بپا به گودی از آن شد خیام اطهر او

(در کربلا...)

بپا به گودی از آن شد خیام اطهر او
که چشم خصم نیفتد به روی دختر او

ولی دریغ که از بعد قتل او دشمن
ز روی دختر او بر گرفت معجر او

نبود قطره‌ای از آب بهر طفلش و بود
فرات موج زنان ، جاری از برابر او

بداد دستش و نامد به دستش آب و ز شرم
به خیمه‌گاه نیامد دگر برادر او

ببین وفا و مروت، کز اهل‌بیت رسول
فدا شد از همه اول ، علیِ اکبر او

ز کهنه پیرهنی پاره پاره از پیکان
نکرد صرف نظر خصم و، کند از بر او

همه به پرسشم از پستی عدو ، که چرا
بتاخت اسب پس از مرگ او، به پیکر او؟

به گوش دل شنوی چون به کربلا گذری
ز قتلگاه برادر ، خروش خواهر او

هنوز سر ز تن آن بزرگوار جداست
به کربلا تن او ، تا کجا بوَد سر او؟

غلام همت آن مردمم که جا دارند
به پاس یاری او در حریم بستر او

ازین سعادت و توفیق ای (حبیب) ببال
که هم به درگه اویی و هم ثناگر او

"شادروان حبیب یغمایی"

سال‌ اگر‌ کهنه است یا نو، چون رود دیگر نیاید

(بهار و نوروز)

سال‌ اگر‌ کهنه است یا نو، چون رود دیگر نیاید
نخل چون از پای افتد سایه‌اش بر‌ سر نیاید

کهنه هرگز نو نگردد، رفته هرگز باز ناید
بشنو از خیام‌ اگر گفت منت باور‌ نیاید‌

این مثل پیشینان گفتند و من خود آزمودم‌
سال نو بی شبهه از سال کهن بهتر نیاید

بندهٔ آن پاک درویشم که خورسند است و قانع‌
فارغ از هر نیک و هر بد گر‌ بیاید گر نیاید

زرپرستان را بگوی از من که باشد مفلسان را
در نداری‌ها نشاطی کان نشاط از زر نیاید

یک نصیحت گویمت در سال نو بشنو که عاقل‌
دست‌ بر‌ کاری نیازد کان ز دستش بر نیاید

خرد جویی گل دماوند ، سبزه رویاند، به دامان‌
پرورش‌هایی که از دریای پهناور نیاید

روز نو خوش از در آمد ، آرزومندم خدا را
دشمنان و دوستان‌ را‌ جز خوشی از در نیاید

"حبیب یغمایی"

زاغکی قالب پنیری دید

(روباه و زاغ)

زاغکی قالب پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید

بر درختی نشست در راهی
که از آن می‌گذشت روباهی

روبه پرفریب و حیلت‌ساز
رفت پای درخت و کرد آواز

گفت به به چقدر زیبایی
چه سری چه دُمی عجب پایی

پر و بالت سیاه‌رنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ

گر خوش‌آواز بودی و خوش‌خوان
نبودی بهتر از تو در مرغان

زاغ می‌خواست قار قار کند
تا که آوازش آشکار کند

طعمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه را بربود.

حبیب یغمایی

در پناه تو ای گرامی نخل!

(نخل)

در پناه تو ای گرامی نخل!
ای بسا روز ، کآرمیدم من
نیم با و کلوخ پخته و خام
هر چه بودت به بار چیدم من


چتری از برگ های سبز و تری
بر سرم از تو بود گسترده
بسته خورشید را ره از گنبد
سبز گون ، زرد گون یکی پرده


گشته از باد بارور چونانک
گشته از باد ، بارور مریم
جز درختان پاک و مریم پاک
کس نگشته است بارور از دم


نیش و نوشت به هم بود زیرا
باسکین از تو و کویله ز توست
تا بیاشامد آب ، از ناچنگ
طفل را ساده تر وسیله ز توست


بر فراز تو می‌شدم با لیف
از کوشِک تو گشته آویزان
و آن رطب‌های ترد و تازه و تر
زی فرود از فراز بد ریزان


زان بلندی چو می‌فکندم چشم
همه سو ریگ بود و صحرا بود
و آن ده شوربخت مسکین بر
از کران کویر ، پیدا بود


تو سر اندر سپهر برده و من
سر فرو برده در گریبانت
می‌مکیدم به هویت آخنه دست
شهد از خوشه های پستانت


از عسل خوشتر و طبیعی تر
رطبی بود کان به بار تو بود
نیست خرما بدون خار ولی
همچو گل بی گزند خار تو بود


طفل بودم ولی به ماه صیام
نیت و عزم روزه داران بود
و آن رطب‌ها به خوان افطاری
زینت بزم روزه داران بود


یاد دارم که سخت می‌بستم
کمر کودکی به یاری تو
با دو دست ضعیف می‌کردم
کود ورزی و آبیاری تو


راز ها بود و گفت و گو ها بود
چون به پایت به خاک می‌خفتم
می‌شنیدم هر آنچه می‌گفتی
می‌شنیدی هر آنچه می‌گفتم


یاد دارم که بامدادی خوش
چون نهادی ز مهر سر به سرم
با زبانی فصیح فرمودی :
بارور باش ، بارور پسرم!


اینک از شصت سال افزون است
که ز فرزند خویشتن دوری
من به «ری» مانده خوار و سرگردان
تو به عزّت مقیم در «خور» ی


تا سپردم تو را به دیگر کس
سخت در رنجم از جدایی ها
تو و آن قدر مهربانی ها
من و این مایه بی وفایی ها


کس نپرسید ازین نمک نشناس
که چرا رایگان فروختمت
باختم ، باختم که باختمت
سوختم" سوختم که سوختمت

 

حبیب یغمایی

 

********

نیم با: خرمای نارس

باسکین : انتهای برگ درخت که خار دارد

کویله : غلاف درخت نخل که شکوفه ها در آن قرار دارد

ناچنگ : آبشار کوچک در مسیر جوی آب

لیف : ریسمانی از الیاف درخت خرما

کوشِک: انتهای شاخه که به درخت وصل است

من نمی‌خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند

(وصیت‌نامه)

من نمی‌خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند

من نمی‌خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان! ای عمو جان! ای برادر جان کنند

من نمی‌خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش را از کار وا دارند و سرگردان کنند

من نمی‌خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند

من نمی‌خواهم خدا را گوسفندی بی‌گناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند

من نمی‌خواهم که از اعمال ناهنجار من
زایزد منان درین ره بخشش و غفران کنند

آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی‌خواهم مرا آلوده ی بهتان کنند

جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمه ی نیران کنند

در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگ هاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند

"حبیب یغمایی"

تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را

(جوانی)

تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را

بود خوشبختی اندر سعی و دانش در جهان اما
در ایران پیروی باید قضای آسمانی را

به قطع رشته ی جان عهد بستم بارها با خود
به من آموخت گیتی سست عهدی، سخت جانی را

نجوید عمر جاویدان هرآنکو همچو من بیند
به یک شام فراق اندوه عمر جاودانی را

کی آگه می‌شود از روزگار تلخ ناکامان
کسی کو گسترد هر شب بساط کامرانی را

به دامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند
به ساغر آنکه می‌ریزد شراب ارغوانی را

وفا و مهر کی دارد (حبیبا) آنکه می‌خواند
به اسم ابلهی ، رسم وفا و مهربانی را

"حبیب یغمایی"

كس در اين خانه، جاودان نزيَد

(جهان)

كس در اين خانه، جاودان نزيَد
ديو بيرون شود ، سليمان هم

بشكافد ، پرا كند ، ريزد
بام ها، سقف ها و ايوان هم

نه همين خانه ی فقير فرو
اوفتد ، بلكه قصر سلطان هم

بنماند زمين و آنچه در اوست
آسمان ، و آفتاب تابان هم

بشكافند و منفجر گردند
زهره و ماه و مهر و كيوان هم

می‌شود در نوشته چون طومار
كوه ها ، بحرها ، بيابان هم

روزی اين دهر گشته است آغاز
روزی آخر رسد به پايان هم

اين خبرها همين ، نه من گويم
در حديث آمده است و قرآن هم

حبیب یغمایی

بیوگرافی و اشعار استاد حبیب یغمایی

https://uploadkon.ir/uploads/faa913_24استاد-حبیب-یغمایی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان استاد حبیب یغمایی ـ در سال 1280 خورشیدی در شهرک خور، مرکز ناحیه‌ی (جندق و بیابانک) زاده شد. پدرش حاج میرزا اسدالله منتخب‌السادات خوری بود. از طرف مادر تبار او به یغمای جندقی می‌پیوست. منتخب‌السادات در سال 1363 درگذشت. دوران کودکی حبیب در خور به سر آمد. در مکتب‌خانه‌ها نزد ملایان محلی نخست قرآن را آموخت و سپس به کسب دانش‌های مقدماتی روی آورد. از کودکی طبع موزون او بر همگان آشکار شد و برخی خواسته‌های خود را به زبان شعر بیان می‌کرد. دوستان و معاشران حبیب به رغم زندگی در روستایی خرد و کم‌جمعیت همه اهل فضل و ادیب و شاعر بودند.

حبیب 8 سال بیشتر نداشت که در سال 1288 دستجات کاشی به سرکردگی نایب حسین کاشی و پسرش ماشاءالله خان کاشی برای نخستین بار به بیابانک وارد شدند. اینان از جلوی نیروهای مشروطه‌خواه بختیاری فرار کرده و خود را به این ناحیه رسانده بودند. منتخب‌السادات و فرزندانش را دستگیر کردند و اموالشان به غارت رفت. ماشاءالله خان که نسبت به پدرش متعادل‌تر بود چون دانست حبیب یغمایی شاعر است و در امور دیوانی و منشی‌گری تسلط دارد او را به دبیری خود برگزید و مأمور کرد منظومه‌ای مفصل در گزارش کارها و لشکرکشی‌هایش بسراید. این منظومه با نام فتح‌نامهٔ نایبی که در چند هزار بیت در مدتی کوتاه و به اجبار سروده شده، هر چند از حیث ادبی و هنری واجد ارزش نیست، اما اصیل‌ترین روایت از ماجراجویی‌های این گروه آشوبگر است.

حبیب در سال 1295 عازم دامغان شد تا در مدارس آنجا به تحصیل بپردازد و در آنجا نخست در مدرسهٔ ناظمیه به تحصیل مشغول شد. در سال 1300 حبیب یغمایی از دامغان رهسپار تهران شد. نخست در مدرسهٔ آلیانس به تحصیل پرداخت. سپس در دارالمعلمین مرکزی به ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ ادبی مشغول شد. در آنجا از محضر استادان نامی آن روزگار چون ابوالحسن فروغی (رئیس دارالمعلمین) و عباس اقبال بهره برد، و عباس اقبال بود که او را به کار نویسندگی و تحقیقات ادبی رهنمون شد. در همین دوره با مجتبی مینوی که او نیز در دارالمعلمین تحصیل می‌کرد آشنایی یافت. مینوی سال‌ها بعد به اروپا رفت و زمانی که حبیب یغمایی مجلهٔ یغما را به راه انداخت از همان ابتدا به همکاری با مجهٔ یغما پرداخت چنان‌که در سال‌های نخست در هر شماره، مقاله‌ای علمی از مجتبی مینوی درج شده‌ است.

پس از پایان تحصیل در دارالمعلمین و مدرسهٔ عالی حقوق، یغمایی ابتدا مدت کوتاهی به‌عنوان رئیس ادارهٔ آمار به خور رفت، و سپس به استخدام وزارت معارف درآمد و به‌عنوان رئیس معارف سمنان به آن شهر انتقال یافت. خور بیابانک در آن زمان تابع سمنان بود و حبیب یغمایی اولین مدرسه را در زادگاه خود تأسیس کرد. در سال 1309 به تهران انتقال یافت و دبیری چند مدرسه از جمله دارالفنون و عضویت ادارهٔ انطباعات به عهدهٔ او گذارده شد. وزیر معارف وقت یحیی خان اعتمادالدوله قراگزلو برای تألیف کتاب‌های درسی، یغمایی را به کار گماشت و بدین سبب برخی اشعار ساده‌اش از جمله شعر «زاغ و روباه» او در کتب درسی فارسی ابتدایی راه یافت و باعث شهرت او بین دانش‌آموزان شد. علاوه بر آن شعر نخل او نیز در ادبیات فارسی، به دلیل موضوع و استفاده به جا و متناسب از واژگان محلی جایگاه ویژه‌ای دارد.

در سال 1312 همکاری مستمر او با محمدعلی فروغی آغاز شد که تا پایان عمر فروغی در 1321 ادامه یافت. در این دوران کلیات سعدی به تصحیح فروغی با همکاری یغمایی انتشار یافت. هم‌زمان یغمایی گرشاسب‌نامه اسدی طوسی را ویرایش و چاپ کرد و کتابی محققانه به نام سعدی‌نامه گردآوری کرد و جزو انتشارات مجلهٔ آموزش و پرورش به چاپ رساند. یغمایی کار در زمینهٔ تصحیح متون را طی دهه‌های بعد نیز پی گرفت و موفق به تصحیح ترجمهٔ تفسیر طبری در 7 جلد بین سالهای 1339 تا 1344 شد. آخرین اثر او تصحیح غزلیات سعدی در سال 1361 انتشار یافت.

