(السّلامُ عَلَیكِ یا فاطمةَ الزهراء)
دستان بیملاحظهی طوفان
تاریخ را ورق زده در باران
چشمم شبیه هر ورقش خونین
خونم چنان قصیدهی من جوشان
بیطاقت از تخلص و از تشبیب
برداشتم مقدمه را از آن
داغ کتابخانهی بغدادیم
از ما نه سطر مانده و نه عنوان
چرمینه جلدهای کتابم شد
زین قشون و چکمهی مزدوران
هر قطعه از عراق عجم زنجیر
هر گوشه از عراق عرب زندان
همدستی خلیفهی عباسی
با نطفهی هلاک هلاکو خان
سرگشتگی فاطمیان مصر
آوارگی قرمطی گیلان
فریاد غربت جبل العامل
واویلتای تا ابدِ لبنان
حله، نجف، مزار شریف و ری
از هم جدا شدیم چقدر آسان
با ما چه کردهاند بپرس اول
از شیعیان خستهی پاکستان
از آن همه حماسهی بغض آلود
از نعرههای حیدری آنان
تحت الحنک به گردن آنان، دار
وقت قنوت در کف ایشان، جان
این زخمهای کهنه اگر تازه است
خوردهست دم به دم نمک از دوران
آغاز شد حکایت ما با زخم
با زخم فتنه بر جگر ایمان
از حَجة الوداع که آمد گفت :
باید بگیرم از همگان پیمان
تا روز روشنم نشود تاریک
تا آفتابِ من نشود کتمان
اما دریغ و درد زبانم لال
بستند بر امین خدا هذیان
انداختند شعله به حنانه
آتش گرفت رایحهی ریحان
روزی که سوخت فاطمه از آن روز
دنیا شدهست بر سر ِ ما ویران
باید چگونه گفت چهها کردهست؟
یا فضةُ خزینی او با جان
فضه بیا که خرد شد آیینه
فضه بیا که آینه شد حیران
فضه بیا که چادر زهرا سوخت
برخیز و شعله های مرا بنشان
تابوت را که دید تبسم کرد
آهسته لب گشود به الرحمن
چشم علی به سورهی کوثر خورد
تابوت ، رحل و فاطمهاش قرآن
تسلیم حکم عهد ازل مولاست
کاری نداشته است به این و آن
ممسوس ذات اقدس حق مولاست
میگیرد از خدای خودش فرمان
ارکان شانههاش پر از زخم است
خلقت بنا شدهست بر این ارکان
مردی که لقمه لقمه نهاد آرام
با دست خود به کام جذامی نان
حیدر چنین شدهست چنین حیدر
انسان چنین شدهست چنین انسان
مولا که اجتماع نقیضین است
گاهی نسیم و گاه دگر طوفان
وقتی ابوتراب به رزم آید
با خاک میکند همه را یکسان
وقتی حدید هست به انگشتش
وقتی که ذوالفقار دهد جولان
دشمن به کارزار نخواهد داشت
چمچارهای جز اینکه شود عریان
برداده است رنج علی آری
تمار بوده حاصل نخلستان
ایوان بی ثبات مدائن ریخت
برپاست تا ابد به نجف ایوان
معلوم میشود که مسلمان کیست
روزی که هست حب علی میزان
میراث دار روزم و روزم را
حاشا که در تقیه کنم پنهان
ما را شکستهاید ولی هرگز
خالی نمانده از من و ما میدان
در پیچ و تاب راه نیفتادهست
این رودخانه از نفس از جریان
آری قسم به خون شهیدانم
خون همیشه جاری بی پایان
آری به پشتوانهی شاه طوس
آری به دولتیِ سر سلطان
در اشتهای گندم ری ابلیس
اینبار اگر که تیز کند دندان
دندان به آرواره نخواهد دید
تا سق زند به لقمهای از آن نان
آن پنبه را درآورد و بر گوش
این چند جمله را کند آویزان
ما را علی سپرده به فرزندش
هستیم دور سفرهی او مهمان
حب الحسین یجمعنا یعنی :
ایران عراق بود و عراق ایران
ما اربعین "وَ اعْتَصِمُوا..." هستیم
دریای ماست معجزهی دوران
دریای ماست قطرهای از موعود
موعود ماست خاتمهی هجران
تا صبح دولتش بدمد آن روز
میگیرد این زمانه سر و سامان
ما عهد بستهایم جد اندر جد
هیهات اگر که بشکند این پیمان
تا مانده است نام علی جاوید
تا هست نام فاطمه ، جاویدان
"سید حمیدرضا برقعى"