اَلسّلامُ عَلَیكَ یا اَباصالحَ المَهدی (عج)

(بهار رحمت)

شد بهار رحمت و، گل وارد بازار شد
طرْف بستان و چمن، خرّم ز لطف یار شد

صحن گلشن شد مزین از گل و سرو و سمن
دامن صحرا منَقّش از گل و اشجار شد

یک طرف شمشاد، قد افراشته اندر چمن
یک طرف سروِ چمان با ناز، خوش‌رفتار شد

فرش بستان چون حریری سبز پر نقش و نگار
از شقایق، وز گل نیلوفر و گلنار شد

ژاله بر لاله چو باده در پیاله جلوه‌گر
نرگسش مِی ‌نوش و بلبل ساقی گلزار شد

شانه بر زلف بنفشه می‌زند باد صبا
تا کند آرایشش مشاطه‌ای عیّار شد

سوسن از شوق وصال عندلیب نغمه ‌ساز
گوئیا با دَه زبان، مستانه در گفتار شد

نرگس شهلا خمارآلوده بنشسته به ناز
وز نگاه و راحه، رشک آهوی تاتار شد

ساحت باغ و چمن شد حسرت خلد برین
صورت گلزار، چون یاری پری‌رخسار شد

این‌‌همه جشن نشاط انگیز و این بزم سرور
ظاهر از یمن قدوم ختم هشت و چار شد

بارالها می‌شود بر گوش جان آید ندا ؟:
یوسف کنعانِ رحمت، وارد بازار شد

خسروی مولود گشت امروز کز مجد و وقار
شاد و خشنود از ورودش خالق دادار شد

نیمه‌ی شعبان بوَد کز یُمن لطف سرمدی
مولد مسعود سبط احمد مختار شد

هست میلاد ولیّ ِ عصر امام منتظَر
قائم آل عبا کاو غائب از انظار شد

هادی المهدی امام عصر، شاه جن و انس
کش امامت بر جهان از ثابت و سیار شد

نور چشم عسکری، سبط نبی پور ولی
کز طفیلش کاخ عرش‌‌آسای دین سُتوار شد

آن همایون پادشاه کشور دین و خرد
کاروان راه حق را رهبر و سالار شد

آخرین اِستاره‌ی منظومه‌ی شمسی دین
در سپهر شرع احمد، مطلع انوار شد

مکتب اسلام در معنی بدی چون دایره
فضل آن شاهش به‌سان نقطه‌ی پرگار شد

ساقی میخانه‌ی وحدت فرا آمد به ناز
کز می ایمان و عدلش عالمی هشیار شد

گو عزیز مصر دین را محترم بشمار وقت
یوسف کنعان رحمت وارد بازار شد

گرچه پنهان است و ناپیدا ولی از راه دل
جلوه‌‌گر در چشم ایمانِ اولوالابصار شد

خسروا برخیز و برکش تیغ عدل و انتقام
زآنکه دین حق، ذلیل از کینه‌ی کفّار شد

باغبانا همتی فرما که از جور خزان!
گلشن دین، مأمن زاغان ناهنجار شد

العجل! ای شهسوار عرصه‌ی عدل و صفا
دفع آنان کن که بیداد ستم‌شان کار شد

پادشاها بر کَن از بُن ریشه‌ی کاخ ستم
سرنگون کُن پرچم هر کو ستم‌‌کردار شد

ای طبیب درد بیماران عالم! کن شتاب
زآنکه دین و رسم و آیین سر به سر بیمار شد

خانه‌ی اسلام شد ویران، تواش آباد کن
مُلک دین هموار کن کز جهل، ناهموار شد

جور و کین دشمنان دین، فزونی یافته
عرصه‌ی مردان حق، جولانگه اشرار شد

از ریای اهل تزویر و عناد مشرکین...
دین ما بازیچه‌‌ی بیگانه‌ی غدّار شد

گلسِتان دین خزان شد زآفت ریب و ریا
گل ز گلشن رفت و گلشن جایگاه خار شد

چاره‌ای کن از کرم بر دفع استبدادیان
زآنکه فکر ما به دفع اهرمن ناچار شد

رایت عدل و عدالت بر فراز ای شاه دین!
چون شمار لشکر بیداد و کین بسیار شد

با ظهور خویشتن دشوار ما آسان نما
چون ز هجران تو شاها کارها دشوار شد

(شمس قم) گفت این قصیدت را به مدح خسروی
کز شرافت، جبرئیلش خادم و دربار شد.

شادروان سید علیرضا شمس قمی