه نهان در دل ماست
برتر است از دو جهان این دُرِ یکدانه‌ی ما

در شب هجر، چه خوش گفته بر این وزن "رسا"
"رنجه فرما قدم، ای دوست به کاشانه‌ی ما

خرّم آن روز کز آن چهره‌ی تابان فکنی
پرتو مهر ، بر این کلبه‌ی ویرانه‌ی ما" ۱

محمدعلی صفری (زرافشان)

۱ ـ ‌دکتر قاسم رسا

بیوگرافی و اشعار استاد محمدعلی صفری (زرافشان)

https://uploadkon.ir/uploads/3a7a24_23استاد-محمدعلی-صفری-زرافشان-.jpg

(بیوگرافی)

استاد حاج شیخ محمدعلی صفری، نویسنده و شاعر ، متخلص به (زرافشان) فرزند کربلایی حسین ـ در 7 آذر ماه 1320 ـ در منطقه‌ی سمرقند مشهد ـ در خانواده‌ای مؤمن و متقی دیده به جهان گشود و به اقتضای شرایط عامه‌ی مردم که در فقر و تنگدستی بودند، تحصیلات مقدماتی را همراه با کارهای سخت و طاقت فرسا سپری کرد.

دوران طفولیت او مصادف با درگذشت مادر گرانقدرشان می‌شود. وی این شعر را در سوگ ایشان سروده و در کتاب «خاطرات تلخ و شیرین» آمده است:

شش بهار و خزان چو دیدم من
مادرم چشم از جهان پوشید

از غمش در میان باغ و چمن
خون صد لاله در دلم جوشید

***‌
در شبی تیره ، در میانه ی راه
مادرم گشت راحت از غم و درد

بر سر دوش زخسته ای" ناگاه
پیکر نیمه جان او ، شد سرد

وی دوران نوجوانی را پشت سرگذاشته و به خدمت سربازی می‌رود و پس از آن با جلسات قرآن که در سال 1342 چهره های مذهبی وقت همانند: آقایان؛ استاد ماشاالله ، سید طالب موسوی، مسکین نواز، حسابی به فراگیری قرآن کریم می پردازد


در ادامه این جلسات با قاریان مشهور مشهد هم چون مرحوم رضوان کتیبه نویس حرم مطهر رضوی، مرحوم مهدی شجریان (پدر محمدرضا شجریان)، سقا رضوی، بامشکی و غیرو… آشنا شده و سپس روی به مداحی اهل‌بیت علیهم السلام می‌آورد.

شرکت در جلسات مرحوم شیخ احمد کافی و تداوم جلسات یاد گیری قرآن و مداحی و.. او را به حوزه‌ی علمیه کشانده و از محضر اساتیدی همچون: آیت الله حجت هاشمی خراسانی، استاد سید حسن صالحی، آیت الله شیخ عباس واعظ طبسی، آیت الله شیخ علی نمازی و…. کسب فیض نموده و در تا دوره‌ی خارج پیش می‌رود و از استادان خویش اجازه‌ی روایت و تالیف کتاب را دریافت نموده است.

او در صفحه 233 کتاب «خاطرات تلخ و شیرین» چنین آورده است: «از خردسالی علاقه‌‌ی فراوان به شعر و شاعری داشتم ولی هیچ وقت فکر نمی‌کردم که موهبت و استعداد شاعری در ژرفای وجودم نهفته باشد نخستین ابیاتی که بهانه‌ی شکستن پای راستم بود با عنوان غزل با ردیف «شکست» سروده و برای دوست بزرگوارم عباس قاسمی فرستادم»

باری ! علاقه به شعر و حفظ اشعار و… او را به شرکت در جلسات ادبی فرخ می‌کشاند و در این جلسات با شاعران مشهور مشهد از جمله؛ مرحوم غلامرضا شکوهی، مرحوم صاحبکار، و….. آشنا می‌شود و از خرمن هریک خوشه‌های می‌چیند.

امروزه تعداد اثار چاپ شده‌ی این استاد فرزانه از ۴۵ عنوان گذشته و چندین اثر ادبی دیگر آماده چاپ دارد، علاقه‌مندان به اطلاعات بیشتر کتاب «خاطرات تلخ و شیرین» ایشان را مطالعه کنند.

ادامه دارد...‌

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(صاحب‌ الزمان)

کجاست آن که رخش ماه آسمان من است؟
به چشم اهل زمین، صاحب الزمان من است

شمیم روضهٔ رضوان که در عیان و نهان
رهین منّت او باغ و بوستان من است

به هر کجا که روم او در این بهارستان
چراغ لالهٔ صحرای گل فشان من است

اگر که دست دهد دیدنش، فرو ریزم
به پای حضرت او آن چه در توان من است

چه بهتر است از اینم که نام نامی او
همیشه در همه احوال بر زبان من است

بهار روح فزایی که در دل پاییز
پر از شکوفه از او ، گلسِتان جان من است

به یاد اوست که هر صبح و شام از دل فرش
به سوی عرش روان ، ناله و فغان من است

به لطف و یاری او در نگاه باغ و چمن
قبول لاله و گل ، شرح داستان من است

الا که در شب تاریک غیبت کبریٰ
پر از ستاره به یاد تو کهکشان من است

شنیده ام که «رسا» از زبان ما گفته ست :
"بیا که عشق تو آرام قلب و جان من است

به بوستان و گلستان چه حاجت است مرا
که روی دوست گلستان و بوستان من است" ۱

محمدعلی صفری (زرافشان)

‌۱ ـ دکتر قاسم رسا

ادامه‌ی آثار :