(بنده‌ی عشق)

به بی تکلفی آن عارفی که خو دارد
نظر ببندد از آن گل که رنگ و بو دارد

ببین به جذبه‌ی نسبت که خامه‌ی دو زبان
همیشه الفت با صفحه‌ی دورو دارد

کسی‌که بنده‌ی عشق‌ است بی نشان نبوَد
ز موج گریه‌ی خود طوق در گلو دارد

دلم ز تیغ تو چون شانه شد تمام انگشت
حساب حلقه‌ی آن زلف مو به مو دارد

به راه یک جهتی سالکی که روی نهد
نبیند آینه را زآنکه پشت و رو دارد

قسم به ذوق محبت که دشمنی فرض‌است
علاج سینه کن ار کینه‌ای عدو دارد

ز روسفیدی میخوارگان دهد خبری
گلی که در چمن خرمی کدو دارد

به محفل غم و شادی بوَد عزیز چو شمع
جگر گدازی ، کز گریه آبرو دارد

زبان هر مژه‌ی چشم نکته پردازش
(کلیم) با من صد قسم گفتگو دارد

"کلیم همدانی"