در دل نشانم هر نفس، خار تو، در گلزارها
(اهل جنون)
در دل نشانم هر نفس، خار تو، در گلزارها
شاید که روزی بردَمد شاخ گلی زین خارها
شد خشت کویت لالهگون، گلها دمید از خاک و خون
سرها زده اهل جنون، هر گوشه بر دیوارها
افکنده چنگ از ضعف تن، شوری عجب در انجمن
گویا شرار آه من، پیچیده شد بر تارها
ای از تو خوبان تنگدل، گلها ز رویت منفعل
بیرون ز نقش آب و گل، حسن تو را بازارها
کار بتان عشوهگر ، بازی نماید سر به سر
آنجا که بر اهل نظر، حسنت نماید کارها
زآنروی چون برگ سمن، گلهای نو در انجمن
آب لطافت در سخن، با آتش رخسارها
چون از بیاض سیمگون نقش خطت آید برون
سازند تعویذ جنون ، صورتگران طومارها
از لعلت ای کان نمک! عیسیدمان را یک به یک
پیوسته تسبیح ملک ، در حلقهی زنارها
شمعی تو در هر محفلی، ناری تو در هر منزلی
یکبار سوزد هر دلی، مسکین فغانی بارها
سوزد (فغانی) هر نفس از شعلهی داغ هوس
نالان چو بلبل در قفس، دارد ز گل آزارها .
«بابافغانی شیرازی»
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب