در همه لشکریان جنبش و جوش افتاده

(ابوالفضل رشید)

در همه لشکریان جنبش و جوش افتاده
صحبت از شیردلی مَشک به‌دوش افتاده

شمر با آن‌همه ناپاکی و بی باکی خویش
رنگ و رو باخته در جنبش و جوش افتاده

بشتابید که هنگامه‌ی جان باختن است
باده در دست بت باده‌فروش افتاده

بیم این لشکریان از چه سپهسالاری‌ است؟
کاین‌چنین در همگان جوش و خروش افتاده

پسر شیر خدا یعنی ابوالفضل رشيد
آنکه آوازه‌اش این‌گونه به گوش افتاده

بگریزید که جان همگان در خطر است
لرزه بر جمع، ز آوای سروش افتاده

چون شد ای دل! که ابوالفضل دم شط فرات
با چنان غیرت مردانه، خموش افتاده؟

در ره سید و سالار شهیدان، عباس
سر ز تن گشته جدا، دست ز دوش افتاده

مُشک و عنبر به سر تُربت عباس بریز
گرچه از لطف خدا غالیه‌‌پوش افتاده

می کند لعنت بر آل ابوسفیانی
هر که (داور) به جهان پندنیوش افتاده

"داور همدانی"

اسم اعلای علی تا نقش شد در سر مرا

(زینت بستر)

اسم اعلای علی تا نقش شد در سر مرا
اسم اعظم ثبت شد در لوحه‌ی دفتر مرا

زادگاهم کعبه ، یعنی خانه‌زادم با خدا
در حریم کعبه بگرفت از خدا مادر مرا

من يداللهم دگر بالای دستم دست نیست
مرحمت فرموده یزدان قدرت دیگر مرا

رحمة للعالمینم قابض الارواح گفت :
روز جنگ حق و باطل مرحب خیبر مرا

هر کجا بینم یتیمی، سیل اشکم جاری اَست
می‌زند بر دل شرار آه‌شان آذر مرا

من که سر بر درگه یزدان خود ساییده‌ام
کی؟ کجا، زینت فزای سر شود افسر مرا

تاج شاهنشاهی عالم برایم کوچک است
تا که شد ساییده بر درگاه یزدان سر مرا

گفت احمد از لحاف سبز، آيد بوی گل
تا علی گردید یک شب زینت بستر مرا

مجلس شوم یزید از غیرت زینب شکست
افتخاراتی عظیم آمد ازین دختر مرا

"داور همدانی"

خوش آمدید به بزم عزای شاه شهید

(قافله سالار عشق)

خوش آمدید به بزم عزای شاه شهید
خوش آمدید به ماتمسرای شاه شهید

تن نزار و دلِ خسته، دیده‌ی گریان
خوش آمدید پی تسلیت به خسته‌دلان

رسیده است زمانی که از بَدِ ایام
تمام روی نماییم در خرابه‌ی شام

چه خوش بوَد که نمائیم ما درین صحرا
یتیم پروری از نازدانه‌ی زهرا (س)

که داغ تازه‌ی بابا ، روی جگر دارد
به‌روی سينه‌ی سوزان سر پدر دارد

سر بریده و تشت و شرار داغ پدر
ندانم آنکه چه‌سان زد به سینه‌اش آذر

که آن خرابه‌نشین این خرابه کرد رها
به شوق دیدن باباش: «سیدالشهدا»

تمام يثرب و بطحا ز غم سیه‌پوش است
که نازدانه‌ی زهرا ، ز نطق خاموش است

ازین خرابه مگویید، شیونی برپاست
مقدمات شکست یزید، از اینجاست

همین رقیه که اکنون به خواب آرام است
مورّخین همه گویند : فاتح شام است

ز نطق نابغه‌ی عِلم و فضل رفت به باد
بساط قدرت ننگین و شوم ابن زیاد

کسی که در سخنانش هزار مطلب بود
یگانه قافله سالار عشق، زینب بود

یزید کیست کز او عِرض و آبرو ببرد؟
شرف نداشت که زینب به گفتگو ببرد

غرض ز نطق مهین دختر علی، این است
که نسل شوم معاویه: پست و ننگین است

سلام ما به شما عاشقان پاک گهر
على‌الخصوص سلام حسینی (داور)

