پا به پای سحر از كوه و كمر ، می آیی
(کی ز سفر میآیی؟)
پا به پای سحر از كوه و كمر ، می آیی
من و ديدار تو افسوس! مگر می آیی ؟
روح اسطورهایات حامله ی طغيان است
موج بر دوش ز دريای خطر می آیی
میچكد شور ز شولای حماسی فامت
آتشين جلوهای از برج سحر می آیی
شال سبز تو برآن گردن الماس تراش
يال در يال كدام اسب كهر می آیی؟
تشت خورشيد ز باروی فلک می افتد
تا ز پشت قلل حادثه ، در می آیی
جوی چشمان تو از جاری ايهام پر است
گرم جوشی و گريزان به نظر می آیی
میپرد پلک اهورایی تنديس ظهور
غایب حاضر من! كی ز سفر می آیی؟
مرتضی اميری اسفندقه
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۹ ساعت 16:54 توسط شمس (ساقی)
|
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب