عنقای طبعم یاد کرد، از قله‌ی قاف قِدم

(السلام علیک یا رسول الله الاعظم)

(شاهنشه انجم سپاه)

عنقای طبعم یاد کرد، از قله‌ی قاف قِدم
روح القدس امداد کرد، در هر نفس در هر قدم

کردم به آسانی صعود، از عالم غیب و شهود
تا قاب قوسین وجود، تا حد اقلیم عدم

گشتم چه از خود بی‌خبر، نخل امیدم داد بر
زد آفتاب عقل سر، حتی انجلت عنی الظلم

دیدم به عین حق عیان، در مجمع روحانیان
ما لیس بحکیه البیان، ما لیس یحویه القلم

از نغمه‌ی خیل ملک، خندان و رقصان نه فلک
ذرّات عالم یک به‌ یک، در سلک عشرت منتظم

شادان ز ماهی تا به ماه، از مژده‌ی میلاد شاه
شاهنشه انجم سپاه، فرمانده لوح و قلم

فیض نخستین عقل کل، ختم نبیین و رسل
ارباب انواع و مثل، اندر درش کمتر خدم

رفرف سوار راه عشق، زیبا نگار شاه عشق
شاه فلک خرگاه عشق، سلطان اقلیم همم

عقل العقول الواسعه، شمس الشموس الطالعه
بدر البدور اللامعه، کشاف أستار الغمم

دیباچه‌ی ایجاد او، سرحلقه‌ی ارشاد او
میزان عدل و داد او، حرف نخست اول رقم

بزم حقیقت طور او، شمع طریقت نور او
یک آیه از دستور او، مجموعه‌ی کل حکم

تورات و انجیل و زبور، رمزی از آن دستور نور
نور کلامش در ظهور، بر فرق کیوان زد علم

خال و خطش امّ الکتاب، لعل لبش فصل الخطاب
رفتار او معجز مآب، گفتار او محیی الرمم

لولاک، تشریف برش، تاج «لعمرک» بر سرش
از ذرّه کمتر در درش، فر فریدون جاه جم

گردون و مهر و ماه او، خاک ره خرگاه او
درگاه عالی جاه او، پشت فلک را کرده خم

سرشار شد دریای عشق، یا ابر گوهرزای عشق
چون درّه‌ی بیضای عشق، تابید از کان کرم

از محفل غیب مصون، شد شاهد هستی برون
یا از رواق کاف و نون، قد أشرق المجلی الأتم

لاهوت حی لم یزل، از مطلع حسن ازل
بالحق و الصدق نزل، ناسوت شد باغ ارم

شد نقطه‌ی حسن نگار، پرگار وحدت را مدار
توحید را کرد استوار، زد نقش کثرت را به هم

عالم سراپا نور شد، رشک فضای طور شد
امْ القری معمور شد، از مقدم صدر الأمم

بشکست طاق کسروی، بنیاد ایمان شد قوی
دست قوای معنوی، شد فاتح ملک عجم

آیینه‌ی آیین او، جام حقایق بین او
جمع الجوامع دین او، شد خیر ادیان لاجرم

گنج معارف را گشود، سرّ حقیقت را نمود
افشاند هر درْی که بود، عم البرایا بالنعم

در بارگاه قرب حق، بر ماسول بودش سبق
بگذشت از هفتم طبق، وز عرش اعظم نیز هم

چون همتش بالا کشید، تا بزم اوادنی کشید
عقل از تصور پا کشید، فی مثله جف القلم

آدم صفی الله شد، تشریف آن درگاه شد
نخلی که خاطرخواه شد، بهر ثمر شد محترم

طوفان عشقش دل گرفت، از نوح تا ساحل گرفت
در سایه‌اش منزل گرفت، تا شد ضجیع ابن عم

از آتش شوق خلیل، کلک و عطارد شد کلیل
گویی به یاد این جمیل، کرده است بنیاد حرم

موسی کلیم طور او، دیدار او منظور او
عیسی یکی رنجور او، او روحبخش و روح دم

از ماه کنعانی مگو، کاین‌جا ندارد آبرو
شد در ره عشقش فرو، صد یوسف اندر چاه غم

سر خیل اهل الله او، سرّ دل آگاه او
عالم رعیت شاه او، بشنو ز من بی بیش و کم

شاها گدای این درم، وز جان و دل مدحتگرم
هرگز از این در نگذرم، خواهی بگو: لا یا نعم

غروی اصفهانی کمپانی (مفتقر)

بسیط روی زمین باز بساط غم است

«ترکیب بند عاشورایی، آیت‌الله کمپانی»

(شور حسینی)

