(باغ خاطر)

در باغ خاطر ، ملالی از گردش این زمانه ست
تن در دیار خموشان در دوزخی جاودانه ست

در آسمان سیه فام ، تابنده نوری ندیدیم
در غرفه‌های شب سرد ، دیو سیاه فسانه ست

جز نفرت کین چه مانده در این دژ وحشت انگیز
از شوکت آن بهاران دیگر کجا کی نشانه ست

از این افق پر کشیدند رفتند یاران جانی
غمنامه‌ی آن عزیزان در هیأت این ترانه ست

چشمی که در این قلمرو در انتظار سپیده ست
بیند که بر روزن نور رگباری از تازیانه ست

در جست جوی رهایی از دشت خونین گذشتیم
در محفل آشنایی غوغای صدها بهانه ست

تابوت فریاد خود را بر شانه‌ی شب نهادم
در تار پود وجودم اوهام شب بی‌کرانه ست

در بستر ساحل عشق ، آلود دامان نشستیم
این سجده‌های ندامت یک طاعت صادقانه ست

در حجم دلگیر این شب. سیل سرشکم روان است
باز ایستادن نداند این جوششی جاودانه ست.

"ناصر عرفانیان مشیری نژاد"