"داور همدانی"

طفل بی‌شیر روی دست پدر جان می‌داد

(سالار شهیدان)

طفل بی‌شیر روی دست پدر جان می‌داد
حرمله خنده کنان زهر به پیکان می‌داد

اشک میریخت حسین بر لب عطشان علی
یا به یاقوت لبش گوهر غلطان می‌داد؟

خون پرجوش على بر روی دست پدرش
بی گمان مژده‌ی یک فتح نمایان می‌داد

شمر با حرمله می‌گفت: کمانداری کن!
وای ازین درس که آن رذل به شیطان می‌داد

عاشقی سوخته جان تحفه‌ی جانانه‌ی خویش
سندی معتبر از پاره‌ی قرآن می‌داد

باغبان تشنه لب و لاله‌ی باغش تشنه
آب بر لاله‌اش از دیده‌ی گریان می‌داد

چشم‌ها منتظر دیدن روی پدر است
خنجر شمر به صبر همه پایان می‌داد

خواهرش مضطرب از خیمه برون آمده بود
پاره های جگر از دیده به دامان می‌داد

اسب بی‌صاحبی آغشته به خون زینب دید
شرح این واقعه با حال پریشان می‌داد

ذوالجناح آمده در پشت حرم، بی صاحب
شرمگین خونِ لب خویش به دندان می‌داد

سینه تا یال، به خون شهدا آغشته
خبر از کشتن سالار شهیدان می‌داد

بر سر سینه‌ی پرشور اباعبدالله (ع)
شمر با چکمه و، قربانی حق جان می‌داد

کربلا نورفشان گشت درآن لحظه که شمر
بر سر نی، سر خورشید درخشان می‌داد

ای دریغا که به گِرد حرم محترمش
با سر غرقه به خون آن سگ، جولان می‌داد

خیمه‌ها را ز چپ و راست به آتش بکشید
ابن سعد از وسط لشکر، فرمان می‌داد

تازیانه ز پی شعله‌ی جان‌سوز خيام
کودکان را ز حرم سر به بیابان می‌داد

(داور)! آرام؛ که زهرای مطهّر اینجا
گوش بر نوحه‌سرائی تو نالان می‌داد

"داور همدانی"

جان‌سوز بود در همه جا ماجرای تو

(عاشورای حسینی)

جان‌سوز بود در همه جا ماجرای تو
جان‌سوزتر وقایع کرب و بلای تو

نی در نوا و چنگ به چنگ است در فغان
از جان‌گداز واقعه‌ی نینوای تو

از تیر حرمله به گلستان کربلا
خاموش گشت بلبل دستان‌سرای تو

داغی دگر نهاده به دل‌های لاله ها
با داغ خویش، اکبر گلگون‌قبای تو

تكلیف ماسوا چه بوَد روز رستخیز
زهرا اگر ز حق طلبد خونبهای تو

تو می‌روی به جبهه و، با چشم اشکبار
آید یگانه دختر تو، از قفای تو

دانی فرشتگان ز چه در سوگ و شیون‌اند؟
زهرا نشسته است به بزم عزای تو

واحسرتا که آن همه مردان باوفا
در دشت کربلا همگی شد فدای تو

یک عمر نوحه کرده و یک عمر گریه کرد
این (داور) ستمکش محزون، برای تو

"داور همدانی"

نه همی شهره‌ی شهر همدان است این گل

(گران است این گل)

نه همی شهره‌ی شهر همدان است این گل
بلکه ممتاز ز خوبان جهان است این گل

سرو در باغ به رقص آمده و می‌گوید:
من کی‌ام، تا به چمن، سرو روان است این گل

رفتم او را که خریدار به جانش باشم
گل‌فروش آمد و گفتا که: گران است این گل

گفتم: ای غنچه! دلت چون دل من تنگ از چیست؟
گفت: بس غنچه لب و، تنگ دهان است این گل

دیدم او را به چمن، راحت جانش گفتم
باغبان گفت به من: آفت جان است این گل

چشمت ای چرخ شود کور که چشمش نزنی
چونکه پیری تو و، بسیار جوان است این گل

(داور)! ار مات به رخسار قشنگش شده‌ای
به سخن‌های قشنگت نگران است این گل

"داور همدانی"