بسیط روی زمین، باز بساط غم است
محیط عرش برین، دایره‌ی ماتم است

ادامه نوشته

به سامانی رسان یارا سر سودایی ما را

(نقش باطل)

به سامانی رسان یارا سر سودائی ما را
و گر نه ده شکیبائی دل شیدائی ما را

بُراق عقل در حیرت شود از رفرف طبعم
چه بیند گاه همت، آسمان پیمائی ما را

به گلزار معارف بلبلم کن ای گل خوشبو
ببین دستان سرائی و چمن آرائی ما را

مناز ای گنبد مینا به رفعت کاین خم گردون
حبابی بیشتر نبود خم مینائی ما را

بفرما جلوه‌ای ای شمع جمع نرم جانبازان
ببین آنگاه چون پروانه بی پروائی ما را

به شکر آنکه یکتائی تو در اقلیم زیبائی
بخور گاهی به غمخواری غم تنهائی ما را

به عشق ذکر و فکر نقش باطل صرف شد عمری
بسوزان ای حقیقت! دفتر دانائی ما را

شد از ترک عنایت بی نهایت (مفتقر) رسوا
چرا چندین پسندی خواری و رسوائی ما را

غروی اصفهانی کمپانی (مفتقر)

گوهری را از صدف آورده طبعم در کنار

(شهریار لافتی)

گوهری را از صدف آورده طبعم در کنار
یا که از خاک نجف تابنده دری آبدار

ادامه نوشته

به هوای کوی تو آمدم که رها ز بند هوا شوم

(به امید روی تو)

به هوای کوی تو آمدم که رها ز بند هوا شوم
به امید روی تو آمدم که مگر ز تو کامروا شوم

نه رها ز بند هوا شدم نه ز یار کامروا شدم
نه چنان دچار بلا شدم که دگر به فکر دوا شوم

همه روزه روزی من غم است همه‌ی شبم شب ماتم است
نه چنان کمند تو محکم است که امید آنکه رها شوم

نه مرا به خویش دهی رهی نه ز خویشتن دهی آگهی
نه دلالتی و نه همرهی متحیرم به کجا شوم

نه ز سفره‌ی تو نواله‌ای نه ز غمزه‌ی تو حواله‌ای
نه مرا به درد پیاله‌ای کرمی که ز اهل صفا شوم

نه توراست لطف و عنایتی نه مراست قوّت و طاقتی
به کدام شوری و حالتی ، من بینوا به نوا شوم

نه به دلنوازی‌ام آمدی نه به سرفرازی‌ام آمدی
نه به نغمه سازی‌ام آمدی که ز شوق بی سر و پا شوم

نه به حال (مفتقر)ت نظر که زند به سوی تو بال و پر
نه به سرپرستی او گذر که به زیر ظل هما شوم.

غروی اصفهانی کمپانی (مفتقر)

اگر به شرط مروت وفا توانی کرد

(جلوه‌ی جانان)

اگر به شرط مروت وفا توانی کرد
گذر به صفۀ اهل صفا توانی کرد

به همت ار بروی برتر از نشیمن خاک
به زیر سایه هزاران هما توانی کرد

به جد و جهد چه عنقا برو به قلۀ قاف
اگر که حوصلۀ آن قضا توانی کرد

شهود جلوه‌ی جانان تورا نصیب شود
اگر زجاجه‌ی جان را ، جلا توانی کرد

به گنج معرفت و دولت بقا برسی
اگر تحمل فقر و فنا توانی کرد

به شاهباز حقیقت گهی تو ره ببری
که باز آز و هوا را رها توانی کرد

اگر به گلشن دیدار او رهی یابی
ز شور عشق چه دستان نوا توانی کرد

شمیم طره‌ی او گر تورا رسد به مشام
فتوح ها چو نسیم صبا توانی کرد

دو دیده بر هم و چشم دلی فراهم کن
به یک نظاره‌ی او کیما توانی کرد

به شاهراه طریقت چو رهسپار شوی
ز گرد راه بسی توتیا توانی کرد

به دُرّ اشک و عقیق سرشک روی بشوی
که تا به همت پاکان دعا توانی کرد

چو حلقه بر در او باش (مفتقر) همه عمر
که درد خویش ، ازین در دوا توانی کرد .

