میخواهم و میخواستمت تا نفسام بود
(بسام بود)
میخواهم و میخواستمت تا نفسام بود
میسوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَام بود
عشقِ تو بَسَم بود که این شعله ی بیدار
روشنگرِ شب های بلندِ قفسام بود
آن بختِ گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسام بود
دستِ من و آغوشِ تو هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله که جز یادِ تو گر هیچکسم هست
حاشا که بجز عشقِ تو گر هیچکسام بود
سیمای مسیحایی اندوهِ تو ای عشق
در غربتِ این مهلکه ، فریادرَسام بود
لب بسته و پَر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم بخدا گر هوسم بود ، بَساَم بود
"فریدون مشیری"
+ نوشته شده در شنبه ششم دی ۱۳۹۹ ساعت 5:35 توسط شمس (ساقی)
|