بی‌قرار عشق را آرام می‌خواهی مخواه

(دُرد دَرد)

بی‌قرار عشق را آرام می‌خواهی مخواه
بیدل دشت جنون را رام می‌خواهی مخواه

دُرد دَرد است اینکه می‌بینی به جام ما دریغ
راحت رندان دردآشام می‌خواهی مخواه

روی آبادی نبیند کس در این ویران‌سرا
شادی از غمخانه‌ی ایام می‌خواهی مخواه

این دو روزه منت دونان چرا بهر دو نان
آخر از نوکیسه مردم وام می‌خواهی مخواه

با صفای باغ بی‌ سرو قد دلجوی دوست
بر لب جویی لبالب جام می‌خواهی مخواه

قاف تا قاف است اوج عرصه‌ی سیمرغ عشق
زین نشان بی‌نشانی نام می‌خواهی مخواه

گرچه خواهد شد به باد از باده ساقی خاک ما
فارغم زین آب آتش‌فام می‌خواهی مخواه

جز به زنجیر سر زلفت دل دیوانه را
رام می‌خواهی مخواه، آرام می‌خواهی مخواه

بی‌وفاتر نیست از گل، گِرد او بلبل مگرد
(یاور) از یار جفاجو کام می‌خواهی مخواه

"یاور همدانی"

ای غنچه‌ی امید چه نازی هنوز هم

(شمع جمع)

ای غنچه‌ی امید چه نازی هنوز هم
نازم تو را که محرم رازی هنوز هم

ای دل تو جان‌گدازتر از آهِ سینه‌سوز
سر تا به پای سوز و گدازی هنوز هم

روی از درِ تو باز نتابم به هیچ روی
ای خواجه زان که بنده‌نوازی هنوز هم

یاد رخ تو روشنی خلوت دل است
تا شمع جمعِ راز و نیازی هنوز هم

ماییم و عمر کوته و امید بس دراز
ای آرزو چه دور و درازی هنوز هم

ای مرغ دل چرا به هوای هوس همه
پیوسته در نشیب و فرازی هنوز هم

در سوز و ساز آرزوی وصل (یاورا)
دیگر به سوز هجر چه سازی هنوز هم؟

"یاور همدانی"

باید از دیده به داغ دل، دریغا خون گریست

(بیابان جنون)

باید از دیده به داغ دل، دریغا خون گریست
خون دل از دیده بر دامان چه گویم چون گریست

دل به یاد تشنه کامان لب شطّ فرات
چون لبالب شد ز خون از دجله تا جیحون گریست

در غروب آفتاب عشق و ایمان از افق
چشمه‌ی چشم شفق در گنبد گردون گریست

تشنه لب گل‌های عطشان کویر کربلا
پرده‌پرده غنچه خون در پهنه‌ی هامون گریست

شد پریشان جمع جان، دل در بیابان جنون
از غم لیلی‌وشان سرگشته چون مجنون گریست

"یاور همدانی"

گرچه جای تو به ویران دل ما تنگ است

(زلف چلیپا)

گرچه جای تو به ویران دل ما تنگ است
پای ازین خانه مکش، جای تو هر جا تنگ است

ای دل‌، ای لاله افروخته در دشت جنون!
سوختن بیشتر آموز که صحرا تنگ است

پای، از خلوت یاران صفاپیشه مکش
حلقه‌ی صحبت اغیار تو را تا تنگ است

خواست مرغ دل دیوانه به پرواز آید
دید هر حلقه‌ی آن زلف چلیپا تنگ است

مرغ اندیشه! کجا بال گشایی که تو را
بهر جولان ز ثریٰ تا به ثریا تنگ است

اشک بر خاک مریز از سر حسرت (یاور)
که بر این گوهر یکتا دل دریا تنگ است.

"یاور همدانی"

شب آمد مهربان ماهم نیامد

(مهربان ماه)

شب آمد مهربان ماهم نیامد
فروغ روشن راهم نیامد

دریغ از درد، فریاد و فغانم
ز ماهی بر شد و ماهم نیامد

به دست غم ز پا افتادم ‌ای دوست
به دلجویی، دل‌آگاهم نیامد

فروغ از دیده‌ام دامن‌کشان رفت
به دیدار از چه گهگاهم نیامد

سپیده سر زد و گل کرد خورشید
گل باغ سحرگاهم نیامد

ز سر سیل سرشک درد بگذشت
به سر، رنج روانکاهم نیامد

دریغا در گلو بشکست فریاد
برون از دل به لب آهم نیامد

به ساقی امشب از آن چشم یاری‌ست
که (یاور)! یار دلخواهم نیامد.

