پیدا شد و پیدا شد گمگشته‌ی ما امشب

(گمگشته‌ی ما)

پیدا شد و پیدا شد گمگشته‌ی ما امشب
می‌چرخم و می‌رقصم با باد صبا امشب

در کلبه‌ی ما خورشید مهمان شده باز امروز
در محفل ما مهتاب، افشانده صفا امشب

یک روز نشد با ما این چرخ و فلک همراه
گویی من و دل هستیم مهمان خدا امشب

بر زانوی من دلدار، بنهاده سرِ زیبا
گر سر دهمش در پای، كاری‌است به‌جا امشب

پروانه مرا عمری، اسباب شگفتی بود
كار تو ولی دارم، خود حال تو را امشب

دیوانه دل مسكین باور نكند این بخت
حق دارد اگر دارد صد چون و چرا امشب

وه وه كه چه سرمستم دل می‌رود از دستم
هر تار دلم دارد صد شور و نوا امشب .

"عماد خراسانی"

اشک‌ها آهسته می‌لغزند بر رخسار زردم

(اشک‌ها)

اشک‌ها آهسته می‌لغزند بر رخسار زردم
آرزو دارم روَم جایی که دیگر برنگردم

شاه مرغان چمن بودم ولی چون بوم بیدل
ناله‌ای گر داشتم در گوشه‌ی ویرانه کردم

روز و شب‌ها رهسپر گشتند و افزودند دایم
شام‌ها داغی به داغم، روزها دردی به دردم

عهد کردم این پریشانی دگر با کس نگویم
گفت آخر با تو دردم، اشک گرم و آه سردم

این شکست ای جان و دل بشکست پشت طاقتم
گرچه عمری شد که با بختِ بَد خود در نبردم

می‌رویّ و می‌روم پیمانه گیرم تا ندانم
من که بودم یا چه بودم یا چه هستم یا چه کردم!

این‌همه درد و غم و یک مشت گل آوخ (عمادا)!
هیچ ننشستی به دامان جهان، ای کاش گردم.

"عماد خراسانی"

ای کاش دلت از دل تنگم خبری داشت

(ای کاش)

ای کاش دلت از دل تنگم خبری داشت
یا ناله‌ی من در دل سنگت اثری داشت
یا شام فراقت ز پی خود سحری داشت
یا نرگس مخمور تو بر من نظری داشت

ترسم نشوی با خبر از حال دل من
تا سوسن و سنبل به درآید ز گِل من

هرکس که تور را دید ز خود کرد فراموش
هر کس که لبت دید شد از غیر تو خاموش
ای کاش شبی بینمت از می شده مدهوش
رندانه کشم تا سحرت تنگ در آغوش

ای زلف طلایی! تو کجایی؟ تو کجایی؟
کز کار فروبسته‌ی دل عقده گشایی!

ای گل! به‌خدا زندگی از بوی تو دارم
دل معتکف گوشه‌ی ابروی تو دارم
روز از همه عالم هوس کوی تو دارم
شب با دل خود قصه‌ی گیسوی تو دارم

ای کاش شبی تنگ در آغوش تو باشم
می از کف تو گیرم و مدهوش تو باشم

ای کاش سرم بر سر زانوی تو باشد
یا پنجه‌ی من شانه‌ی گیسوی تو باشد
امشب لب من بر لب خوشگوی تو باشد
شب تا به سحر چشم من و روی تو باشد

ای کاش بیایی و نهی لب به لب من
تا خوش گذرد با سر زلف تو شب من

ای بُرده سر زلف تو آرام و قرارم
تا چند برای تو غم دل بشمارم
تا چند به جای تو بوَد اشک کنارم
از مرغ سحر پرس که هر شب به چه کارم

کاش ای سحر از بهر خدا زودتر آیی
یا ای مه تابان! تو به جای سحر آیی

ای کاش نمی‌دیدمت ای ماهِ دل افروز
تا کس نشنیدی ز من این ناله‌ی جانسوز
ای گونه‌ی تو سرخ تر از لاله به نوروز
نیکی کن و مشنو ز رقیبان بدآموز

ای کاش دلت از دل تنگم خبری داشت
یا ناله‌ی من در دل سنگت اثری داشت.

"عماد خراسانی"

امشب چو لاله، داغ تو بر جان نهاده‌ایم

(کوی می فروش)

امشب چو لاله، داغ تو بر جان نهاده‌ایم
دیوانه وار سر به بیابان نهاده‌ایم

عشق تو زندگانی ما را خراب کرد
چون جغد، آشیانه به ویران نهاده‌ایم

از ما ندیده خنده دندان نما کسی
زآن شب که لب برآن لب و دندان نهاده‌ایم

گفتی (عماد) دین و دل و دانش‌ات چه شد؟
در کوی می فروش، گروگان نهاده‌ایم.

"عماد خراسانی"

اهلْ گردم ، دل ديوانه اگر بگذارد

(اگر بگذارد)

اهلْ گردم ، دل ديوانه اگر بگذارد
نخورم می، غم جانانه اگر بگذارد

گوشه‌ای گيرم و فارغ ز شر و شور شوم
حسرت گوشه‌ی ميخانه اگر بگذارد

عهد کردم نشوم همدم پيمان شکنان
هوس گردش پيمانه اگر بگذارد

معتقد گردم و پابند و ز حيرت برهم
حيرت اين همه افسانه اگر بگذارد

شمع می‌خواست نسوزد کسی از آتش او
ليک پروانه‌ی ديوانه اگر بگذارد

دگر از اهل شدن کار تو بگذشت (عماد)
چند گويی دل ديوانه اگر بگذارد.

"عماد خراسانی"

امشب ندانم ای بت زیبا چه میکنی

(بت زیبا)

امشب ندانم ای بت زیبا چه میکنی
ما بی تو خون خوریم ، تو بی ما چه میکنی؟

گویی که همچو مایی و بی ما به سر بری
برگو که عاشقی و شکیبا چه میکنی؟

یک آسمان ستاره شبم زیر دامن است
ای ماه من بگو که تو شبها چه میکنی؟

خون ریختن به ناحق و با غیر ساختن
امروز می‌توانی ، فردا چه میکنی؟

گل را برای صحبت خار آفریده اند
بیچاره بلبل این همه غوغا چه میکنی؟

گیرم جفا کنی و نهانی خطا کنی
با آن دو مست نرگس گویا ، چه میکنی؟

گیرم که آه و ناله نهان میکنی (عماد)!
با اشک‌های دیده ی رسوا چه میکنی؟

"عماد خراسانی"

باز آهنگ جنون می‌زنی ای تار امشب

(آهنگ جنون)

باز آهنگ جنون می‌زنی ای تار امشب
گويمت رازی، در پرده نگه دار امشب

آنچه زآن تار سر زلف كشيدم شب و روز
مو به مو جمله كنم پيش تو اظهار امشب

عشق ، همسايه ی ديوار به ديوار جنون
جلوه گر كرده رخش از در و ديوار امشب

هر كجا می‌نگرم جلوه كند نقش نگار
كاش یک بوسه دهد زين‌همه رخسار امشب

از فضا ، بوی دل سوخته ای می آيد
تا كه شد باز در آن حلقه گرفتار امشب

سوزی و ناله ی بی‌جا نكنی ای دل زار
خوب با شمع شدی همدل و همكار امشب

ای بسا شب كه به روز تو نشستيم ای شمع
كاش سوزيم چو پروانه به يكبار امشب

آتش است اين نه سخن بس كن ازين قصه (عماد)
ورنه سوزد قلمت ، دفتر اشعار امشب

"عماد خراسانی"

گر چه مستيم و خرابيم چو شب‌های دگر

(مینای دگر)

گر چه مستيم و خرابيم چو شب‌های دگر
باز کن ساقی مجلس سر ِ مينای دگر

امشبی را که در آنيم غنيمت شمريم
شايد ای جان نرسيديم به فردای دگر

مست مستم ، مشکن قدر خود ای پنجهٔ غم
من به ميخانه‌ام امشب ، تو برو جای دگر

چه به ميخانه چه محراب حرامم باشد
گر به‌ جز عشق توام هست تمنای دگر

تا روم از پی يار دگری ، می‌بايد
جز دل من دلی وجز تو دلارای دگر

نشينده ست گلی بوی تو ای غنچه ی ناز
بوده ام ورنه بسی همدم گل های دگر

تو سيه چشم چو آیی به تماشای چمن
نگذاری به ‌کسی ، چشم تماشای دگر

باده پيش آر که رفتند ازین مکتب راز
اوستادان و فزودند ، معمای دگر

اين قفس را نبود روزنی ای مرغ پريش
آرزو ساخته بستان طرب زای دگر

گر بهشتی ست رخ توست نگارا که در آن
می‌توان کرد به هر لحظه تماشای دگر

از تو زيبا صنم اين‌قدر جفا زيبا نيست
گيرم اين دل نتوان داد به ‌زيبای دگر

می فروشان همه دانند (عمادا) که بوَد
عاشقان را حرم و دير و کليسای دگر

"عماد خراسانی"

سرم بر سينه ی يار است ، از عالم چه میخواهم ؟

(حسب حال)

سرم بر سينه ی يار است ، از عالم چه میخواهم ؟
به چنگم زلف دلدار است ، از عالم چه ميخواهم ؟

تو را می‌خواستم ، افتاده ای چون گل به بالينم
فراغم از گل و خار است از عالم چه ميخواهم ؟

تو بودی آنکه من می‌خواستم روزی مرا خواهد
دگر کی با کس‌ام کار است از عالم چه ميخواهم ؟

مرا پيمانه عمری بود خالی از می عشرت
کنون اين جام سرشار است از عالم چه ميخواهم؟

بيا بر چشم بی‌خوابم نشين ، گل گوی و گل بشنو
تو يارم شو ، خدا يار است از عالم چه ميخواهم ؟

اگر ناليده بودم ، حاليا از بخت می‌بالم
وز آنم شکر بسيار است از عالم چه ميخواهم ؟

دلم رنجور حرمان بود و جانم خسته ی هجران
طبيب اکنون پرستار است از عالم چه ميخواهم ؟

نميکردم گمان روزی شود بيدار بخت من
کنون اين خفته بيدار است از عالم چه ميخواهم ؟

مرا طبعی‌ست چون دريا و دريایی‌ست گوهر زا
چه باک از سهل و دشوار است از عالم چه ميخواهم؟

نگارم می‌نويسد ، مستم و تب کرده ی شوقم
سرم بر سينه‌ی يار است ، از عالم چه ميخواهم ؟

"عماد خراسانی"

از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

(ورد زبانم)

دوستت دارم و دانم كه تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايی
ورنه غم نيست كه در عشق تو رسوای جهانم

دم به دم حلقه ی اين دام شود تنگ تر و من
دست و پایی نزنم خود ز كمندت نرهانم

سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آن همه آزادگی و تاب و توانم

كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست ؟
آری آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم

مرغكان چمنی راست بهاری و خزانی
من كه در دام اسيرم چه بهارم چه خزانم

گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند
شده‌ام مست كه تا قطره ی اشکی بفشانم

ترسم اندر بر اغيار ، برم نام عزيزت
چه كنم بی‌تو چه سازم شده‌ای ورد زبانم؟

"عماد خراسانی"