غروی اصفهانی کمپانی (مفتقر)

آیت‌الله غروی اصفهانی کمپانی (مفتقر)

https://uploadkon.ir/uploads/6ece17_24آیت-الله-کمپانی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان آیت‌الله محمدحسین غروی اصفهانی ـ معروف به (کمپانی) و متخلص به (مفتقر) ـ در روز دوم محرم سال 1296 هجری قمری در کاظمین به دنیا آمد. او که فرزند محمدحسن یکی از بازرگانان متدین و ثروتمند بود از این موقعیت در راه تحصیل علم و علوم استفاده نمود. پدرش اصالتاً نخجوانی بود و پس از امضای قرارداد ترکمانچای نخست به تبریز و بعد به اصفهان مهاجرت کرد و سپس به کاظمین رفت.

محمدحسین در دهه دوم زندگی به حوزه نجف رفت و مشغول تعلیم در نزد استادان حوزه آن روز شد. تحصیلات مقدماتی را در محضر شیخ محمد حسن تویسرکانی شروع نمود و تا سن بیست سالگی آن را کامل کرد. ایشان اصالتاً آملی بودند. وی از جمله معدود علمای طراز اول شیعه بود که در شعر و شاعری نیز جزو بزرگان و ادیبان به نام به حساب می‌آمد. وی در اشعارش، «مفتقر» تخلص می‌کرد.

«کوتاه سخن اینکه او از نوابغ روزگار بود. همانان که با عنصر نبوغ و با ملکات و صلاحیت‌های خدادادی ممتاز و در مواهب الهی غرقند. او پیش دانشمندان هم عصرش محترم و موقر بود و در حوزه نجف چشم‌ها به سوی او دوخته می‌شد. زمان درازی را به تدریس فقه و اصول و علوم عقلی اشتغال داشت. مدرسه او مجمع اهل فضل و کمال بود. گروهی از طلاب با فضیلت از مکتب او فارغ شدند. او جای پای محکمی را در فقه باز کرده بود و در علم اصول دست توانایی داشت. آثارش در این دو وادی بر دیدگاه‌های ژرف و آرای پخته و پاک او دلالت می‌کند، ولی از آنجا که نظرگاه‌های فلسفی او بسیار استوار و محکم می‌نمود، بیشتر به تدریس فلسفه شهرت یافت، بلکه این بیشتر به خاطر آن بود که کسی از اهل فلسفه در عصر او به پای وی نمی‌رسید»

نظر علامه طباطبایی (صاحب تفسیر المیزان) در مورد ایشان :

«مرحوم شیخ، مردی بود جامع میان علم و عمل، رابط میان تقوا و ذوق، دارای طبعی سیال و لهجه‌ای شیرین و... بود. در فقه و اصول و حکمت و عرفان مؤلفات زیادی دارد که غالب آنها مثل ضروریات یومیه و حیاتی، میان اهل علم دست به دست می‌گردد. سیمایی داشت متواضع و زبانی خاموش و صورتی وارفته و غالبا غرق فکر و به خود مشغول بود و زندگانی ساده‌ای داشت.»

علامه سید محمدحسین حسینی تهرانی درباره ایشان می‌گوید :

«مرحوم آیت‌ الله (غروی)، فقیه و اصولی و فیلسوف و حکیمی است که در قرون اخیره به جامعیت او از جهت اتقان علم و دقت نظر و سعه اندیشه و جامعیت بین علم و عمل و اعراض از دنیا و زهد و پاکی، کمتر دیده شده است.»

شیخ محمدرضا مظفر درباره ایشان چنین میگوید :

«او از آن گوهرهای گرانبها بود که از اقیانوس آفرینش کمتر به دست خواهد آمد. وی عنصری عبقری بود که روزگاران زیادی باید بگذرد تا مادر دهر نظیر او را به دنیا بیاورد. اگر دست تقدیر، او را بر کرسی مرجعیت و ریاست عامه می‌نشانید و زمام روحانیت را به کف با کفایت او می‌گذاشت، دیده می‌شد که چه تحولات عظیمی در تشکیلات روحانی اسلام به وجود می‌آورد و چگونه مجرای تاریخ عوض می‌شود. و حتی اگر فاجعه رحلت او چند سالی به عقب می‌افتاد، این حرکت عظمای علمی آشکار می‌شد، ولی افسوس که خواست الهی به امضای دعوت او تعلق گرفت و این ثلمه جبران‌ناپذیر در بنیان روحانیت پدیدار گشت. شاید خوانندگان گمان برند که نگارنده همچون «بیوگرافیست‌ها» در ترجمه شخصیت این قهرمان عظیم‌الشان جانب مبالغه و گزاف را گرفته است، ولی آنان که با تصنیفات و تعلیقات بی‌مانندش آشنا می‌شوند، از این سوء‌ظن استغفار می‌کنند.»

آثار ادبی :

الانوار القدسیه: این مجموعه، اشعار دل انگیزی از آیت الله غروی به زبان عربی است.

دیوان مفتقر یا دیوان کمپانی: این کتاب، گردآوری اشعار فارسی آیت الله غروی است که با نام دیوان کمپانی، دهها بار به چاپ و مرحله‌ی انتشار رسیده است. علت نامگذاری این کتاب و معروف شدن ایشان به این لقب، پدرشان مرحوم حاج محمد حسن اصفهانی، از جمله تاجران معروف آن زمان، بود. از آنجایی که ایشان کمپانی یا همان شرکت راه آهن بغداد-کاظمین را بر عهده داشت، دیوان فرزند ایشان به دیوان کمپانی و نام ایشان نیز به «آیت الله کمپانی» مشهور شد. هرچند بنابر گفته‌ها و شنیده‌ها، خود محمدحسین غروی اصفهانی، از این نام و لقب خوشش نمی‌آمد و آن را واژه‌ای بیگانه می‌دانست.

آیت‌الله محمدحسین غروی اصفهانی سرانجام در پنجم ذیحجه سال 1361 هجری قمری برابر 23 آذر 1321 شمسی در نجف درگذشت و در حرم علی بن ابی طالب در اتاقی که جنب گلدسته قرار دارد به خاک سپرده شد.‌

‌دیگر آثار :

الف) علم اصول:

  1. الإجتهاد و التقليد و العدالة
  2. الأصول على النهج الحديث
  3. الطلب و الإرادة عند الإمامية و المعتزلة و الأشاعرة
  4. رسالة في موضوع العلم
  5. رسالة في الصحيح و الأعم
  6. رسالة في إطلاق اللفظ و إرادة نوعه و صنفه و شخصه
  7. رساله‌اى در مشتق (دو نوشته)
  8. رسالة في المشترك
  9. رسالة في الحروف
  10. رساله‌اى در وضع
  11. رسالة في إطلاق الأمر هل يقتضي التعبديّة أو التوصليّة أو لا؟
  12. رساله‌اى در شرط متأخر
  13. رساله‌اى در علامت حقيقت و مجاز و حقيقت شرعيه
  14. حاشيه بر رسالۀ قطع شيخ انصارى
  15. نهایة الدراية في شرح الكفاية

ب) علم فقه:

  1. بحوث في الفقه (شامل کتاب الإجارة، صلاة الجماعة، صلاة المسافر)
  2. حاشيۀ کتاب المكاسب
  3. رساله‌اى در تحقيق حق و حكم
  4. حاشيه بر کتاب الطهارة شيخ انصارى
  5. رساله‌اى در طهارت
  6. رساله‌اى در اخذ اجرت بر واجبات
  7. رساله‌اى در چهار قاعدۀ فقهى (قاعدة التجاوز، قاعدة الفراغ، قاعدة اليد، أصالة الصحة)
  8. رساله‌اى در قاعدۀ لا ضرر
  9. رسالة في الجمعة
  10. منظومه‌اى در اعتكاف
  11. منظومة في الصوم
  12. منظومة في صلاة الجماعة
  13. الوسيلة في أهمّ أبواب الفقه
  14. ذخيرة العباد (رسالۀ عمليّۀ ايشان)

ج) فلسفه و حكمت

  1. تحفة الحكيم
  2. رسالة في إثبات المعاد الجسمانی
  3. حاشيه بر اسفار ملا صدرا
  4. مكاتبات فلسفى و عرفانى
  5. تفسير قرآن
  6. الأنوار القدسيّة

روحش شاد و یادش گرامی باد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(تشنه‌ی دیدار)

کعبه‌ی کوی تو رشک خلد برین است
قبله‌ی روی تو آفت دل و دین است

سلسله‌ی گیسوی تو حلقه‌ی دل‌هاست
پیچ و خم موی تو دام آهوی چین است

چشمه‌ی نور است یا بود ید بیضا
پرتو نور است یا که نور جبین است

خنده‌ی لعل تو یا که معجز بیّن
غمزه‌ی چشم تو یا که سحر مبین است

شاخه‌ی طوبی مثال آن قد رعنا است
سرو، هر آنکس شنیده است همین است

خلقت حشمت سزد به آن قد و بالا
عالم هستی تو را به زیر نگین است

آنچه که شوریده‌ام نموده چو فرهاد
صحبت شیرین آن لب نمکین است

لیلی حسن تو را نه من، همه مجنون
عشق رخت با جنون هماره قرین است

بانگ اناالحق بزن که پرتو حسنت
جلوه گر از طور آسمان و زمین است

تشنه‌ی دیدار توست (مفتقر) زار
آب حیاتم تویی نه ماء معین است.

غروی اصفهانی کمپانی (مفتقر)