"یاور همدانی"

بیوگرافی و اشعار یاور همدانی

https://uploadkon.ir/uploads/626a02_24یاور-همدانی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان استاد احمد نیک‌طلب ـ متخلص به (یاور همدانی) در مورخ 2 اردیبهشت سال 1313 خورشیدی در همدان زاده شد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همدان گذراند. و آموزش عالی را در مقطع کارشناسی رشته‌ی روابط عمومی و روزنامه‌نگاری، در دانشکده‌ی علوم و ارتباطات اجتماعی تهران به پایان برد.

نخستین مقاله‌ی او در مجله‌ی ارمغان به چاپ رسید. او مدتی در دبیرستان‌های همدان و تهران تدریس کرد و سپس، کارمند بانک ملی ایران شد. کمتر از 2 سال در آنجا به سر برد و بعد به سازمان رادیو رفت. پس از آن، از کارمندان شهرداری تهران شد.

یاور 13 ساله بود که به سرودن شعر پرداخت و در انجمن‌های ادبی همدان و تهران از جمله انجمن ادبی ایران حضور فعال داشته و مدت 4 سال نیز دبیر انجمن ادبی حافظ بوده‌است. همچنین، او عضو هیئت رئیسه انجمن ادبی ایران و هند بوده‌است.

یاور همدانی همچنین از اعضای انجمن ادبی ایران به حساب می‌آمد. رهی معیری، اسماعیل نواب صفا، مفتون همدانی، محمدعلی ناصح، عباس فرات، مهرداد اوستا، گلشن کردستانی، حسین لاهوتی، سپیده کاشانی و دیگر افراد سرشناس از آشنایان و همکاران او بودند. در سنین جوانی، شعر او مورد تشویق محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) قرار گرفت.

یاور همدانی در کنار انتشار آثار متعددی در حوزه‌ی شعر، تصحیح و تحقیق گنجینه‌ای از هنر و شعر معاصر بود. گنجینه‌ای که در سینه خود خاطرات مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر، جریان‌های ادبی در 50 سال گذشته و شخصیت‌های تأثیرگذار فرهنگی و ادبی داشت. حضور او در انجمن‌های ادبی مختلف از جمله ویژگی‌های زیست شاعرانه اوست. یاور همدانی سال‌ها با رفت‌وآمد در انجمن‌های ادبی مختلف مانند انجمن ادبی ایران به ریاست محمدعلی ناصح، انجمن ادبی صائب با حضور خلیل سامانی (موج)، انجمن ادبی سعد یا کلبه‌ی سعد، انجمن حکیم نظامی به ریاست زنده‌یاد وحیدزاده فرزند ارشد زنده‌یاد وحید دستگردی و ... با جریان‌های مختلف ادبی در ارتباط بود؛ جریان‌هایی که امروزه شاید کمتر نامی از آنها در محافل ادبی و دانشگاهی برده شود.

یاور همدانی سرانجام در سحرگاه 13 اسفند 1398 خورشیدی در 85 سالگی بر اثر بیماری قلبی در بیمارستان رسالت درگذشت. و در پنجشنبه 15 اسفند 1398 خورشیدی، در قطعه هنرمندان ردیف ۱۴۴ شماره ۳۴ در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. او صدایی رسا از شعر فارسی و منبعی مهم از تاریخ شفاهی ادبیات در چند دهه‌ی گذشته بود، اما بی‌آنکه از این جهت مورد توجه اهل فن برای ثبت خاطراتش قرار گیرد، برای همیشه خاموش شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(طور توحید)

ای تجلیگاه انوار حقیقت خاک تو
در تجلی طور توحید است خاک پاک تو

کعبه‌ی اهل ولا، ای سرزمین کربلا
توتیای دیده ی دل خاک تو، خاشاک تو

می‌زند دل هرچه باداباد در دریای عشق‌
تشنه‌ی آب فرات از خاک آتشناک تو

آفتاب از عرش خواهد همچو فرش ره نهد
سر به پای تکسوار چابک و چالاک تو

با فروغ مهر هفتاد و دو خورشیدت به خاک‌
رنگ می‌بازد، از آفاق انجم افلاک تو

سروران را سروری دارد که دارد بر سر او
تاج «کرَّمنا» به عزت خواجه‌ی «لولاک» تو

آسمان باید که خون از ابر بارد بر زمین
زآنکه در گوش فلک پیچیده شد پژواک تو

رهرو حق از سر اخلاص کی افتد ز پای‌
برندارد دست تا از حلقه‌ب فتراک تو

دشت تو گلگشت ما دست و دل از جان شستگان‌
باغ داغستان لاله، لعل‌گون از خاک تو

راهی راه رهایی را کجا باک از هلاک‌
جان هلاک با حقیقت رهرو بی‌باک تو

در دیار درد و دوری، دیری از غم خون گریست
(یاور) سر در گریبان و گریبان چاک تو

"یاور همدانی"