از شاخ عمر، مرغ جوانی پرید و رفت
(رهگذار عمر)
از شاخ عمر، مرغ جوانی پرید و رفت
نگرفت انس با من و دوری گزید و رفت
آن همدم قدیم که نامش شباب بود
برخاست از کنارم و دامن کشید و رفت
روزم سیاه گشت که آن آفتاب عمر
شد ھمچو ابر از نظرم ناپدید و رفت
آن طایر خجسته هراسان و بیقرار
بر بام من نشست و دمی آرمید و رفت
یا رب مگر چه دید خطا، کآن بهار عمر
از پیش من چو آهوی وحشی رمید و رفت
گفتم مگر به نالهی من رحمت آورَد
نشنید نالههای مرا یا شنید و رفت
از باغ عمر، آن گل نورُستهی مرا
گلچین روزگار به صد جور چید و رفت
آن مرغ خوش ترانهی بستانسرای عشق
ناگه خموش گشت و زبان در کشید و رفت
جز درد و رنج نیست درین رهگذار عمر
خرّم کسی که زود به منزل رسید و رفت
یادش بخیر باد (مؤید) که در جهان
خیری ز روزگار جوانی ندید و رفت.
"علی مؤید ثابتی"
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم آبان ۱۴۰۴ ساعت 15:6 توسط شمس (ساقی)
|
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب