(عقیده)

غلام همت آنم که خاک عشق، سرشت
مرید فکرت آنم که راه انس، نبِشت

خوشا دیار محبت، که اندر آن وادی
طراز کعبه شود فرش عاکفان کنشت

مکن ملامت و آزار بندگان خدای
که باغبان نه برای تو این درخت بکِشت

تو جامه پوش و به درزی مدار بحث و مپرس
که بافت دیبه آن، یا که تار و پودش رِشت

از آن بترس که با این غرور در محشر
تو را بَرند به دوزخ، جهود را به بهشت

درین معامله هم با خدا ستیزه مکن
که از گِل تو، خُم، می‌کنند از ایشان خشت

مرا عقیده به دل اندر است و جفت من است
تو را چه‌ کار؟ که نیکو شماری‌اش یا زشت؟

تن من و تو رَوَد در دو خاک تیره به گور
چنانکه قالب ما را حق از دو خاک، سرشت

صبا ز جانب این خسته با حیات بگو :
که این بدیهه (امیری) به یادگار نوشت .

ادیب‌الممالک فراهانی (امیری)