(زن و آیینه)

من در این رنج‌ آشنا، تنها و، تنها آینه
با که گویم گر نگویم دردِ دل، با آینه

با زبانم من خموش اینجا و رو در روی من
بی‌ زبان نکته‌پرور هست گویا، آینه

همدم زن، از دل گهواره تا دامان گور
عشق و آیینه‌است خوشا عشق و خوشا آینه ۱

مر زن و آیینه را گویی به یک جا زاده‌اند
وز صحیفه‌ آب کوثر کرده حوّا آینه

عشق رونق‌بخش حسن و، حسن جان‌افزای عشق
خوش دمی کاین هر دو را خوانَد به یکجا آینه

اعتمادی طرفه دارد زن به حسن خویش از آنک
می‌دهد او را نویدی شادی‌افزا، آینه

آرزوی باطنش رنگ حقیقت می‌دهد
ورنه زشتی را، کجا گفته‌است زیبا، آینه؟

لیک من دانم که دوران جوانی گشته طی
گر نگوید ور بگوید، بی محابا آینه

رخت بر پشت صبا بسته‌است حسن روی من
با خموشی گفته این را آشکارا آینه

سخت بی‌رنگ است در آیینه، نقش روی من
سال‌ها راه است پنداری ز من تا آینه

این جبین موج دار و این نگاه مرده را
یا خیالم نقش‌بندی می‌کند یا آینه

چشم حسرت‌بار من بر استمالت‌های اوست
سخت می‌گوید سخن با من دریغا آینه

جای حیرت نیست گر دل بشکند آیینه‌ام...
شیشه مانند است دل، وز سنگ خارا، آینه

جنس زن را صبر از نان هست و از آیینه نیست
گو نباشد هیچ‌کس چون هست با ما آینه ۲

در جوانی دم زند از کامرانی‌های روز
روز پیری داستان گوید ز فردا، آینه

می‌گذارد خنده‌ی امّید را با هر نگاه
بر دهان پیر و، بر لب‌های برنا، آینه

هرگزت نومید نگذارد که با ایمای خویش
وقت مردن هم دهد زن را تسلا، آینه

با امیدی جان‌فزا زین آشنا دنیا تو را
می‌فرستد خوش بدان بیگانه دنیا، آینه .

عالم‌تاج قائم‌مقامی (ژاله)

۱. خوشا بر وزن (کوشا) خوانده می‌شود.
۲. نسخه (گو نباشد همدمی چون هست با ما آینه).