استاد حبیب یغمایی در سال 1327 رئیس فرهنگ کرمان شد و سه ماه در آن سمت بود. در همان سال مجلهٔ یغما را تأسیس کرد. او چند سال هم در مدارس عالی از جمله دانشسرای عالی تدریس کرد و درس‌هایی چون بدیع، قافیه و صناعات ادبی را سال‌ها تدریس کرده بود و رساله‌ای به منظور تدریس قافیه تألیف کرد که چند بار تجدید چاپ شد. در سال 1331 در زمان وزارت فرهنگ مهدی آذر، یغمایی رئیس ادارهٔ انطباعات شد. به پیشنهاد او نام اداره به ادارهٔ نگارش تغییر یافت. در هنگام تصدی این مقام با تعدادی از شخصیت‌های برجستهٔ فرهنگی و ادبی آشنا شد. نیما یوشیج زمانی کارمند ادارهٔ او بود.

استاد حبیب یغمایی در اکثر کنگره‌های تحقیقاتی که در مباحث ایران‌شناسی و پژوهش‌های تاریخی و ادبی برگزار می‌گردید شرکت داشت. در اوایل ورود به تهران ضمن تحصیل در دارالمعلمین عالی، عضو انجمن ادبی ایران شد که کسانی چون وحید دستگردی، افسر و عبرت نایینی آن را به وجود آورده بودند. در سال 1325 زمانی که کنگره نویسندگان ایران به ریاست ملک‌الشعرا بهار برگزار شد، یغمایی عضو اصلی آن بود و چند بار اشعار خود را برای حاضران خواند. در کنگره تحقیقات ایرانی نیز یغمایی در زمرهٔ اعضای ثابت و اصلی این کنگره بود و هر سال سخنرانی داشت. در آخرین مجمع کنگرهٔ تحقیقات ایرانی در شهریور 1356 در دانشگاه کرمان، مقارن با سی‌امین سال انتشار مداوم مجلهٔ یغما، در یکی از جلسات کنگره از مجله و مدیر آن حبیب یغمایی به اتفاق چند تن دیگر تجلیل گردید. در سال 1356 دانشگاه تهران طی مراسمی به چند تن از دانشمندان کشور چون حبیب یغمایی و دکتر رعدی آذرخشی دکترای افتخاری در رشتهٔ ادبیات اعطا کرد.

بی‌تردید بزرگ‌ترین خدمت حبیب یغمایی به زبان فارسی و حوزهٔ پژوهش‌های ایرانی، چاپ و نشر مرتب مجلهٔ یغما طی سی و یک سال است. یغمایی اولین بار در 1301 امتیاز انتشار مجله را از وزارت معارف دریافت کرد، اما سپس تا چندین سال از انتشار مجلهٔ مستقل منصرف شد. در این مدت او تجربهٔ انتشار مجلات مختلف را به دست آورد. یک دوره سردبیر مجلهٔ نامهٔ فرهنگستان شد و مجلهٔ آموزش و پرورش را سه سال مدیریت کرد. با این تجربیات بود که در اواخر سال 1326 تقاضای امتیاز مجلهٔ یغما را کرد. مجلهٔ یغما در مدت 31 سال جمعاً در 366 شماره انتشار یافت. اولین شماره در فروردین 1327 و آخرین شماره در اسفند 1357 منتشر گردید. نویسندگان و ادیبان برجسته‌ای چون مجتبی مینوی، جلال‌الدین همایی، محیط طباطبایی، دکتر محمد معین، حسین سعادت نوری و باستانی پاریزی نتایج تحقیقات خود را در مجلهٔ یغما منتشر می‌کردند به‌طوری‌که دورهٔ مجلهٔ یغما از مهمترین منابع ادبی ایران در فاصله سالهای 1337 تا 1357 و مجموعه‌ای از آثار بزرگ‌ترین محققان معاصر ایران است. مجلهٔ یغما پس از سی و یک سال انتشار منظم و پس از نشر آخرین شماره در اسفند 1357 با اعلام رسمی خود او تعطیل شد.

استاد حبیب یغمایی در 24 اردیبهشت 1363 در تهران درگذشت. پیکر او به خور و بیابانک منتقل شد و در آرامگاه احداثی وی به خاک سپرده شد. حبیب یغمایی با خاندان معروف ثقفی که از نوادگان مختار ثقفی بوده و در بیاضه ساکن بودند انتساب دارد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(معلم)

هست معلم پیمبری که به رتبت
برتر از او نیست جز خدای معلم

قیمت هرکس ز کار اوست معین
کیست که تعیین کند بهای معلم؟

پیشتر افتد ز هم­­رهان به فضیلت
هر که برد بیشتر جفای معلم

خاک تنی را به آفتاب رساند
اینت ، گران سنگ کیمیای معلم

راه زمین گر بر آسمان شده هموار
این همه باشد ز فکر و رای معلم

گنج هنر رایگان ببخشد و ، باشد
دولت جاوید از سخای معلم

قافله ی معرفت به جانب مقصد
راهسپر گردد از درای معلم

"حبیب یغمایی"