بیوگرافی و اشعار سید کاظم حسینی (داور همدانی)

https://uploadkon.ir/uploads/d01f01_25‪داور-همدانی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان سید کاظم حسینی ـ متخلص به (داور همدانی) در سال 1300 خورشیدی در شهر همدان ـ چشم به جهان هستی گشود. دوران تحصیل را در همدان گذرانید و شعر و شاعری را در محضر شاعر شهیر «آزاد همدانی» آموخت.

داور همدانی، در سال 1324 اولین اثر منثورش «مشاهدات من در دبیرستان باباطاهر» است؛ و دومین اثرش به نام روان الوند را به چاپ رسانید و سومین اثرش در سال 1328 به‌نام ملکه‌ی حُسن (پُل تجریش) چاپ شد. و در سال 1330 روزنامه‌ی تاریخ را منتشر کرد. افکار و اندیشه‌های عارفانه‌ی او در غزل‌ها و قصایدش متجلی است. روحیه‌ی شوخ‌طبعی و طنزگویی او در غزلیاتش قابل درک است.

داور همدانی در سرودن انواع قالب‌های شعری همچون قصیده، غزل، مسمط و مثنوی تبحر داشت؛ مسمط خزانیه وی در جواب منوچهری دامغانی و شایسته مطالعه است.

در قالب غزل بیشتر از قالب‌های دیگر طبع‌آزمایی کرده و شعر طنز هم دارد؛ همچنین قصاید و مدایحی از او در مورد ائمه به یادگار مانده است و افکار و اندیشه‌های عارفانه در شعرش دیده می‌شود و به تبع جریان‌های سیاسی ایران، شعر با این محتوا و انقلاب و آزادی نیز به‌وفور در اشعارش دیده می‌شود.

در شهریورماه 1320 با حمله‌ی روس، انگلیس و آمریکا به ایران، هم‌صدا با شاعران ملی، به دفاع از استقلال وطن با سرودن اشعاری، پرداخت.

در نهضت ملی شدن نفت در کنار مصدق فعالیت چشمگیر داشت و پس از آن هم بعد از کودتای 28 مردادماه دستگیر و زندانی شد؛ اما با کمک مردم همدان و دوستانش رهایی یافت.

داور همدانی مردی بود میهن‌پرست که به وطن خود سخت عشق می‌ورزید. در انجمن ادبی همدان که به سرپرستی مرحوم آزاد تشکیل می‌شد، مستمراً شرکت داشت؛ در این انجمن استادان بزرگی چون غمام، آزاد، مفتون، جعفر پیدا، ناهید، جواد حمیدی نقاش بزرگ، رضا ایزدی، شرف‌الدین خراسانی، هلال و غیره شرکت می‌کردند و داور از همه‌ی آنان بهره برد.

در سال‌های قبل از انقلاب، دو سال رئیس انجمن ادبی همدان بود. بعد از انقلاب با یاری وی در تابستان 1369 انجمن ادبی هنری باباطاهر تأسیس شد، در تمامی جلسات انجمن شرکت داشت و علاقه‌مندان را ارشاد می‌کرد.

وی سرانجام در 24 تیرماه سال 1371 خورشیدی ـ در 71 سالگی چشم از جهان فروبست و به لقای معبود پیوست. پیکرش در باغ بهشت همدان به خاک سپرده شد. دیوان شعری از داور همدانی به جای مانده‌ است.

«چنین بود آری مرا سرگذشت
که داور دگر آبش از سرگذشت

بجویی و دیگر نیابی مرا
بگویند با تو که او درگذشت»


روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(فردوسی)

سخن سالار ايران راد فردوسی و ديوانش
زهی بر غيرت و مردانگی و فهم و ايمانش

سپهسالار بخرد را سپهبد در سخن گفتم
چنين گفتند مردان محقق نام و عنوانش

سپهدار كلام فارسی فردوسی طوسی
كه از ميهن‌پرستی بحث‌ها دارد به ديوانش

(داور همدانی)