(رهگذار عمر)

از شاخ عمر، مرغ جوانی پرید و رفت
نگرفت انس با من و دوری گزید و رفت

آن همدم قدیم که نامش شباب بود
برخاست از کنارم و دامن کشید و رفت

روزم سیاه گشت که آن آفتاب عمر
شد ھمچو ابر از نظرم ناپدید و رفت

آن طایر خجسته هراسان و بی‌قرار
بر بام من نشست و دمی آرمید و رفت

یا رب مگر چه دید خطا، کآن بهار عمر
از پیش من چو آهوی وحشی رمید و رفت

گفتم مگر به ناله‌ی من رحمت آورَد
نشنید ناله‌های مرا یا شنید و رفت

از باغ عمر، آن گل نورُسته‌ی مرا
گلچین روزگار به صد جور چید و رفت

آن مرغ خوش ترانه‌ی بستان‌سرای عشق
ناگه خموش گشت و زبان در کشید و رفت

جز درد و رنج نیست درین رهگذار عمر
خرّم کسی که زود به منزل رسید و رفت

یادش بخیر باد (مؤید) که در جهان
خیری ز روزگار جوانی ندید و رفت.

"علی مؤید ثابتی"