(بیابان طلب)

پای امّیدم، بیابان طلب گم کرده‌ای
شوق موسایم، سر کوی ادب، گم کرده‌ای

باد گلزار خلیلم، شعله دارم در بغل
ناله‌ی ایوب دردم، راه لب گم کرده‌ای

می‌کند زلفت منادی بر در دل‌ها که من
گوهر خورشید در دامان شب گم کرده‌ای

گوهر یکتای بحر دودمان دانش‌ام
لیکن از ننگ سرافرازی، لقب گم کرده‌ای

ای (بهایی)! تا که گشتم ساکن صحرای عشق
در ره طاعت، سر راه طلب گم کرده‌ای...

«شیخ بهایی»