برو ای دختر پالان محبت بر دوش!

(برو ای دوست... برو)

برو ای دختر پالان محبت بر دوش!
دیده بر دیده‌ی من، مفکن و نازم مفروش...
من دگر سیرم... سیر...

بخدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست
تف بر آن دامن پستی که تو را پرورده‌ست

کم بگو، جاه تو کو؟ مال تو کو؟ بردهٔ زر
کهنه رقاصه‌ی وحشی صفت، زنگی خر!

گر طلا نیست مرا، تخم طلا... مَردم من
زاده‌ی رنجم و پرورده‌ی دامان شرف
آتش سینه‌ی صدها تن دلسردم من

دل من چون دل تو صحنه‌ی دلقک‌ها نیست
دیده‌ام ، مسخره‌ی خنده‌ی چشمک‌ها نیست

دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است
ضربانش ، جرس قافله‌ی زنده دلان

تپش طبل ستم کوب ، ستم کوفتگان
"تِک تِک" ساعت، پایان شب بیداد است

دل من، ای زن بدبخت هوس پرورِ پَست
شعله‌ی آتش "شیرین" شکن "فرهاد" است

حیف ازین قلب، ازین قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو ، تسلیم تو جانی! کردم

حیف از آن عمر که با سوز شراری جانسوز
پایمال هوس هرزه و آنی کردم

در عوض با من شوریده، چه کردی؟ نا زن !
دل به من دادی؟ نیست؟

صحبت از دل مکن، این لانه‌ی شهوت، دل نیست
دل سپردن اگر این است که این مشکل نیست

هان بگیر، این دلت از سینه فکندیم بِه دَر
ببرش دور ببر
ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر

"کارو دردریان"

افسوس که گشت زیر و رو خانه‌ی من

(افسانه)

افسوس که گشت زیر و رو خانه‌ی من

مرگ آمد و پر گشود در لانه‌ی من

من مردم و زنده هست افسانه‌ی عشق

تا زنده نگاه دارد افسانه‌ی من

"کارو دردریان"

صد بار شدم عاشق و مردم صد بار

(گول)

صد بار شدم عاشق و مردم صد بار

تابوت خودم به گور بردم صد بار

من غرّه از این‌که صد نفر گول زدم

دل غافل از آنکه‌ گول خوردم صد بار

"کارو دردریان"

جز مسخره نیست، عشق تا بوده و هست

(عشق)

جز مسخره نیست، عشق تا بوده و هست

با مسخرگی ، جهانی انداخته دست

ای کاش که در دل طبیعت می‌مرد

این طفل حرامزاده ، از روز الست

"کارو دردریان"

دوش مست و بی‌خبر بگذشتم از ویرانه‌ای

( فقــــر )

دوش مست و بی‌خبر بگذشتم از ویرانه‌ای
در سیاهی، چشم مستم خیره شد بر خانه‌ای

چون نگه کردم درون خانه از آن پنجره
صحنه‌ای دیدم که قلبم سوخت چون پروانه‌ای

کودکی از سوز سرما می‌زند دندان به هم
مادری مات و پریشان مانده چون دیوانه‌ای

مردکی کور و فلج در گوشه‌ای در حال مرگ
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه‌ای

چونکه فارغ شد ز عیش و نوش، آن مرد پلید
قصد رفتن کرد با سرمستی جانانه‌ای

دست خود در جیب کرد و زآن‌همه پول درشت
داد بر آن دختر بیچاره ، اما دانه‌ای...

بر خودم لعنت فرستادم که هر شب تا سحر
می‌روم مست و شتابان سوی هر میخانه‌ای

من درین میخانه‌ام سرمست و آن دختر ز فقر
می‌فروشد عصمتش را بهر نان خانه‌ای

"کارو دردریان" ۱

۱ـ چند مصراع مختل الوزن این شعر، بناچار اصلاح و حتی تغییر داده شد چون اصل آن را نیافتم.

شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم

(تکیه بر جای خدا)

شبی در حال مستی ، تکیه بر جای خدا کردم
درآن یک شب، خدایا! من عجایب کارها کردم

جهان را روی هم کوبیدم، از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه ، جهانی نو بنا کردم

کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
سخن واضح‌تر و بهتر بگویم، کودتا کردم

خدا را بنده‌ی خود کرده، خود گشتم خدای او
خدایی با تسلط ، هم به ارض و هم سما کردم

میان آب شستم سر به سر برنامه‌ی پیشین
هرآن چیزی کز اول بود ، نابود و فنا کردم

نمودم هم بهشت و هم جهنم، هر دو را معدوم
کشیدم پیش ، نقد و نسیه‌بازی را رها کردم

نماز و روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم
حساب بندگی را از ریاکاری جدا کردم

امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب
خدایی بر زمین و بر زمان، بی کدخدا کردم

نکردم خلق، ملا و فقید و زاهد و صوفی
نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم

شدم خود عهده دار پیشوایی در همه عالم
به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم

بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم
خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم

نه آوردم به دنیا روضه‌خوان و مرشد و رمال
نه کس را مفتخوار و هرزه و لات و گدا کردم

نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلعِ ید از اهل ریا کردم

ندادم فرصت مردم فریبی بر عباپوشان
نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم

به جای مردم نادان نمودم خلق، گاو و خر
میان خلق ، آنان را پی خدمت رها کردم

مقدر داشتم خالی ز منت ، رزق مردم را
نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم

نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد
به مشتی بندگان آبرومند اکتفا کردم

هرآن کس را که می‌دانستم از اول بوَد فاسد
نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم

به جای جنس تازی آفریدم مردم دل‌پاک
قلوب مردمان را مرکز مهر و وفا کردم

سری که داشت بر سر فکر استثمار کوبیدم
دگر قانون استثمار را در زیر پا کردم

رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم

نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت
نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم

نه یک بی آبرویی را هزاران گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندی دو صد ظلم و جفا کردم

نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری
گرفتاران محنت را ، رها از تنگنا کردم

به جای آنکه مردم را گذارم در غم و ذلت
گره از کارهای مردم غم‌دیده وا کردم

به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایی ، درد مردم را دوا کردم

جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض
تمام بندگان خویش را ، از خود رضا کردم

نگویندم که تا ریگی به کفش‌ات هست از اول
نکردم خلق، شیطان را، عجب کاری بجا کردم

چو می‌دانستم از اول که در آخر چه خواهد شد
نشستم فکر کار انتها را ، ابتدا کردم

نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم
خلاصه هرچه کردم، خدمت و مهر و صفا کردم

ز من سر زد هزاران کار دیگر تا سحر ، لیکن
چو بیخود بودم از خود من ندانستم چه‌ها کردم

سحر چون گشت از مستی شدم هشیار و فهمیدم
خدایا... در پناه می ، جسارت بر خدا کردم

شدم بار دگر یک بنده‌ی درگاه او گفتم :
خداوندا نفهمیدم غلط کردم خطا کردم.

"کارو دردریان"

بیوگرافی کارو دردریان

https://uploadkon.ir/uploads/420920_23کارو-دردریان.jpg

(بیوگرافی)

شادروان کارو دردریان (مسیحی) ـ متولد سال 1304 خورشیدی در استان همدان است اما در بروجرد و اراک نیز زندگی کرده است. شغل پدرش فرش فروشی بوده است به همین دلیل در شهرهای مختلف زندگی کرده است؛ پدر کارو علی‌رغم هیکل ورزیده در 39 سالگی درگذشت؛ آنها بعد از مرگ پدر مدتی را در مراغه و تبریز می‌گذرانند و مدتی بعد به تهران کوچ می‌کنند.

کارو از نسل نخست شاعران نیمایی است وی یک بار ازدواج کرد و از همسرش جدا شد. نتیجه‌ی این ازدواج سه فرزند است دو دختر و یک پسر به نام‌های: (رمی ، ربکا و رنه) ـ ویگن خواننده‌ی ایرانی نیز برادر وی بود؛ او با برادرش ویگن رابطه‌ی صمیمی داشته است .‌

حواشی آثار کارو :

سروده‌های کارو انتقادی و بازتاب حقایق تلخ زندگی انسان است؛ مسائلی از جمله فقر، ظلم و جنایت در جوامع جایگاه ویژه‌ای در آثار وی دارد. علاوه بر آن کارو با احساسی سرشار خالق قطعات و اشعار زیبای عاشقانه است، عشق انسانی نیز بخش قابل توجهی از آثار او را تشکیل می‌دهد. جسارت بیان حقایق با احساسی سرشار و با زبانی که برای توده مردم قابل فهم است و انتخاب موضوعات پرمخاطب و مورد توجه نسل جوان از عواملی است که آثار کارو را مورد اقبال عموم قرار می‌دهد، وی چهره‌ی آشتی‌دهنده بخش بزرگی از جامعه جوان ایرانی با ادبیات است.


مرگ کارو :

کارو سرانجام در چهارشنبه هجدهم ژوئیه 2007 برابر با 27 تیر 1386 در آسایشگاهی به نام «دهکده‌ی مریم» در ایالت کالیفرنیا دیده از جهان فروبست. پیکرش را پس از یک هفته نگهداری در سردخانه در روز چهارشنبه 25 ژوئیه در گورستان «گلندل» به خاک سپردند.

روحش شاد و یادش گرامی باد.‌

(دوبیتی)

پرسیدم از سرشک که سرچشمه‌ات کجاست؟

نالید و گفت : سر ز کجا؟ چشمه از کجاست؟

لبخند لب ندیده‌ ی قلبم ، که پیش عشق...

هر وقت دم ز خنده زدم ، گفت : نابجاست.

"کارو دردریان"