بار فراق بستم و ، جز پای خویش را
(مجال نطق)
بار فراق بستم و ، جز پای خویش را
کردم وداع جمله ی اعضای خویش را
گویی هزار بند گران ، پاره میکنم
هر گام پای بادیه پیمای خویش را
در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت
هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را
هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم
نفرین کنم اراده ی بیجای خویش را
عمر ابد ز عهده نمیآیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را
(وحشی) مجال نطق تو در بزم وصل نیست
طی کن بساط عرض تمنای خویش را
"وحشی بافقی"
+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۹ ساعت 16:20 توسط شمس (ساقی)
|
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب