بگو که گل نفرستد کسی به خانه ی من

(بهانه ی من)

بگو که گل نفرستد کسی به خانه ی من
که عطر یاد تو پر کرده آشیانه ی من

تو چلچراغ سعادت فروز بخت منی
به جای ماه، تو پرتو فشان به خانه ی من

شبی به تاک تن تشنه‌ام بپیچ که صبح
بهشت بشکفد از جان هر جوانه ی من

به بال باد سپردم ترانه ، تا که مگر
رسد به گوش تو گلبانگ عاشقانه ی من

به شوق روی تو تا زنده ام خدا داند
برای زیستن اینک تویی بهانه ی من

چه آتشی تو خدا را، که شعله‌ها ی غمت
به باد داده شکیب (سمندر)انه ی من

"زنده یاد بیژن سمندر"

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم، مگه نه؟

(مگه نه؟...)

من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم، مگه نه؟
یه سوالیم ، یه سوال بی جوابیم، مگه نه؟

یه روزی قصه ی پرغصه ی ما تموم میشه
آخرش نقطه ی پایان کتابیم، مگه نه؟

پشت هم موج بلا می‌شکنه و جلو میاد
وای بر ما که رو آب مثل حبابیم، مگه نه؟

کی میگه ما با همیم، ما که با هم جفت غمیم
دو تا عکسیم و به زندون ِ یه قابیم، مگه نه؟

ای خدا ! ابر محبت چرا بارون نداره؟
آسمون خشکه و ما تشنه ی آبیم، مگه نه ؟

کار دنیا رو که چشمم دیده بود گفت به دلم
ما دو تا پنجره ی رو به سرابیم، مگه نه ؟

اگه تا دامن خورشید خدا هم برسیم
آخر از بوسه ی خورشید کبابیم، مگه نه ؟

"زنده یاد بیژن سمندر"

کوتاه بوَد عمرم چون آه ، نمی ‌دانی

(چون آه)

کوتاه بوَد عمرم چون آه ، نمی ‌دانی
تو زندگی گل را کوتاه نمی ‌دانی

چندی ست سخن با من کم از ته دل گفتی
شاید که مرا چندان دلخواه نمی دانی

ما همره هم بودیم، من راه خطا رفتم؟
یا این‌که مرا با خود همراه نمی‌دانی

صد نامه نوشتم من، صد راه نشان دادم
یا نامه نمی‌خوانی ، یا راه نمی‌دانی

می‌دانی و می‌بینی، من بی ‌تو چه بی‌‌تابم
باز این‌همه را گویی ، گهگاه نمی‌دانی

میلاد منت دیگر، هر سال به خاطر نیست
یا روز نمی‌جویی ، یا ماه نمی‌دانی

گفتم تو چه می‌دانی از عشق چه‌ها دیدم
گفتی که تو می‌دانی ، والله نمی‌دانی

بی مهر همه عالم، از ما که گذشت اما
تو قدر (سمندر) را ، ای ماه نمی‌دانی

"زنده یاد بیژن سمندر"

بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من

(دیوانه‌اش با من)

بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من
مگو دیوانه کو؟ دیوانه کو؟ دیوانه اش با من

بیا تا سر به روی شانه ی هم ، راز دل گوییم
اگر مویت چو روزم شد پریشان، شانه اش با من

در میخانه ی چشمت به گلگشت نگه بگشا
خرابم کن، خراب ! آبادی ویرانه اش با من

درین دنیای وانفسای حسرت زای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده، شکرانه اش با من

چه بشکن بشکنی دارد فلک در کار سرمستان
تو پیمان بشکنی، نشکستن پیمانه اش با من

سلام ای غم ! سلام ای همزبان مهربان دل
بیا در سینه ی من خانه کن، همخانه اش با من

بگو دیگر (سمندر) در دل آتش نم‌ سوزد
تو افسون کن دلم را،گرمی افسانه اش با من

"زنده یاد بیژن سمندر"