هر خسی قیمت نداند نالهی شبخیز را
(نالهی شبخیز)
هر خسی قیمت نداند نالهی شبخیز را
خسروی باید که داند قدر این شبدیز را
خامشی دریا و گفت و گو خس و خاشاکِ اوست
پاک کن از خار و خس، این بحرِ گوهرخیز را
دفترِ گل را به آبِ چشم خواهد پاک شست
گر ببیند بلبل آن رخسارِ شبنمخیز را
تیزیِ مژگانِ او گفتم شود از خواب کم
خوابِ سنگین شد فسان آن دشنهی خونریز را
عشقِ خونخوار از دلِ پرخون فزون گیرد خبر
بیش دارد پاس ساقی ساغرِ لبریز را
شوکت شاهی سبکسنگ است در میزانِ عدل
عشق میگیرد به خونِ کوهکن پرویز را
در قیامت کشتهی ناز تو میغلتد به خون
برنیاید زود خون از زخم، تیغِ تیز را
در بهارِ سرخرویی همچو جنّت غوطه داد
فکرِ رنگینِ تو (صائب)! خطّهی تبریز را
"صائب تبریزی"
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم خرداد ۱۴۰۴ ساعت 15:40 توسط شمس (ساقی)
|
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب