از حسرت شمع رخت ، افتاده در طرف چمن
(گلگون قبا، خونین کفن)
از حسرت شمع رخت ، افتاده در طرف چمن
یکجا صبا، یکجا خزان، یکجا گل و یکجا سمن
برقع ز عارض برفکن تا عالمی شیدا شود
فوجی ز رو، بعضی ز مو، خلقی ز لب، من از دهن
چون در تکلّم میشوی ، از حسرتت گم میکند
سوسن زبان، قمری فغان، بلبل نوا، طوطی سخن
اندر خرامشهای تو ، از طرف بستان میفتد
سرو از قد و آب از روش، رنگ از گل و حالت ز من
ببرید خیاط ازل ، دو جامه بر اندام ما
از بهر تو گلگون قبا، وز بهر من خونین کفن
هر گه که بنشینی ز پا ، بر گرد سر میگرددت
شمع از زمین، ماه از زمان، عقل از سر و روح از بدن
از وصف آن خورشیدرو، پرسد (صبوحی) گفتمش:
رخساره مه ، زلفان سیه ، چشمان غزال ، ابرو ختن
شاطر عباس صبوحی قمی