(نعل مَرکب‌ها)

نشان تیر آهم گشته‌ای ای آسمان! شب‌ها
تو را بر سینه پیکان‌هاست هرسو نیست کوکب‌ها

دل بی‌خود درون سینه دارد فکر زلفینت
به‌سان مُرده‌ای کش مونس قبرند عقرب‌ها

خطست آن یا برآمد دود دل از بس‌که محبوبان
زدند آتش به دل‌ها در زنخدان‌ها و غبغب‌ها

جفا را از معلّم یاد می‌گیرند محبوبان
ز مکتب‌هاست فریادم که ویران باد مکتب‌ها

ز خاک رهگذر هر ذرُه‌ای را شهسواری دان
که بر دل داغ‌ها دارد ز نقش نعل مَرکب‌ها

فکندی عکس در می، گشت رشکم زآنکه می‌ترسم
نهی لب بر لب ساغر رسانی بر لبت لب‌ها

چه شد یارب که در شب‌های تنهایی نمی‌یابد
(فضولی) کام دل هرچند می‌خواهد به یارب‌ها

«ملا محمد فضولی»